موضوعی که سبب شد این مقاله را روی سایت بگذارم، اظهار نظر یکی از کاربران سایت در باره سریال«عمربن خطاب» بود، که در ماه رمضان از دو شبکه عربی پخش می شود. ایشان نوشته بودند:
«شماسریالی در حال پخش دارید که شخصیت به تاخیر اسلام آوردنده عمر رو نشان میدهد واون رو آنقدر بزرگ نمایش میدهید که در خور شخصیت ایشان نمیباشد واین کلاه به سراو بزرگ است لذا سعی کنید این فیلم حرمت نگه دارید و چهره مبارک امام و امیرالمونین علی بن ابیطالب علیه سلام فخر البشر رو حداقل نمایان نکنید که حیف است توسط شما به تصویر کشیده شود.»
اینجانب نیز ضمن احترام به بیان دیدگاه ایشان(نه محتوای آن) در پاسخ نوشتم:
«سلام علیکم
– معیار داوری در باره منزلت یک انسان دیر یا زود مسلمان شدن او نیست، بلکه آگاهانه ،اندیشمندانه و صادقانه مسلمان شدن اوست.
– اگر برای اثبات خلاف این در باره خلیفه دوم -نه از روایات اثبات نشده-دلیلی دارید بفرمایید. زیرا که علمای شیعه و سنی در این باره متفق القولند که تاریخ و روایات غیر متواتر أخبارند و مفید ظن و گمانند نه یقین.
همانگونه که خداوند می فرمایند:
« وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا ﴿النجم: ٢٨﴾ » «به آن إطلاعی ندارندو جز از گمان پیروی نمی کنند. به راستی گمان، به هیچ وجه (انسان را) از حق بی نیازنمی کند.»
– دوست محترم! هیچگاه پیش آمده با خود خلوت نمایی و لحظاتی فکر کنی که به چه دلیل علمی و یقینی در باره عمر فاروق از اصحاب درجه اول رسول الله، فاتح ایران، و نجاتبخش ایرانیان از ستمگری شاهان و خودکامگان، داماد علی بن ابی طالب رضی الله عنهما و پدر خانم رسول الله (علیه الصلاه و السلام) بد می گویید؟
– در ضمن فراموش نفرمایید که صدا و سیما چهره دو پیامبر معصوم حضرت یعقوب و یوسف را در سریال حضرت یوسف نشان داده است.
در این ماه معنویت خوب است دل از برخی باورهای غبار آلود و ثابت نشده پاک کنید، و این مقاله را مطالعه و عمر را از زبان علی رضی الله عنهما در یکی از خطبه های نهج البلاغه بشاسید.»
پژوهشی عمیق در باره خطبۀ «لله بلاد فلان» از نهج البلاغه (۱)
نویسنده: ابوبکر بن حسینی
چنانکه می دانید، برادران شیعه نهج البلاغه را بغایت قبول دارند و تجربه نشان داده که بعد از قرآن این کتاب نزدشان مهمترین کتاب است ؛ حال ما یکی از خطبه های مشهور این کتاب را انتخاب کرده و به پژوهش حول آن می پردازیم و خواهید دید که همین یک خطبه، افسانۀ دشمنی حضرت علی علیه السلام با خلفا را بر می چیند؛ باشد که این نوشتار برای حق جویان و همچنین محققان مفید واقع شود….
حال، ابتدا خطبه را بخوانیم:
«لله بلادُ فُلاَن، فَلَقَدْ قَوَّمَ الاْوَدَ، وَدَاوَى الْعَمَدَ، وَأَقَامَ السُّنَّهَ، وَخَلَّفَ الْفِتْنَهَ! ذَهَبَ نَقِی الثَّوْبِ، قَلِیلَ الْعَیبِ، أَصَابَ خَیرَهَا، وَسَبَقَ شَرَّهَا، أَدَّى إِلَى اللهِ طَاعَتَهُ، وَاتَّقَاهُ بِحَقِّهِ، رَحَلَ وَتَرَکَهُمْ فِی طُرُق مَتَشَعِّبَه، لاَ یهْتَدِی بِهَا الضَّالُّ، وَلاَ یسْتَیقِنُ الْمُهْتَدِی». «خداوند شهرهاى فلان را آباد دارد، یا به او خیر دهد که ناهمواریها را هموار و بیماریها را مداوا کرد، سنّت را بر پا داشت و فتنه را پشت سر گذاشت، با جامه پاک و کم عیب از دنیا رخت بر بست، نیکى خلافت را دریافت و پیش از رسیدن شرّ آن از دنیا رفت، وظیفه الهى خود را انجام داد و از نافرمانى او پرهیز کرد او خود رفت ولى مردم را در میان راههاى مختلف رها ساخت که گم گشته در آن راهى نمىیابد و راه یافته به یقین و باور نمىرسد.» (ترجمه از کتاب “ترجمهشرحنهجالبلاغه(ابنمیثم)” ج ۴ ص۱۷۷ ؛ نقل شد)
این خطبه در نسخ متفاوت نهج البلاغه با تحقیق های متفاوت آمده است که در بعضی نسخ شمارۀ خطبه ۲۱۱ و در بعضی نسخ خطبۀ ۲۱۹ در بعضی خ۲۲۱ و در بعضی۲۲۲ و در بعضی ۲۲۳ و در بعضی ۲۲۸، است. این خطبه به صورت واضح عقیدۀ حضرت علی رضی الله عنه را در مورد “فلان”! نشان می دهد، اما این فلان کیست؟ من که می گویم منظور حضرت عمر رضی الله عنه است، در ضمن حضرت علی بن ابی طالب نظر مبارکش را در باره عمر بن خطاب رضی الله عنهما در خطبه های ۱۴۶ و ۱۳۴ از نسخه ترجمه فیض الإسلام بیان فرموده است.
حال (برادران)شیعه چه می گوید؟
بدون شک شیعه می گوید: در متن خطبه (لله بلاد «فلان ») آمده و شما از کجا فهمیدید که منظور از فلان، “عمر بن خطاب” است؟
در جواب از ۱۰ نفر از علمای اهل تشیع نقل قول می کنم:
۱- میثم بحرانی شیعی که از شارحان نهج البلاغه است در توجیه این خطبه،سخنان جالبی گفته است که هر چند طولانیست ولی به دلیل اهمیتش؛ تمامش را نقل می کنم: «للَّه بلاد فلان، این جمله و امثال آن از قبیل: «للَّه درّه» و «للَّه ابوه»، معمولا به منظور مدح و ثنا، و نیز دعا براى کسى، آورده مىشود، یعنى خداوند کشور او را آباد دارد که چنین کارهاى مهمّى انجام داده است و اصل مطلب این است که عربها، هر گاه بخواهند چیزى یا کسى و عمل او را بستایند با این تعبیر وى را به خدا نسبت مىدهند، جمله اول خطبه را به تعبیرى دیگر نیز نقل کردهاند و آن چنین است: للَّه بلاء فلان و منظور از آن عمل نیک او در راه خداست.
به گفته شارحان مشهور، مراد از واژه فلان که در اول خطبه نقل شد، عمر خلیفه دوم است، ولى از قطب راوندى نقل شده است که مقصود برخى از صحابه حضرت است که در زمان رسول خدا حیات داشتند، و پیش از پیدایش آشوب و فتنه زمان عثمان از دنیا رفته بودند. ابن ابى الحدید در شرح خود نوشته است که ظاهر اوصاف مذکور در عبارت دلالت دارد بر این که امام (ع)، شخصى را اراده فرموده است که پیش از وى عهدهدار خلافت بوده است، زیرا در وصف او مىفرماید: کژیها را راست کرده و بیماریها را درمان کرده است و این مطلب با عثمان مناسبت ندارد به دلیل آن که تمام فتنهها در زمان او و به سبب وجود وى بوده است، و ابوبکر هم اراده نشده چون مدت خلافتش کوتاه بوده و از زمان آشوب و فتنه فاصله زیادى داشته است، پس به احتمال قوى امام علیه السلام عمر را اراده فرموده است ولى به عقیده شارح(منظور خود ابن میثم) این که امام (ع) ابو بکر را اراده کرده باشد بهتر است. تا عمر زیرا در خطبه شقشقیه عمر و خلافت وى را نکوهش و مذمّت فرموده است چنان که قبلا به آن اشاره رفت.
(دقت کنید که میثم بحرانی معترف است که این اوصاف وارده در خطبه با سیرت ابوبکر صدیق مطابقت دارد و این خود اعترافی بزرگ است ……حال ادامۀ سخنان وی را بخوانید)
امام (ع) در این خطبه براى شخص مورد نظر چند صفت بیان فرموده است، از این قرار:
۱- راست کردن کجیها کنایه است از این که، او مردمى را که از راه خدا منحرف شده بودند به راستى و استقامت سوق داد.
۲- معالجه کردن بیماریها، مراد از بیماریها، مرضهاى نفسانى و اخلاقى است که مانند بیماریهاى جسمانى و بدنى سبب آزار و اذیت انسان مىشود، و داروى بهبود یافتن آن هم پندها و مواعظ جالب و نهىهاى کوبنده قولى و عملى است.
۳- به پا داشتن سنت و عمل کردن به آن.
