هنگامی که گرسنه میشویم به دنبال تهیه غذا میرویم ؛هنگامیکه تشنه میشویم به دنبال آب میرویم !ما و سایر موجودات زنده از این نظر با هم مشترکیم اما آنچه به
ما امتیاز انسان بودن بخشیده و میبخشد اینست که گرسنگی و تشنگی فکری را هم میفهمیم و این حس بیشتر زمانی به ما دست میدهد که از یک حداقل آگاهی و دانش بر خوردار بوده و آنقدر آگاه باشیم که پی به نادانی و ناآگاهی خود ببریم یا در مواجهه با افرادی داناتر از خودمان قرار میگیریم و وقتی خود را با آنها مقایسه کنیم به فقر فکری و قلت معلومات خود پی ببریم. با تأسف بسیار اکثر ما مردم ایران گرسنگی و عطش فکری را حس نمیکنیم در نتیجه هیچ بودجه ای هم به کالاهای فکری اختصاص نمیدهیم .از قدیم الایام آگاهی نداشتن از ناآگاهی خود ؛به جهل مرکب معروف بوده است و در چهار بیت به زیبایی و اجمال توسط ابن یمین فریومدی سروده شده است :
آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف
از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند
هشیار کنیدش که دگر خفته نماند
آنکس که نداند و بداند که نداد
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
آنکس که نداند و نداند که نداد
در جهل مرکب ابد الدهر بماند
یکی از علائم بیماری نادانی اینست که شخص و اشخاص بیمار خود را دانا و بی نیاز از تحقیق و مطالعه میدانند و غالباً در هر بحثی وارد میشوند و در هر موردی اظهار نظر میکنند بدون آنکه در آن موارد از حداقل دانش برخوردار باشند و لااقل چهار جلد کتاب در آن موارد خوانده باشند !از همه عجیب تر اینکه آنان وارد هر بحثی که میشوند سرانجام سر از دین و مذهب در میآورند و مثل گربه مرتضی علی اگر هزار چرخ هم بخورند آخر با چهار دست و پای دین و مذهب فرود میآیند ! این مسئله لزوماً به خاطر دیندار بودن و پایبندی آنان به دین و مذهب نیست بلکه به این علت است که چیزی جز جزمیات جبری مذهب نیاموخته اند و خیال میکنند که دین و مذهب همین آموزه های غلط و ناقص خانواد گیست! دین از کهنترین و ریشه دارترین بستر اندیشه و تخیلات و آرزوهای انسانی و مخلوطی از افسانه و اساطیر و فلسفه و تاریخ و تخیل و اوهام بشریست ، درک مسائل دینی اگر بیشتر از سایر علوم نیاز به مطالعه نداشته باشد مطمئناً کمتر هم ندارد و برای فهم بعضی از رموز باید دهها جلد کتاب خواند و مدتها در تنهایی به آنها فکر کرد ولی افرادی که حس گرسنگی و تشنگی فکریشان ضعیف شده و زحمت مطالعه به خود نمیدهند به چیزهایی از دین و مذهب میچسپند که بطور شفاهی از والدین و ملای مسجد و عمه و خاله و باجی و خانباجی و بی بی و…آموخته اند و فکر نمیکنند که نیازی به فراگیری دانش و منطق داشته باشند ! و به صرف شنیدن آنها را قبول میکنند ! این روحیه خاص باعث شده که نویسنده خود را تحت محاصره هزاران انسان دین خو و خرافات زده ببیند که نه مطالعه میکنند و نه نیاز به مطالعه را احساس میکنند و در نگارش دچار تردید شود . این ارزیابی باعث میگردد تا هیچ نویسنده ای قادر نباشد به نویسندگی به مثابه شغل بنگرد و امید داشته باشد که از راه قلم زدن حداقل یک زندگی زاهدانه را تامین کند و اصولاً هیچ نویسنده ای نتواند روی نویسندگی به عنوان یک شغل و حرفه حساب کند ! کتابی که در فرانسه با ۶۷ میلیون نفر جمعیت با تیراژ پنج میلیون و شش میلیون جلد منتشر میشود در ایران با تیراژ ۵۰ جلد و ۱۰۰ جلد منتشر میشود !البته ظاهراً بر روی جلد نوشته شده است : تیراژ ۲۰۰۰ یا ۳۰۰۰ جلد ! که این ترفند ناشر است تا در بازار چند نرخی کاغذ از سهمیه کاغذ با نرخ دولتی استفاده کند و کاغذ اصافی را با نرخ آزاد بفروشد یا آگهی های بازرگانی و تبلیغاتی چاپ کند !