۴- آشوب را پشت سر گذاشت یعنى پیش از وقوع آن از دنیا رفت و این صفت به این اعتبار مدح و ثنایى براى اوست که چون داراى حسن تدبیر و درستى حکومت بود در زمان فرمانروایى وى فتنه و آشوبى به وجود نیامد.
۵- پاک جامه از دنیا رفت، در این جا، لباس را به جاى آبرو و حیثیت و پاکیزگى آن را براى سالم بودن از عیبها به عنوان استعاره آورده است.
۶- کم عیبى او
۷- خوبى خلافت را درک کرد و بر بدى آن سبقت گرفت، احتمالا ضمیر در هر دو موضع (اَصابَ خَیرها و سَبقَ شرّها) به کلمه خلافتى که از عبارت فهمیده مىشود باز مىگردد، به این معنا که آنچه در حکومت و فرمانروایى خوب و مناسب است از قبیل عدالتخواهى و بر پا داشتن دین خدا که در دنیا مایه عزت و نام نیک و در آخرت موجب ثواب عظیم و پاداش بزرگى است کسب و دریافت کرد و از بدیها و آشوبهایى که در خلافت واقع شد جلو رفت یعنى پیش از پیدایش جنجال و فساد و خونریزى، از جهان رخت بر بست.
۸- اطاعت خدا را بطور کامل انجام داد.
۹- به سبب ترسیدن از کیفر الهى حقى را که از خداوند به گردن او بود ادا کرد و حقیقت تقوا را رعایت کرد.
۱۰- در حالى به سوى آخرت شتافت که مردم را بعد از خود در ورطه جهل و نادانى سرگردان رها ساخت که گمراهان، راهى به راستى نیافتند و آنان که در راه راستى گام مىزدند به حقّانیت خویش اطمینان نداشتند زیرا راههاى ضلالت مختلف و رهروان آن زیاد بودند.
حرف واو در کلمه: و ترکتم مفید معناى حال است.
به هر حال، برای ما فرقی نمی کند؛ چه در مورد سیدنا ابوبکر باشد و چه در مورد حضرت عمر ؛ هر دو مطلوب ما را می رساند.
۲- ابن ابی الحدید که یکی از شارحان نهج البلاغه است و به اعتراف شیخ عباس قمی(الکنی و الالقاب عباس قمی ج۱ ص ۱۸۵ ) و خوانساری (روضات الجنات خوانساری ج۵ ص ۲۰ –۲۱ ) و آغا بزرگ طهرانی (الذریعه الی تصانیف الشیعه، آغا بزرک الطهرانی ج ۴۱ ص۱۵۸) از علمای اهل تشیع است و علامه ابن کثیر نیز او ار شیعی غالی میداند. (البدایه والنهایه ج ۱۳ ص۲۳۳ ) و همینطور الیان سرکیس در معجم المطبوعات او ار از اکابر شیعه میداند و حاجی خلیفه نیز در کشف الظنون او را شیعه معرفی میکند؛ میگوید:
«منظور از فلانی، در این خطبه، عمر بن خطاب میباشد؛ «وقد وجدت النسخه التی بخط الرضى أبى الحسن جامع ( نهج البلاغه ) وتحت ( فلان ) ( عمر )» = من، نسخهی خطی نهجالبلاغه را که به خط گردآوردندهی آن یعنی رضی ابی الحسن نوشته شده بود، دیدم که ذیل کلمهی فلانی، عمر نوشته بود.»
ابنابیالحدید، همچنین میگوید: «در اینباره از ابوجعفر یحیی بن ابیزید علوی پرسیدم؛ او، نیز به من گفت: «منظور، عمر بن خطاب است.» گفتم: «آیا امکان دارد که امیرالمؤمنین اینگونه از عمر، تعریف کنند؟» ابوجعفر گفت: «آری»(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج۱۲، ص ۳- ۴ وی حدود ۸۵ صفحه در شرح این خطبه نوشته است)
۳- دکتر علی شریعتی نیز در مورد این خطبه می گویند:
«آفرین بر فلان (عمر)، کجی را راست کرد و درد را درمان نمود و سنت رسول را برپا داشت و فتنه را پشت سر گذاشت پاکدامن رفت اندک عیب، خیر خلافت را به چنگ آورد و از شرش پیشی جست، طاعت خداوند را ادا کرد و بر حقش تقوی ورزید رحلت کرد و خلق را در راههای شعبه شعبه رها کرد، آنچنانکه گمراه در آن راه نمی یابد و انسان در راه استوار نمی ماند. »
شریعتی قبل از ترجمه خطبه می نویسد : «بزرگواری، ادب انسانی، انصاف، اعتراف ارزشهای رقیب، ستایش از فضیلتهای کسی که نقیصت هایی نیز دارد عیب و هنر دیگری را گفتن، در آغاز همه خدمات و صفات مثبت کسی را گفتن و در پایان از اوـ با تعبیری عمیق و در عین حال مودبانه ـ انتقاد کردن . . . درسی است که علی به انسانیت می آموزد و به ویژه به ناقدان و قضاوت کنندگان درباره شخصیتها و حتی درباره مخالف ! »
(تشیع علوی و تشیع صفوی ص۸۵- ۸۶، شریعتی ؛چاپ دوم ۱۳۷۸ انتشارات چاپخش تهران و در ص۱۰۸ چاپ :سازمان انتشارات حسینیه ارشاد!)
۴- فؤاد فاروقی شیعی نیز در کتاب “۲۵ سال سکوت” این خطبه را در شأن حضرت عمر رضی الله عنه می داند و بسیار زیبا می نویسد:
«خدا شهرهای فلان _ عمر بن خطاب_ را برکت دهد و نگاهدارد که کجی را راست نمود (گمراهان را به راه آورد) و بیماری را معالجه کرد(مردم شهرهایی را به دین اسلام گرداند) و سنت را برپا داشت (احکام پیغمبر را اجرا نمود)و تبهکاری را پشت سر انداخت پاک جامه و کم عیب از دنیا رفت . نیکوئی خلافت را دریافت و از شر آن پیشی گرفت . طاعت خدا را به جا آورده از نافرمانی او پرهیز کرده، حقش را ادا نمود (ولیکن) از دنیا رفت در حالی که مردم را در راه های گوناگون انداخت (به طوری که) گمراه : در آن ها راه نمی یابد، و راه یافته بر یقین و باور نمی ماند!.» (۲۵سال سکوت،فؤاد فاروقی صص ۱۱۱؛ انتشارات عطائی _تهران _ ۱۳۷۹)
۵-محسن فارسی که او نیز مترجم نهج البلاغه است می نویسد: «چنانکه در شرح شیخ محمد عبده و ابن ابى الحدید و ابن میثم بحرانى آمده (فلان) در اینجا کنایه از خلیفه دوم عمر بن الخطاب است. »(پاورقی “نهج البلاغه در سخنان علی (ع)” ص ۳۲۱،محسن فارسی؛ انتشارات امیر کبیر _ تهران)
۶- سید نبی الدین اولیائی در ترجمۀ نهج البلاغۀ خود این خطبه را اینگونه شروع می کند:۲۲۶- در باره عمر بن خطاب , خدا شهرهاى فلان را برکت دهد که کژىها را راست گردانده، بیمارىها را درمان کرد، و سنت را برپاداشت، تبهکارى را پشت سرافکند، پاک جامه و کم عیب از جهان برفت، به خوبى خلافت رسیده، از بدیش پیش افتاده، طاعت خداى را به جاى آورده، حقش را اداء و از نافرمانى پرهیز کرد، از جهان کوچید، در حالى که مردم را در راههاى گوناگون انداخت به طورى که گمراه در آنها راه نمىیابد و هدایت شده بر یقین نمىنماید. »(ترجمه نهج البلاغه خطبۀ ۲۲۶، سید نبی الدین اولیائی ؛ انتشارات زرین _تهران)
۷- محمد مقیمی می نویسند:«۲۱۹» «حضرت در اینجا «عمر» را ستوده ولى در حالى که لا به لاى این تعریف ظاهرى توبیخ و سرزنش نموده است».
خداوند شهرهایش را برکت دهد و آنها را از کفر نگاهدارد که از راههاى ناراست راست گردانید و بیمارى کفر را معالجه کرد و سنت رسول خدا (ص) را بر پاداشت روى از تبهکارى و فتنه و فساد برتافت و پاک جامه و کم عیب از جهان رفت. نیکوئى خلافت را دریافت و از شر آن پیشى گرفت، طاعت خدا را بجا آورده از نافرمانى او پرهیز کرده حقش را ادا نمود و لیکن از دنیا رفت در حالى که مردم را در راههاى گوناگون انداخت بطورى که گمراه در آن راه نیابد و راه یافته ایقان و اطمینانش نباشد. » (نهج البلاغه میراث درخشان امام علی(ع) ص ۸۴۶، محمد مقیمى ؛ انتشارات مهتاب _ تهران)
۸- سید جمال الدین دین پرور که او نیز از کسانی است که نهج البلاغه را ترجمه کرده است؛ می نویسد:« ۲۱۹ کلام در باره خلیفه دوم , خداوند مملکت فلانى را آبادان سازد و برکت دهد که کژیها را راست کرد و از او بیماریها درمان یافت، سنّت را بپا داشت و فتنهها را پشت سر انداخت، پاک جامه و کم عیب درگذشت، به خیر خلافت رسید و از شرّش گریخت، از خدا اطاعت مىکرد و بحق از او حساب مىبرد، از میان مردم رخت بر بست و آنها را در راهها و بحرانها وانهاد که نه گمگشته در آن ره مىیافت و نه ره یافته به یقین مىرسید»(نهجالبلاغهپارسى ص ۳۲۸، سید جمال الدین دین پرور ؛ بنیاد نهج البلاغه _تهران)
۹٫ خوب است که بدانید کسانی هستند که کتاب ” نهج البلاغه” را به صورت منظوم و در قالب شعر در آورده اند؛ یکی از آنان، “عباس ایران دوست” است که در مورد خطبۀ مشار الیه می سراید:
بود این سخن هم از آن جان جان … که روشن کند دل ز پیر و جوان
که در باره یکتن از اهل دل …. بیان کرده این منطق مستدل
که آنهم بتعریف باشد عمر … همانا بتوصیف اهل خَبَر
خدا شهرهاى فلان را تمام … برکت دهد حفظ سازد مدام
که در وى کجى را همى راست کرد …. بواقع هر آن چیز مىخواست کرد
مرض را شفا داد و فوز علاج … جهان را بداد اعتدال مزاج
بهر شهر کافرنشین از و داد … بیارى حق رنگ اسلام داد
به پا داشت سنت ز دین مبین … همىکرد اجراء خود احکام دین
تبهکارى از هر جهت پشت سر … در انداخت آن مرد نیکو سیر
که در عصر وى همچنان در بلاد … چو خوش بنگرى فتنه رخ نداد
همانا برفت از جهان لا جرم … بیک جامه پاک و با عیب کم
نکوئى جاه خلافت درست … بدانست از روزگار نخست
ز شرش از آن روى پیشى گرفت …. که کرد از هنر کارهاى شگفت
بعصرش خلافت گرفت اعتبار … ز لغزش جدا بود از هر کنار
اطاعت ز حق کرد و حقش ادا … همىکرد اندر جهان برملا
برفت از جهان در چنان وضع و حال … که بگرفت رخسار گیتى ملال
که در گونهگون راه مردم تمام … همانا در انداخت از خاص و عام
بدانسان که گمراه در آن نه راه … همى یابد اى رهرو دین پناه
دگر آنکه ره یافته بر یقین … نه باقى بماند درین سرزمین
(خورشید هدایت ج۲ ص ۱۰۳۹-۱۰۴۰، عباس ایراندوست ؛ انتشارات اسلامیه _ تهران)
۱۰٫ محمد حسین سلطانی نیز چنین نظمی ترتیب داده است و عنوان این نظم را زیبا انتخاب کرده و سروده است
نشانه شخصیت (عمر ابن خطاب)
چه شخص عجیبى بدى در مسیر که رفتار وى بد همى دلپذیر
کجىها زدود و مداوا نمود به رفع معایب رهى برگشود
بپاشد از او دین حىّ مبین بُدى گر چه آشوبى اندر کمین
بُدى جامه پاک و نیالود تن ز دنیا برفت و نبودش محن
ز خیرش به مردم بیامد پدید بدینگونه عمرش بپایان رسید
جدا بودى از شرّ نبودش نشان مطیعى به امر خداى جهان
بجز این نبودش ره دیگرى که بودش در این ره بسى برترى
براه حقیقت ورا بود گام بدى دمبدم از پى انسجام
پراکنده شد ملت از رفتنش نتیجه شد اینسان ز ره بردنش
نه گمره بیامد به راه درست که بودى ز بیخ و ز بنیاد سست
نه آن کس که بودش به ره اعتقاد به راهى بدینگونه پایى نهاد
(نهج البلاغه منظوم خطبه۲۲۱، محمد حسین سلطانی ؛ انتشارات به آفرین _ تهران)
به نظر بنده هر یک از ما با هر تفکر و عقیده ای فقط باید هنرِ با هم مدارا کردن را داشته باشیم. شیعه در مسئله خلافت، سه خلیفه اول را بر حق نمی داند. اهل سنّت نارضایتی فاطمه و علی از انتخاب خلفا را دعوایی درون-حکومتی دانسته و می گوید به ما پیروان ارتباطی ندارد. شیعه بر عقیده خود بماند و سنّی نیز همچنین. اما بیایید به روش خود علی عمل کرده و با هم مدارا کنیم تا مسلمانان بیش از این هزینه ندهند و جانهای عزیز بیش از از دست نرود. بنده علی را برحق می دانم و به دلایل متعدد او را شخصیتی بسیار برجسته و متمایز از هر یک از یاران پیامبر می دانم. تنها کسی که شایسته همسری فاطمه و ادامه نسل پیامبر بود، تنها کسی که در خانه خدا زاده شد، تنها کسی که در حینِ دعوای قریش بر سر جانشینی پیامبر، آرام و زیر آفتاب، صبورانه قبر پیامبر را حفر می کرد و در این جدل شرکت نکرد، تنها کسی که پیامبر به عنوان آخرین سخن خود با امت اسلام، از او نام برد و او را به عقیده شیعه جانشین خود و به عقیده اهل سنّت وصیّ خود و محبوب خود معرفی کرد و مسلمانان را به دوستداری او تشویق کرد، اولین مردی که به پیامبر ایمان آورد و نیز فرزند ابوطالب، مردی که اسلام را با اعتبار و خِردِ خویش یاری داد. با این همه، وظیفه مسلمان – و وظیفه هر انسانی – اکنون تنها مدارا با دیگران و دیگر عقاید است. این هنر انسان است.
جالب توجه شما که دانشگاه الازهر مصر بر سریال عمر(رضی الله عنه) ایرادگرفته اند .
با سلام خدمت همه برادران
این همه بحث و جدل در مورد این که منظور حضرت علی از فلان که بوده ما را به نتیجه مشخصی نمی رساند و اینکه جانشینی بعد از پیامبر حق چه کسی بوده را برای ما مشخص نمی کند .
ما باید به آیات قرآن و احادیث متواتر پیامبر مراجعه کنیم و ببینیم خدا و پیامبر چه نظری در این باره دارند . قطعا خدا و پیامبر در مورد این موضوع مهم و البته اختلاف برانگیز نظری داشته اند.
عرض سلام و خسته نباشید خدمت همه ی برادران مسلمان دارم .
این گونه بحث های جزئی و نامفهوم جز اتلاف وقت هیچ نتیجه ای ندارد . این همه بحث بر سر اینکه مقصود حضرت علی از فلان که بوده ما را به نتیجه ی مشخصی در مورد اینکه خلافت بعد از پیامبر حق چه کسی است نمی رساند .
ما باید به آیات قرآن و احادیث متواتر پیامبر مراجعه کنیم و ببینیم خدا و پیامبر چه کسی را شایسته ی جانشینی پیامبر می دانند . قطعا خدا و پیامبر برای این موضوع بسیار مهم و البته اختلاف برانگیز دستور و راه حلی داشته اند .
حضرت آیت الله سیستانی فرمودند اهل سنت برادران ما نیستند بلکه جان ما هستند
جان من عزیز من اختلاف ما با شما نه بر سر خلفا و خلافت که بر سر اصل امامت است
ممکن است شیعه جاهلی از سر ندانم کاری به صحابه رسول الله یا ام المومنین عایشه بی احترامی کند اما این تظر شیعه نیست
شسعه معتقد است تفسیر قرآن و سنت تنها غز طریق امامت اهل بیت عصمت و طهارت مجاز است
چرنه شمربن ذی الجوشن هم مدعی قرأن و سنت بود
قاتلین هلیفه ثالث هم مدعی قرآن بودند
عبدالرحمن بن ملجم مرادی هم زاهد شب زنده دار بود
داغی که امروز داعش بر دل امت رسول الله گذاشته به اسم قرآم است
بسم رب الشهدا و الصدیقین
برادران گرامی شیعه و سنی….خطبه ای که این برادر در مورد آن صحبت کرده فقط در مورد جناب سلمان فارسی که در اون دوران حکومت مداین را به عهده داشت….خدارحمت کند سلمان فارسی رو
بخارى و مسلم نقل کردهاند که علی (علیه السلام) پس از شهادت حضرت زهرا (علیها السلام) کسى را نزد ابوبکر فرستاد و او را به حضور طلبید و سفارش نمود که عمر را همراه خودش نیاورد؛ چون آن حضرت دوست نداشت چهره خلیفه دوم را ببیند:
«فَأَرْسَلَ إِلَى أَبِی بَکْر أَنِ ائْتِنَا، وَلاَ یَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَکَ، کَرَاهِیَهً لِمَحْضَرِ عُمَرَ».
سلام.در کاممت قبلی اشتباهی در متن من هست که به خاطر همین از شما میخوام که اون کامنت رو قرار ندید.کلمه لعن در اون کامنت اشتباه بود و باید به جای اون کلمه رد رو میگذاشتم.حضرت علی ع در خطبه سوم خلافت ابوبکر و عمر رو رد میکنند ولی از کلمه لعن استفاده نمیکنند.