مطالعه نکردن نشانه انحطاط ملی و سلطه جهل و بیخبری بر فکر و روح مردم است و به همین علت ارباب خرد و اندیشه در صورتیکه بتوانند جلای وطن میکنند و به کشورهای دیگر پناه میبرند ؛ یا در کنج انزوا و بی نامی و گمنامی میپوسند و فراموش میشوند ؛ یا به مشاغلی بیگانه با روح و توان خویش میپردازند! پیشرفت دانش و تکنولوژی عوض آنکه به ترویج و اشاعه کتاب کمک کند بصورت معضل جدیدی در آمده زیرا با رواج کتابهای الکترونیک آن حداقلی که نصیب نویسنده و ناشر میشد هم بباد رفته است و دیگر هیچ انگیزه ای برای کار نگارش و نویسندگی نمانده است ! وقتی آثار نویسنده ای همچون محمود دولت آبادی که نویسنده ای در سطح بین المللی شناخته شده است و دهها جلد کتاب و رمان ارزشمند تالیف کرده براحتی و بدون اجازه ی او چاپ میشود، یا کتاب ” زوال کلنل ” اش مجوز نشر نمیگیرد و به زبانی دیگر ترجمه و منتشر میشود، آنگاه افراد بی دین و تقوا تنها برای سودجویی بدون اجازه و اطلاع او کتابش به زبان اصلی بر گردانده میشود !( بعید میدانم در تاریخ ملل متمدن و با فرهنگ تا کنون چنین امری اتفاق افتاده باشد . مصیبت را میبینید ؟ کتاب به زبان فارسی نوشته شده ! اروپاییهای با فرهنگ و کتابخوان و کتاب دوست ،آن را کتاب ارزشمندی دانسته و برای ارتقاء فرهنگ خود آنرا ترجمه و منتشر کرده اند. آنگاه شبه انسانهایی برای آنکه حقوق نویسنده را ضایع کنند مزدورانی بنام مترجم را بکار گمارده و آنرا از زبان دوم به زبان اول ترجمه کرده اند!! ) در اینحال تکلیف نویسندگانی که اسم و شهرتی ندارند پیشاپیش معلوم و مشخص است .
مسئله فرهنگ و کتاب,مسئله روح و روان و فکر و مغز و شعور و شخصیت و منش یک جامعه است,نویسنده و ناشر مغز و قلب جامعه محسوب میشوند,این نهایت خسران است که نویسنده و ناشرحق و حقوق شرعی و قانونی خود را گدایی کنند و وابسته به انصاف خواننده باشند تا کتاب بخرد و از p.d.f استفاده مجانی نکند . باهیچ مبلغی نمیشود دستمزد یک نویسنده خوب را پرداخت . آیا غیر از اینست که با شنیدن نام فلان کشور کتابها و نویسندگان جزء اولین چیزهایی هستند که از آن کشور به خاطر خطور میکند ؟ هویت,شخصیت, بود و نمود و ظاهر و باطن یک ملت و وارثان یک تمدن و فرهنگ وابسته به متفکران و مؤلفان و شاعران و هنرمندان آن ملت است . مگر در فرانسه, ژاپن , ایالات متحده, انگلستان و…. برای تأمین و رعایت حقوق ناشر و مؤلف چکار میکنند؟ ( بنیانگذار انتشارات آمازون با ترویج نوین کتابفروشی جزء چند فرد ثروتمند طراز اول جهانست ! ) در اغلب این کشورها نویسنده تنها با نگارش دو کتاب کل زندگیش بیمه میشود بطوریکه بجز نوشتن هیچ دغدغه ای ندارد و به هیچ کار دیگری نمیپردازد و همین امر باعث شده که اروپا رهبری فکری جامعه بشری را به عهده گرفته و اگر از نظر اقتصادی به پای ایالات متحده نرسد از نظر فکری و فرهنگی این آمریکاست که مقلد و دنباله رو اروپاست ! با رشد دانش و تکنولوژی انتشارات آمازون توانسته کل دنیا را تحت تأثیر و زیر نفوذ انتشاراتش بگیرد ! شگفت آوراست که در کشور ما رشد دانش و تکنولوژی همان اندک کتاب و نویسنده و ناشر را هم دچار ورشکستگی و ناامیدی میکند ! زیرا در اینجا به اندازه یک مغازه فلافلی به یک انتشارات , و به اندازه یک آشپز به یک نویسنده اهمیت داده نمیشود ! بنده , نویسندگانی را میشناسم که برای نجات از نابودی کتابشان به تیراژ ۱۰۰ جلد و ۵۰ جلد رضایت داده و حاصل عمرشان را با سرمایه شخصی ! ( سرمایه شخصی این بینواها تجمیع لقمه هاییست که از دهان زن و فرزند گرفته و خود و خانواده از همه نیازها زده و زندگی مرتاض واری در پیش گرفته اند تا بشود مخارج چاپ و نشر همان معدود مجلدات را تامین کنند ) به هر حال کتابهایی را که با سرمایه شخصی منتشر کرده اند هم اغلب توسط دوست و آشنا و در رفت و آمدهای خانوادگی به امانت گرفته میشوند و هزینه اش هم به نویسنده بر نمیگردد !