اگر شما بنا دارید به نهج البلاغه استناد کنید پس خطبه سوم نهج البلاغه رو مطالعه کنید همه چیز روشن است .در ضمن شما در این خطبه کلمه فلان را به عمر نسبت داده اید چطور میشه که حضرت علی ع در خطبه عمر و ابوبکر را لعن و در خطبه ای اون رو تمجید کنه؟در خطبه سوم همه چیز بدون ابهام است.
سلام علیکم
اللهم صل علی محمد و ال محمد
او شما برادر عزیز خواهش دارم اگر که واقعا حق پذیر هستید لطفا کتاب شب های پیشاور که نثر شیرینی است را مطالعه کنید و تنها حق را بپذیرید و تنها آنچه میان شیعه و سنی مورد قبول است را بپذیرید
والسلام
عمر ابن خطاب از اصحاب بوده اند و برای اسلام شمشیر زدند
و ….
برادر سنی من ,من از شیعه هایی که سب میکنند برائت میجویم اما به کفر سازندگان فیلم عمر نیز شهادت میدهم.
این سریال با اهداف شوم وهابیت ساخته شده. و وهابیت مصداق آیهقال انما نحن مستحزئون* الا انهم مفسدون …
است.
کسی که خودش رو به خواب زده نمیشه بیدارش کرد. برادران اهل سنت هم همینطورن. هرچی بگی بازم همونه. اگه نعوذا بالله خدا هم براشون استدلال کنه باز هم حرف خدشون رو میزنن.
سلام
بنده ی حقیر اهل سنت را به قول خودشان
به مناظره دعوت می کنم در قسمت نظرات در وبلاگ بنده اعلام آمادگی کنید
سخنان آتشین علی بن ابی طالب در نهج البلاغه در سومین خطبه آن که شقشقیه نام دارد، و از لحاظ سندیت و برهه ی زمانی دقیقا به زمان غصب خلافت اشاره دارد معارض کلام حضرت در این خطبه ( بر فرض شانیت آن درباره عمربن خطاب ) خواهد بود .
الفاظ تند حضرت که درباره عمربن خطاب آمده تاییدی محکم براین مطلب است. الفاظی همانند :
{{ فَصَیَّرَها فِى حوْزَهٍ خَشْناءَ، یَغْلُظُ کَلْمُها وَ یَخْشُنُ مَسُّها، وَ یَکْثُرُ الْعِثارُ فیها، وَ الْاعْتِذارُ مِنْها، فَصاحِبُها کَراکِبِ الصَّعْبَهِ إ نْ اءَشْنَقَ لَها خَرَمَ، وَ إ نْ اءسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ، فَمُنِىَ النّاسُ لَعَمْرُ اللّهِ، بِخَبْطٍ وَ شِماسٍ، وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِراضٍ
پس(ابوبکر) خلافت را ( با واگذاری به عمر) به عرصه اى خشن و درشتناک افکند، عرصه اى که درشتى اش پاى را مجروح مى کرد و ناهموارى اش رونده را به رنج مى افکند. لغزیدن و به سر درآمدن و پوزش خواستن فراوان شد. صاحب آن مقام(عمربن خطاب) ، چونان مردى بود سوار بر اشترى سرکش که هرگاه مهارش را مى کشید، بینى اش مجروح مى شد و اگر مهارش را سست مى کرد، سوار خود را هلاک مى ساخت . به خدا سوگند، که در آن روزها مردم ، هم گرفتار خطا بودند و هم سرکشى . هم دستخوش بى ثباتى بودند و هم اعراض از حق }}
چگونه علی علیه السلام یکبار می گوید او باعث لغزش مردم شده است و بعد بگوید او آمرزیده و پاکدامن از دنیا رفته است ؟!! مگر می شود از عقاب عمل به بدعتها دور ماند ؟!!
دیگر تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل
استدلال به خطبه ۲۲۸ نهج البلاغه (لِلَّهِ بَلاءُ فُلان)
طرح شبهه:
حضرت علی حضرت عمر رضیالله عنهما را به بهترین وجه ممکن ستوده است، حضرت علی رضیالله عنه در مدح عمر بن الخطاب و بنا به قولی، ابوبکر فرموده است: «لله بلاء فلان… » در روایتى آمده: «لله بلاد فلان».
ابن أبیالحدید مىگوید در بارهى این شخص از نقیب ابوجعفر یحیى بن ابى زید علوى پرسیدند به من گفت او عمر بن الخطاب است، گفتم: آیا امیرمؤمنان او را اینگونه مىستاید؟ گفت: آری، و مىافزاید: اگر امیرمؤمنان اعتراف کند که (عمر) سنت را اقامه نموده و با دامنى پاک و کمترین عیب از دنیا رفته و عبادت پروردگار را انجام داده و پرهیزگارترین بوده، پس این نهایت مدح و ستایش است.
وسألت عنه النقیب أبا جعفر یحیى بن أبی زید العلوی، فقال لی: هو عمر، فقلت له: أیثنی علیه أمیر المؤمنین رضی الله عنه هذا الثناء؟… فإذا اعترف أمیر المؤمنین بأنه أقام السنه، وذهب نقی الثوب، قلیل العیب، وأنه أدى إلى الله طاعته، واتقاه بحقه، فهذا غایه ما یکون من المدح.
إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبه الله بن محمد بن محمد (متوفای۶۵۵ هـ)، شرح نهج البلاغه، ج ۱۲، ص ۳، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت / لبنان، الطبعه: الأولى، ۱۴۱۸هـ – ۱۹۹۸م.
محمد عبده نیز در این که مقصود از «فلان» کیست، گفته:
أی عمر علی الارجح.
نهج البلاغه، شرح محمد عبده، ص ۴۳۰٫
آیا امکان دارد که کسى از قاتل همسر خود چنین تجلیل و تمجید نماید؟
نقد و بررسی:
اصل خطبه در نهج البلاغه:
حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه مىفرماید:
لِلَّهِ بِلَاد فُلَانٍ (بلاء فلان) فَقَدْ قَوَّمَ الْأَوَدَ وَدَاوَى الْعَمَدَ وَأَقَامَ السُّنَّهَ وَخَلَّفَ الْفِتْنَهَ. ذَهَبَ نَقِیَّ الثَّوْبِ قَلِیلَ الْعَیْبِ أَصَابَ خَیْرَهَا وَسَبَقَ شَرَّهَا أَدَّى إِلَى اللَّهِ طَاعَتَهُ وَاتَّقَاهُ بِحَقِّهِ. رَحَلَ وَتَرَکَهُمْ فِی طُرُقٍ مُتَشَعِّبَهٍ لَا یَهْتَدِی فِیهَا الضَّالُّ وَلَا یَسْتَیْقِنُ الْمُهْتَدِی.
خدا شهرهاى فلان را برکت دهد و نگاهدارد که (خدا او را در آنچه آزمایش کرد پاداش خیر دهد که) کجىها را راست، و بیمارىها را درمان، و سنّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را به پاداشت، و فتنهها را پشت سر گذاشت.
با دامن پاک، و عیبى اندک، درگذشت، به نیکىهاى دنیا رسیده و از بدىهاى آن رهایى یافت، وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد، و چنانکه باید از کیفر الهى مىترسید.
خود رفت و مردم را پراکنده بر جاى گذاشت، که نه گمراه، راه خویش شناخت، و نه هدایت شده به یقین رسید.
نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه: ۲۲۸؛ فیض الإسلام، خطبه ۲۱۹، محمد عبده، خطبه: ۲۲۲؛ ابن أبی الحدید، خطبه: ۲۲۳٫
همان طور که ملاحظه مىشود، آن چه در نهج البلاغه آمده کلمه «فلان» است؛ اما این که مقصود از این «فلان» چه کسى است، از خود نهج البلاغه استفاده نمىشود. شارحان نهج البلاغه نیز در این باره دیدگاههاى متفاوتى دارند، در هر صورت چهار احتمال و نظریه در توجیه و تفسیر این کلمه وجود دارد:
۱٫ منظور عمر باشد؛
۲٫ کنایه از عثمان و مذمت او باشد؛
۴٫ مقصود برخى از یاران آن حضرت باشد؛
۳٫ اشاره به عمر و از باب تقیه باشد.
اهل سنت و به ویژه ابن أبی الحدید معتزلى معتقد است که مقصود از آن خلیفه دوم عمر بن خطاب است.
بدون شک گفتار شخصى همچون ابن أبیالحدید و محمد عبده که هر دو از دانشمندان سنى مذهب هستند، براى ما ارزش نداشته و چیزى را ثابت نمى کند؛ بویژه که همین روایت در کتابهاى اهل سنت از زبان اشخاصى همچون مغیره بن شعبه نقل شده است.
طبیعى است که آن دو با توجه به رسوبات ذهنى و اعتقادات از پیش پذیرفته شدهاى که دارند، کلمه «فلان» را به عمر بن خطاب تفسیر نمایند.
اهل سنت اگر بخواهند ثابت کنند که این جملات را امیر مؤمنان علیه السلام در باره خلیفه دوم گفته است، باید سه مقدمه را ثابت نمایند:
۱٫ گوینده این سخنان امیر مؤمنان است؛
۲٫ مقصود از کلمه فلان، عمر است؛
۳٫ هدف امام علیه السلام، مدح عمر بوده است.
در حالى که هیچ یک از آنها دلیلى جز سخن ابن أبیالحدید ندارند که آنهم نمىتواند شیعه و حتى اهل سنت را قانع نماید.
نقد دیدگاه ابن أبی الحدید:
ابن أبیالحدید در شرح این خطبه مىنویسد:
وقد وجدت النسخه التی بخط الرضی أبی الحسن جامع نهج البلاغه وتحت فلان عمر، حدثنی بذلک فخار بن معد الموسوی الأودی الشاعر، وسألت عنه النقیب أبا جعفر یحیى بن أبی زید العلوی، فقال لی: هو عمر، فقلت له: أیثنی علیه أمیر المؤمنین رضی الله عنه هذا الثناء؟ فقال: نعم… فإذا اعترف أمیر المؤمنین بأنه أقام السنه، وذهب نقی الثوب، قلیل العیب، وأنه أدى إلى الله طاعته، واتقاه بحقه، فهذا غایه ما یکون من المدح.
نسخهاى به خط سید رضی، گرد آورنده نهج البلاغه دیده شده که زیر کلمه «فلان» عمر، نوشته شده است.
این مطلب را براى من فخار بن معد الموسوى شاعر نقل کرده است. از ابوجعفر نقیب در این باره پرسیدم، گفت: مقصود عمر است. گفتم: آیا امیرمؤمنان که خداوند از او راضى باد، عمر را چنین مىستاید. گفت: بلی.
هنگامى که امیرمؤمنان اعتراف کند که عمر سنّت پیامبر را به پاداشت، و با دامن پاک، و عیبى اندک، درگذشت،وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد و تقواى الهى را رعایت کرد، این بالاترین درجه مدح و ستایش است.
ابن أبیالحدید با زیرکى تمام، در آغاز کلام خود چنین وانمود مىکند که هر خوانندهاى در لحظه اول یقین مىکند که خود او در نسخهاى به قلم سید رضى دیده که او نام عمر را در کنار کلمه «فلان» نوشته است. و اگر کسى جمله دوم را نخواند گمان مىکند که عبارت چنین است «وَجَدتُ» یعنى خودم دیدم؛ اما هنگامى که خوب دقت شود مىگوید «وُجِدَت» چنین نسخهاى دیده شده است.
الف: توضیح زیر کلمه «فلان» از سید رضی نیست:
ابن أبیالحدید نوشته است: در نسخهاى بخط سید رضی، زیر کلمه «فلان»، عمر نوشته شده بود؛ این ادعا ثابت نیست؛ زیرا اگر نظر سید رضى بود باید در داخل سطر به عنوان توضیح نظر امام مىنوشت نه آن که زیر سطر بنویسد.
اگر کسى با نسخه هاى خطى آشنایى داشته باشد مىداند که معمولا چنین اضافاتى از جانب کسانى صورت مىگیرد که نسخهاى در اختیارشان بوده است و در باره نسخه نهج البلاغه، کسى که نسخه در اختیارش بوده تصور کرده است که مقصود از «فلان» عمر بن خطاب است و لذا ذیل آن نوشته است عمر؛ پس انتساب چنین مطلبى به مؤلف، نیازمند دلیل قطعى است.
ب: علت گفتن این سخن مشخص نیست:
بر فرض که اگر مقصود از کلمه «فلان» عمر باشد، بازهم نمى توان ثابت کرد که علت گفتن این سخنان مدح است؛ زیرا شاید از روى تقیه یا کنایه به شخص دیگرى مانند عثمان باشد، که بررسى آن خواهد آمد.
ج: این سخن امام با سخنان دیگر در باره خلفا منافات دارد:
این سخن با آن چه که در کتابهاى شیعه و سنى از حضرت امیر (ع) نسبت به خلیفه دوم نقل شده است منافات دارد که به چند مورد اشاره مىکنیم:
امیر المؤمنین (ع)، خلیفه دوم را دروغگو، خیانتکار، ستمگر، فاجر و… مىداند:
مسلم نیشابورى در صحیح خود، نظر حقیقى امیرمؤمنان علیه السلام را در باره خلیفه اول و دوم بیان کرده است.
ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِى کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.
پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم، شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حلیه گر و گناهکار خواندید.
النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای۲۶۱هـ)، صحیح مسلم، ج ۳، ص ۱۳۷۸، ح ۱۷۵۷، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْءِ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
عبد الرزاق صنعانى نیز با سند صحیح از خلیفه دوم نقل کرده است که به عباس و امیر مؤمنان علیه السلام گفت که شما مرا ستمگر و فاجر مىدانید:
ثم ولیتها بعد أبی بکر سنتین من إمارتی فعملت فیها بما عمل رسول الله (ص) وأبو بکر وأنتما تزعمان أنی فیها ظالم فاجر….
من پس از ابوبکر دو سال حکومت کردم و روش رسول و ابوبکر را ادامه دادم؛ اما شما دو نفر مرا ستمگر و فاجر مىدانستید.
إبن أبی شیبه الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای۲۳۵ هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج ۵، ص ۴۶۹، ح۹۷۷۲، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبه الرشد – الریاض، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۹هـ.
این اعتقاد واقعى امیرمؤمنان علیه السلام نسبت به خلیفه اول و دوم است که اشکالى در سند و دلالت آن وجود ندارد.
امیر المؤمنین علیه السلام، دوست نداشت چهره عمر را ببیند:
بخارى و مسلم نقل کردهاند که علی (علیه السلام) پس از شهادت حضرت زهرا (علیها السلام) کسى را نزد ابوبکر فرستاد و او را به حضور طلبید و سفارش نمود که عمر را همراه خودش نیاورد؛ چون آن حضرت دوست نداشت چهره خلیفه دوم را ببیند:
«فَأَرْسَلَ إِلَى أَبِی بَکْر أَنِ ائْتِنَا، وَلاَ یَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَکَ، کَرَاهِیَهً لِمَحْضَرِ عُمَرَ».
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای۲۵۶هـ)، صحیح البخاری، ج ۴، ص ۱۵۴۹، ح۳۹۹۸، کِتَاب الْمَغَازِی، بَاب غَزْوَهِ خَیْبَرَ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامه – بیروت، الطبعه: الثالثه، ۱۴۰۷ – ۱۹۸۷؛
النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای۲۶۱هـ)، صحیح مسلم، ج ۳، ص ۱۳۸۰، ح۱۷۵۹، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْءِ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
امیر المؤمنین (ع) خلیفه دوم را خشن، دارای اشتباهات فراوان و… مىداند:
در خطبه شقشقیه نسبت به خلیفه دوم مىفرماید:
فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَهٍ خَشْنَاءَ یَغْلُظُ کَلْمُهَا وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا. فَصَاحِبُهَا کَرَاکِبِ الصَّعْبَهِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ. فَمُنِیَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ.
سرانجام اوّلى حکومت را به راهى در آورد، و به دست کسى (عمر) سپرد که مجموعهاى از خشونت، سختگیرى، اشتباه و پوزش طلبى بود.
مانند زمامدارى که بر شترى سرکش سوار است، اگر عنان محکم کشد، پردههاى بینى حیوان پاره مىشود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مىکند.
سوگند به خدا مردم در حکومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمّى گرفتار آمده بودند، و دچار دو رویىها و اعتراضها شدند.
امیر المؤمنین علیه السلام، سیره شیخین را مشروع نمىدانست:
اگر امیرمؤمنان علیه السلام اعتقاد داشت که خلیفه دوم سنت را إقامه کرده است؛ چرا در شوراى شش نفره که عبد الرحمن بن عوف، عمل به سیره شیخین را شرط خلافت تعیین کرده بود، از پذیرش این شرط سرباز زد و دوازده سال تمام فقط به خاطر این که عمل و سیره آنان را نپذیرفت، از امور سیاسى و اجرائى بر کنار ماند؟.
یعقوبى مىنویسد:
وخلا بعلی بن أبی طالب، فقال: لنا الله علیک، إن ولیت هذا الامر، أن تسیر فینا بکتاب الله وسنه نبیه وسیره أبی بکر وعمر. فقال: أسیر فیکم بکتاب الله وسنه نبیه ما استطعت. فخلا بعثمان فقال له: لنا الله علیک، إن ولیت هذا الامر، أن تسیر فینا بکتاب الله وسنه نبیه وسیره أبی بکر وعمر. فقال: لکم أن أسیر فیکم بکتاب الله وسنه نبیه وسیره أبی بکر وعمر، ثم خلا بعلی فقال له مثل مقالته الأولى، فأجابه مثل الجواب الأول، ثم خلا بعثمان فقال له مثل المقاله الأولى، فأجابه مثل ما کان أجابه، ثم خلا بعلی فقال له مثل المقاله الأولى، فقال: إن کتاب الله وسنه نبیه لا یحتاج معهما إلى إجیرى أحد. أنت مجتهد أن تزوی هذا الامر عنی. فخلا بعثمان فأعاد علیه القول، فأجابه بذلک الجواب، وصفق على یده.