این تیراژ تحقیر آمیز که با زدن از گلوی خانواده و بریدن از ضروری ترین مایحتاج زندگی صورت گرفته نهایتاً به زیان نویسنده تمام میشود و او را از هر چه کتاب و نوشتن و چاپ و نشر بیزار میکند !,هیچ انسان با شرافت و کتابخوان و کتاب دوستی به ضرر و زیان ناشر و نویسنده راضی نیست, ولی بدترین مصیبت اینست که کتابخوانهای ایران جمعیت قابل توجهی ندارند که نویسنده بتواند بر روی آنها حساب کند و لااقل قانون عرضه و تقاضایی که شامل شلغم و زردک و چغندر میشود شامل کتاب هم بشود ! ( کتاب خوانها و افراد اهل مطالعه ی کشور حدود ۱۰۰۰ نفرند ! و اینرا میشود از تیراژ و باز نشر کتابهای خوب فهمید . افرادی هم هستند که کتاب میخرند ولی نمیخوانند ! آنان کتاب را برای گرفتن ژست و فیگور روشنفکر نمودن و تکمیل دکوراسیون میخرند و تنها دغدغه شان در خرید کتاب اینست که ابعاد کتاب بخوبی در قفسه جا بگیرد و رنگ جلد کتابها با رنگ قفسه و سایر اجزای دکوراسیون و موکت و مبلشان ” ست ” باشد ! )
آن تعداد محدود و معدود کتاب خوان واقعی هم ،همه از چنان رفاهی بر خوردار نیستند که بطور منظم هزینه ای برای خرید کتاب کنار بگذارند , ناشر هم نمیتواند بر روی سخا و کرم و انصاف خواننده حساب کند که : انشاءالله تعالی خواننده کتاب را میخرد و از pdf و کتاب الکترونیک استفاده نمیکند تا نویسنده و ناشر به حق و حقوق خود برسند !! و با اتکا به این وهم و خیال خام چک خرید کاغذ و فیلم و زینک و….را صادر کنند . یکی از دوستان نگارنده که خیلی به ادبیات و فرهنگ فارسی علاقه منداست گاهی دهها و صدها جلد از کتابی را که برای خواننده ارزشمند میداند از نویسندگان تازه کار که دست و دوست و نام و آوازه ای ندارند را از نویسنده و ناشر میخرد ! و تک تک آنها را به دوستان و افراد کتابخوان هدیه میدهند و بعدها با طرح پرسشهایی از متن کتاب دقت میکنند تا بدانند اشخاصی که از هدایا بهره مند شده اند کتاب را خوانده اند یا نه ؟!این کاری ارزنده و انسانیست و در اشاعه فرهنگ و رشد فکری افراد موثر و ستودنیست ، اما اصولی نیست ! نویسنده و ناشر در تولید کالایی بنام کتاب و ارتقاء فرهنگ عمومی باید راهی اصولی و پایدار داشته باشند و نویسنده و ناشر نباید در انتظار افراد خیًر باشند و چون دریوزگان نگاهشان بدست و کرم نیکوکاران باشد ! باید راهی اصولی در پیش گرفت و گر نه بزودی عرصه فرهنگ عمومی و ملی به کویر لوت و کویر نمک تنزل ،و به برهوت تبدیل میشود و از همین اندک قطرات حیات بخش فرهنگ و آگاهی هم محروم و در آینده ای نزدیک بکلی کرً و کور و لال خواهیم شد و از گرسنگی فکری و تشنگی فرهنگی و فقر اندیشه , هلاک شده و خواهیم مرد ! بومیان آفریقا و آمریکای لاتین و استرالیا به همین ترتیب ابتدا فرهنگ و تمدن و تاریخشان فراموش کردند و بعد زمینهایشان را هم از دست داده و بصورت زائده ای در کنار استعمارگران در غبار جهل و بیخبری خود گم و از مدار انسانیت خارج شدند !.
مقاله ای از : علی پاشا زین الدین .