عبد الرحمن بن عوف نزد علی بن ابوطالب علیه السلام آمد و گفت: ما با تو بیعت مىکنیم بشرطى که به کتاب خدا، سنت پیامبر و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی. امام فرمود: من فقط بر طبق کتاب خدا و سنت پیامبر؛ تا اندازهاى که توان دارم رفتار خواهم کرد.
عبد الرحمن بن عوف نزد عثمان رفت و گفت: ما با تو بیعت مىکنیم بشرطى که به کتاب خدا، سنت پیامبر و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی. عثمان در پاسخ گفت: بر طبق کتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبکر و عمر با شما رفتار خواهم کرد.
عبد الرحمن دو باره نزد امام رفت و همان پاسخ اول را شنید، دو باره نزد عثمان رفت و بازهم همان سخنى را گفت که بار اول گفته بود. براى بار سوم نزد علی علیه السلام رفت و همان پیشنهاد را داد، امام علیه السلام فرمود:
چون کتاب خدا و سنت پیامبر در میان ما هست، هیچ نیازى به عادت و روش دیگرى نداریم، تو تلاش مىکنى که خلافت را از من دور کنی.
براى بار سوم نزد عثمان رفت و همان پیشنهاد اول را داد و عثمان هم همان پاسخ اول را داد. عبد الرحمن دست عثمان را فشرد و اورا به خلافت بر گزید.
الیعقوبی، أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفای۲۹۲هـ)، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۶۲، ناشر: دار صادر – بیروت.
احمد بن حنبل نیز در مسندش قضیه را از زبان عبد الرحمن بن عوف این گونه روایت مىکند:
عن أبی وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف کیف بایعتم عثمان وترکتم علیا رضی الله عنه قال ما ذنبی قد بدأت بعلی فقلت أبایعک على کتاب الله وسنه رسوله وسیره أبی بکر وعمر رضی الله عنهما قال فقال فیما استطعت قال ثم عرضتها على عثمان رضی الله عنه فقبلها.
أبو وائل مىگوید: به عبد الرحمن بن عوف گفتم: چطور شد که با عثمان بیعت و علی را رها کردید؟ گفت: من گناهى ندارم، من به علی (علیه السلام) گفتم که با تو بیعت مىکنم بشرطى که به کتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی، علی (علیه السلام) فرمود: بر آن چه در توانم باشد، بیعت مىکنم. به عثمان پشنهاد دادم، او قبول کرد.
الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفای۲۴۱هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج ۱، ص ۷۵ ، ناشر: مؤسسه قرطبه – مصر؛
الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای۸۰۷ هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج ۵، ص ۱۸۵، ناشر: دار الریان للتراث / دار الکتاب العربی – القاهره، بیروت – ۱۴۰۷هـ.
الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای۶۳۰هـ)، أسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج ۴، ص ۳۲، تحقیق عادل أحمد الرفاعی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت / لبنان، الطبعه: الأولى، ۱۴۱۷ هـ – ۱۹۹۶ م
معناى سخن امام علیه السلام این است که کتاب خدا و سنت رسول نقصى ندارند تا نیاز باشد که عادت و سیره دیگران را به آن ضمیمه کنیم؛ یعنى من سیره و روش آنها را مشروع نمىدانم و محال است چیزى را که جزء اسلام نبوده و در اسلام مشروعیت ندارد، وارد اسلام کنم.
و باز حتى در زمان حکومت ظاهرى خودش، هنگامى که ربیعه بن ابوشداد خثعمى گفت: درصورتى بیعت خواهم کرد که بر طبق سنت ابوبکر و عمر رفتار کنی، حضرت نپذیرفت و فرمود:
ویلک لو أن أبا بکر وعمر عملا بغیر کتاب الله وسنه رسول الله صلى الله علیه وسلم لم یکونا على شئ من الحق فبایعه….
واى بر تو! اگر ابوبکر و عمر بر خلاف کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) عمل کرده باشند، چه ارزشى مىتواند داشته باشد؟.
الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای۳۱۰هـ)، تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۱۶، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت؛
الشیبانی، أبو الحسن علی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم (متوفای۶۳۰هـ)، الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۲۱۵، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه الثانیه، ۱۴۱۵هـ.
نمونههاى بسیارى از این دست در باره خلیفه دوم در کتابهاى شیعه و سنى یافت مىشود که به همین اندازه بسنده مىکنیم.
حال با توجه به آن چه گذشت، از وجدانهاى بیدار و حقیقت طلب مىپرسیم: چگونه مىتوان باورد داشت که مقصود از کلمه «فلان» خلیفه دوم باشد؛ با این که امیرمؤمنان علیه السلام عمل به سیره او را مشروع نمىدانست و حتى دوست نداشت چهره عمر را ببیند؟
چگونه مىتوان ستایشهایى همچون « قوم الأود، داوى العمد، أقام السنه، خلفه الفتنه، نقى الثوب، قلیل العیب و… » با جملاتى دیگر همانند: «دروغگو، حیلهگر، خیانتکار ، گناهکار، ستمگر، فاجر، خشن و…» در کنار هم قرار داد و آنها را از یک نفر دانست؟
آیا امکان دارد که شخصى همانند امیر مؤمنان علیه السلام، این چنین متناقض سخن بگوید؟
آیا سخن امام کنایه از عثمان و مذمّت او است؟
ابن أبیالحدید در نقل کلام نقیب ابوجعفر یحیى بن ابى زید مىگوید:
واما الجارودیه من الزیدیه فیقولون: انه کلام قاله فی أمر عثمان أخرجه مخرج الذم له، والتنقص لأعماله، کما یمدح الآن الأمیر المیت فی أیام الأمیر الحی بعده، فیکون ذلک تعریضا به.
«جارودیه» که گروهى از «زیدیه» هستند معتقدند که امام (ع) این سخن را در باره «عثمان» گفته، و آن را به عنوان بد گویى از عثمان و پایین آوردن مقام کارهاى وى بیان کرده است؛ همانطور که امروز امیرى را که از دنیا رفته است در زمان امیر زنده پس از او، مدح مىکنیم؛ پس این کنایه به اوست.
إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبه الله بن محمد بن محمد (متوفای۶۵۵ هـ)، شرح نهج البلاغه، ج ۱۲، ص ۳، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت / لبنان، الطبعه: الأولى، ۱۴۱۸هـ – ۱۹۹۸م.
بررسی این دیدگاه:
کنایههایى از این قبیل در محاورات روزمره مردم کاربرد بسیار داشته و دارد، به عنوان مثال در زمان ما برخى از مردم در عراق مىگویند: خدا صدام را بیامرزد؛ و با این تعبیر در حقیقت به امریکاییها طعنه مىزنند.
این احتمال گرچه طرفدارانى دارد؛ ولى چون دلیل محکمى بر اثبات آن وجود ندارد، پس نمىتوان آن را با قاطعیت پذیرفت.
از طرفى این توجیه با آن چه در باره دیدگاه امیر مؤمنان علیه السلام نسبت به خلیفه دوم بیان کردیم منافات دارد؛ زیرا امکان ندارد که امیرمؤمنان علیه السلام، خلیفه دوم را (حتى براى مذمت خلیفه سوم) این چنین ستایش کرده باشد.
آیا مقصود اصحاب و یاران امام است؟
برخى از شارحان نهج البلاغه و اندیشهوران شیعه و سنى تصریح کردهاند که مقصود از کلمه «فلان» یکى از اصحاب آن حضرت است.
صبحى صالح از دانشمندان معاصر و بنام اهل سنت، در عنوان این خطبه مىگوید:
من کلامه علیه السلام: ما یرید به بعض أصحابه.
از سخنان علی علیه السلام که در آن یکى از اصحابش را مدح کرده است.
نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۲۲۸، ص ۳۵۰٫
قطب الدین راوندى از عالمان شیعه نیز اعتقاد دارد که مقصود از «فلان» برخى از اصحاب آن حضرت است:
وروی «بلاء فلان» أی صنیعه وفعله الحسن، مدح بعض أصحابه بحسن السیره وأنه مات قبل الفتنه التی وقعت بعد رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله من الاختیار و الایثار.
بلاء فلان» یعنى کارهایى که او انجام داده، نیکو است. امیر مؤمنان علیه السلام با این جمله بعضى از اصحابش را که سیره نیکو داشتند، تمجید کرده است و این شخص پیش از فتنهاى که پس از رسول خدا اتفاق افتاد، از دنیا رفته است.
الراوندی، قطب الدین سعید بن هبه الله (متوفای۵۷۳هـ)، منهاجالبراعه فی شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۴۰۲، مصحح: سید عبد اللطیف کوهکمری، ناشر: کتابخانه آیت الله مرعشی ـ قم، ۱۳۶۴هـ ش.
قطب راوندى نهج البلاغه را از شیخ «عبد الرحیم بغدادى» معروف به «ابن الاخوه» و او آن را از دختر سید مرتضى و او از عمویش «شریف رضى» نقل کرده است؛ از این رو مىتوان گفت که قطب راوندى به مفاهیم نهج البلاغه آشناتر از دیگران است.
شارح نهج البلاغه میرزا حبیب الله خویى پس از نقل کلام راوندى مىنویسد:
و علیه فلا یبعد أن یکون مراده علیه السّلام هو مالک بن الحرث الأشتر، فلقد بالغ فی مدحه و ثنائه فی غیر واحد من کلماته. مثل ما کتبه إلى أهل مصر حین ولى علیهم مالک حسبما یأتی ذکره فی باب الکتب تفصیلا إنشاء اللّه.
و مثل قوله علیه السّلام فیه لما بلغ إلیه خبر موته: مالک و ما مالک لو کان من جبل لکان فندا، و لو کان من حجر لکان صلدا، عقمت النساء أن یأتین بمثل مالک.
بل صرّح فی بعض کلماته بأنّه کان له کما کان هو لرسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و من هذا شأنه فالبتّه یکون أهل لأن یتّصف بالأوصاف الاتیه بل بما فوقها.
بعید نیست که منظور حضرت، مالک اشتر باشد؛ چون در ستایش و تمجید از او بسیار سخن گفته است؛ مانند آن چه که در هنگام انتصابش به ولایت مصر در نامهاى به مردم آن جا نوشت که در جاى خودش، به صورت مفصل خواهد آمد.
ویا مانند سخن آن حضرت در هنگام شنیدن مرگ مالک که فرمود:
مالک چه مالکى به خدا اگر کوه بود، کوهى که در سرفرازى یگانه بود، و اگر سنگ بود، سنگى سخت و محکم بود، زنان از آوردن چنین فرزندى عاجزند.
و در برخى از سخنانش تصریح کرده است که او براى من همانند من براى رسول خدا بود؛ پس حتماً سزاوار است که او را با صفاتى که مىآید و حتى برتر از آن ستایش نماید.
هاشمی خوئی، میرزا حبیب الله، منهاج البراعه فی شرح نهجالبلاغه،ج۱۴، ص۳۷۵، مصحح: سید ابراهیم میانجی، ناشر: مکتبه الإسلامیه ـ تهران، ۱۳۵۸هـ ش.
از میان دیدگاههاى موجود، این دیدگاه با منطق و واقعیتهاى تاریخى سازگارتر است؛ زیرا نظر امیرمؤمنان علیه السلام در باره خلیفه دوم آن بود که گذشت؛ از این رو نمىتواند مقصود خلیفه دوم باشد. از طرف دیگر امکان دارد که یکى از اصحاب آن حضرت؛ همچون مالک اشتر نخعى رضوان الله تعالى علیه باشد.
سخن صریح صبحى صالح که از علما و دانشمندان اهل سنت است، این دیدگاه را تقویت مىکند.
آیا این سخنان مىتواند از باب تقیه باشد؟
ابن أبیالحدید در ذیل خطبه مىنویسد:
اما الامامیه فیقولون: إن ذلک من التقیه واستصلاح أصحابه…
شیعیان مىگویند: علی علیه السلام این سخنان را از روى تقیه و خیر خواهى یارانش گفته است.
إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبه الله بن محمد بن محمد (متوفای۶۵۵ هـ)، شرح نهج البلاغه، ج ۱۲، ص ۳، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت / لبنان، الطبعه: الأولى، ۱۴۱۸هـ – ۱۹۹۸م.
بررسی این دیدگاه:
این احتمال که ممکن است امیر مؤمنان علیه السلام از روى تقیه، این جملات را فرموده باشند، نیز طرفدارانى دارد و با دیگر جملات آن حضرت در نهج البلاغه نیز سازگار است. در خطبه ۷۳ نهج البلاغه مىفرماید:
لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ بِهَا مِنْ غَیْرِی. وَ وَ اللَّهِ لَأُسَلِّمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِینَ. وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَیَّ خَاصَّهً. الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِکَ وَ فَضْلِهِ. وَ زُهْداً فِیمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.
همانا مىدانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا به آنچه انجام دادهاید گردن مىنهم، تا هنگامى که اوضاع مسلمین رو براه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به دیگرى ستم نشود، و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زیورى که در پى آن حرکت مىکنید، پرهیز مىکنم.»
میرزا حبیب الله خوئى پس از نقل کلام ابن أبیالحدید مىنویسد:
و الحاصل أنّه على کون المکنّى عنه عمر لا بدّ من تأویل کلامه و جعله من باب الایهام و التّوریه على ما جرت علیها عاده أهل البیت علیهم السّلام فی أغلب المقامات فانّهم….
نتیجه آن که: اگر مقصود از «فلان» عمر باشد، باید کلام آن حضرت را تأویل ببریم و آن را از باب توریه و اشاره بدانیم؛ چنانچه سیره و عادت اهل بیت علیهم السلام آن است که در بسیارى از موارد به همین صورت است….
هاشمی خوئی، میرزا حبیب الله، منهاج البراعه فی شرح نهجالبلاغه،ج۱۴، ص۳۷۵، مصحح: سید ابراهیم میانجی، ناشر: مکتبه الإسلامیه ـ تهران، ۱۳۵۸هـ ش.
سپس شواهدى از کتابها و روایات شیعه را براى آن ذکر مىکنند که علاقهمندان مىتوانند مراجعه فرمایند.
بنابراین، حتى اگر فرض کنیم که مقصود از «فلان» خلیفه دوم باشد، مىگوییم از باب تقیه بوده است؛ همانگونه که رسول خدا از قوم عائشه تقیه مىکرد.
محمد بن اسماعیل بخارى در صحیحش مىنویسد:
عَنْ عَائِشَهَ رضى الله عنهم زَوْجِ النَّبِیِّ صلى الله علیه وسلم أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم قَالَ لَهَا أَلَمْ تَرَىْ أَنَّ قَوْمَکِ لَمَّا بَنَوُا الْکَعْبَهَ اقْتَصَرُوا عَنْ قَوَاعِدِ إِبْرَاهِیمَ. فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَلاَ تَرُدُّهَا عَلَى قَوَاعِدِ إِبْرَاهِیمَ. قَالَ: « لَوْلاَ حِدْثَانُ قَوْمِکِ بِالْکُفْرِ لَفَعَلْتُ».
از عائشه همسر رسول خدا (ص) روایت شده است که آن حضرت فرمود: آیا نمىدانی که قوم تو وقتی کعبه را ساختند آن را از پایههائی که حضرت ابراهیم قرار داده بود کوچک تر گرفتهاند؟
گفتم: چرا آن را به حالت اول باز نمىگردانید؟
فرمود: اگر قوم تو تازه مسلمان نبودند (ایمانشان قوی بود) چنین میکردم. »
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای۲۵۶هـ)، صحیح البخاری، ج ۲، ص ۵۷۳ ح ۱۵۰۶ و ج ۳، ص ۱۲۳۲، ح ۳۱۸۸ و ج ۴، ص۱۶۳۰، ح۴۲۱۴، ( ج ۲ ص ۱۵۶ و ج ۴، ص ۱۱۸ طبق برنامه مکتبه اهل البیت علیهم السلام) تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامه – بیروت، الطبعه: الثالثه، ۱۴۰۷ – ۱۹۸۷٫
و ابن عباس، ابوهریره و… از خلیفه دوم تقیه مىکردند.
آیا گوینده سخن، دختر ابو حَنْتَمَه است:
از برخى روایات اهل سنت استفاده مىشود که گوینده این سخن خانمى به نام «إبنه ابوحنتمه» است.
حدثنی عمر قال حدثنا علی قال حدثنا ابن دأب وسعید بن خالد عن صالح بن کیسان عن المغیره بن شعبه قال لما مات عمر رضی الله عنه بکته ابنه أبی حَنْتَمَه فقالت واعمراه، أقام الأود وأبرأ العمد أمات الفتن وأحیا السنن خرج نقی الثوب بریئا من العیب.
قال: وقال المغیره بن شعبه: لما دفن عمر أتیت علیاً وأنا أحب أن أسمع منه فی عمر شیئا فخرج ینفض رأسه ولحیته وقد اغتسل وهو ملتحف بثوب لا یشکّ أنّ الأمر یصیر إلیه، فقال: یرحم الله ابن الخطاب لقد صدقت ابنه أبی حنتمه لقد ذهب بخیرها ونجا من شرها، أما والله ما قالت ولکن قوّلت.
از مغیره نقل شده است که چون عمر از دنیا رفت دختر ابوحنتمه (شاید عمه عمر) بر او گریست و گفت: واى عمر! که کجیها را راست کرد و بیماریها را مداوا نمود، فتنه را میراند و سنت را زنده کرد؛ با جامهاى پاک و کم عیب از این جهان رخت بر بست.
مغیره گفت هنگامى که عمر دفن شد نزد علی آمدم و دوست داشتم که از وى کلامى در باره عمر بشنوم؛ پس در حالیکه سر و ریش خود را تکان مىداد بیرون آمده و تازه غسل کرده بود و خود را با پارچهاى پوشانده بود و شک نداشت که کار (خلافت) به او مىرسد؛ آن گاه گفت: خداوند فرزند خطاب را رحمت کند؛ دختر ابوحنتمه راست گفت؛ او خوبى هاى آن (خلافت) را برد و از بدى هایش نجات یافت؛ قسم به خدا که او نگفت؛ بلکه (این حرفهاى کسى دیگر است) که او به خودش نسبت داده است.
الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای۳۱۰)، تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۷۵، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت؛
الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای۶۳۰هـ) الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۴۵۶، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه الثانیه، ۱۴۱۵هـ.
بررسی این نظر:
این نظر نیز نمىتواند قابل قبول باشد؛ زیرا مشکل است که گفته شود مرحوم شریف رضى این سخن را بدون توجه به امام نسبت داده است؛ در حالى که او مقید بوده است تا در نهج البلاغه سخنانى را که امام (علیه السلام) فرموده جمع آورى کند. نه سخنان دیگران و یا کلماتى که حضرت آن را از دیگران شنیده و نقل کردهاند. و مىدانیم که سید رضى در این کتاب تنها نظر او جمع آورى کلمات بلیغ حضرت بوده است. لذا این مطلب با علت جمع آورى کتاب منافات دارد.
وانگهى سید رضى در این زمینه آنقدر مقید است که اگر امیر مؤمنان به شعر یا ضرب المثلى از یکى از مشاهیر عرب تمسک جسته است – با اینکه خود این تمسک جستن ِ بجاى حضرت، خود نشاندهنده قدرت ادبى ایشان است – نقل قول را به طور کامل مشخص کرده است، و اگر احیانا یکى از خطبهها و یا یکى از کلمات امام (ع) به شخص دیگرى نسبت داده شده باشد، یادآورى کرده است، مثلا در خطبه ۳۲ با صراحت یادآور مىشود که این خطبه را به معاویه نسبت دادهاند؛ ولى صحیح نیست. از این رو اگر خطبه مورد بحث از شخص دیگرى بود باید یادآور مىشد.
علامه شوشترى در این باره مىگوید:
و أمّا ما نقله عن (الطبری) فمع أنّ روایه المخالف لنفسه غیر مقبوله، لا یفهم منه سوى أنّه علیه السّلام صدق من قول ابنه أبی خیثمه (حنتمه) جمله (ذهب بخیرها و نجا من شرّها)، حتى إنّه علیه السّلام قال: ما قالته و لکن قوّلته. یعنی ما قالته من نفسها، و لکن حملت على قوله، و لیس تحته شیء، لأن معناه أنّ فی الخلافه و السلطنه خیرا و شرّا، و لکنّ عمر ذهب بخیرها و نجا من شرّها بحبسه مثل طلحه و الزبیر عن الخروج عن المدینه، حتّى إلى الجهاد لئلّا یخرجا علیه، و أحدث شورى موجبه لنقض الامور علیه علیه السّلام و لیس قوله علیه السّلام: (ذهب بخیرها و نجا من شرّها)إلّا نظیر قوله علیه السّلام فیه و فی صاحبه فی الشقشقیه: لشدّ ما تشطّرا ضرعیها.
اما آن چه طبرى نقل کرده است، افزون بر این که براى ما غیر قابل قبول است چون از فردى غیر شیعى نقل شده است که افزون بر آن، چیزى جز تصدیق یک جمله از سخن دختر حنتمه از آن استفاده نمىشود؛ و آن این جمله است: ( او خوبى هاى خلافت را برد و از بدى هایش نجات یافت »؛ تا جایى که آن حضرت فرمود: دختر خیثمه (حنتمه) این سخن را نگفت؛ بلکه بر زبانش جارى کردند؛ و معناى این جمله چنین است که سلطنت خیر و شرّ دارد و عمر خیرش را برد و شرّش را گذاشت، که مقصود ممانعت از بیرون رفتن طلحه و زبیر از شهر مدینه بود تا آنکه شورائى تشکیل شد که نتیجه آن به ضرر امام علیه السلام بود، و در حقیقت این جمله: (ذهب بخیرها و نجا من شرّها) نظیر فرمایش آن حضرت در خطبه شقشقیه در باره عمر و رفیق او ابوبکراست که سراسر ذمّ و گلایه است.
و أمّا باقی العنوان فإمّا افتراء تعمّدا – و الافتراء علیه علیه السّلام کالنبیّ علیه السّلام کثیر فالخصم یضع لنفسه على حسب هواه – و إمّا توهما من قوله علیه السّلام: لقد صدقت ابنه أبی خیثمه (حنتمه)، أنّه راجع إلى جمیع ما قالته، مع أنّه علیه السّلام قیّده فی قولها: ذهب بخیرها و نجا من شرّها. مع أنّ ما فی (الطبری) تحریف، فعن ابن عساکر قال علیه السّلام: (أصدقت) لا (لقد صدقت).
و اما عناوین دیگر در این خطبه یا افتراء است و تهمت عمدى و یا وهم است و خطا و بر داشت نادرست چون اولا: فرمایش علی علیه السلام که فرمود: (لقد صدقت ابنه ابوخیثمه، أو حنتمه) اشاره به همه سخنان او است نه دو جمله از آن. ثانیا: طبرى آن را تحریف کرده است زیرا از ابن عساکر آورده است که امام فرمود: أصدقت، و این تعبیر با عبارت: لقد صدقت، فرق دارد.
و ممّا ذکرنا یظهر لک ما فی قول ابن أبی الحدید، على أنّ الطبری صرّح أو کاد أن یصرّح بأنّ المراد بهذا الکلام عمر، فإنّ الطبری إنّما روى وصف بنت أبی خیثمه (حنتمه) بما روى، و أنّ المغیره کان یعلم أنّ علیّا علیه السّلام یکتم ما فی قلبه على عمر کصاحبه، فأراد المغیره أن یستخرج ما فی قلبه ذاک الوقت فأجابه علیه السّلام بحکمته بذم و شکوى فی صوره الثناء.
از این توضیحات، برداشت ابن ابى الحدید از سخن طبرى و این نسبت که مقصود شخص عمر است روشن مىشود؛ زیرا طبرى از زبان دختر خیثمه (حنتمه) فقط وصف را نقل کرده است نه بیشتر از آن، و ازسویى چون مغیره مىدانست که علی علیه السلام ناراحتیهایى از عمر و دوستش ابوبکر در دل دارد و دوست داشت که علی آن را آشکار نماید لذا آن حضرت مذمت و گلایه ها را در قالب مدح و ستایش بیان فرموده است.
شوشتری، محمد تقی (معاصر) بهجالصباغه فی شرح نهج البلاغه، ج ۹، ص ۴۸۳، ناشر: مؤسسه انتشارات امیر کبیر ـ تهران، ۱۳۷۶هـ ش.
استفهام انکاری در سخن علی علیه السلام
شهید مطهرى پس از نقل کلام طبرى مىنویسد:
ولی برخی از متتبعین عصر حاضر از مدارک دیگر غیر از طبری داستان را به شکل دیگر نقل کردهاند و آن اینکه علی پس از آنکه بیرون آمد و چشمش به مغیره افتاد به صورت سؤال و پرسش فرمود: آیا دختر ابی خیثمه آن ستایشها را که از عمر میکرد راست میگفت؟
علیهذا جملههای بالا نه سخن علی ( ع ) است و نه تأییدی از ایشان است نسبت به گوینده و زنی است بنام خیثمه و سید رضی ( ره ) که این جملهها را ضمن کلمات نهج البلاغه آورده است دچار اشتباه شده است.
مطهری، مرتضی، سیری در نهج البلاغه، ص ۱۶۴، ناشر: انتشارات صدرا ـ قم.
نتیجه گیری:
این دیدگاه که مقصود از «فلان» خلیفه دوم باشد، هرگز نمىتوان آن را پذیرفت؛ زیرا اولاً: هیچ دلیلى براى آن وجود ندارد و سخن ابن أبیالحدید و محمد عبده براى شیعیان اعتبار ندارد؛ ثانیاً: با واقعیتهاى تاریخى و دیگر سخنان قطعى امیر مؤمنان علیه السلام که در کتابهاى شیعه و سنى وارد شده، در تضاد است.
تنها نظرى که مىتواند مورد تأیید شیعه قرار گیرد، نظر مرحوم قطب راوندى است؛ زیرا کلام یک شیعه است و در کتاب خود ایشان نیز موجود است – یعنى مانند نظر اول نیست که منسوب به شیعه باشد؛ و فردى سنى آن را نقل کرده باشد.
و همانطور که گفته شد، وى با نظرهاى سید رضى بیش از دیگران آشنایى داشته است؛ به ویژه که برخى عالمان اهل سنت نیز این نظر را پذیرفته اند.
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=139
ابن حدید شیعه بوده عزیزم یکی از شارحان شیعه نهج البلاغه هست
بعدشم نهج البلاغه ۱۰ درصدش درسته بقیش دستکاری شده به قول اجماع علماء اهل سنت
تا اونجا که من میدونم خیلی ها هم میگن این خطبه به مالک اشتر اشاره داره که منم نظر اونها رو قبول دارم
تا اونجا که من میدونم خیلی ها هم میگن این خطبه به مالک اشتر اشاره داره که منم نظر اونها رو قبول دارم
زنده باد پیروان راستین اسلام
زنده باد پیروان راستین اسلام
حضرت عمر ابن خطاب فتح بزرګش آوردن اسلام به ایران است که هیچ کس این امر را انکار کرده نمی کند همین ثواب برایش کافیست
یاللعجب ثواب آوردن اسلام به ایران؟
راستی میدونید عمر در همین مورد هم خلاف حکم رسول اکرم صلی الله علیه وآله عمل کرد؟ بنای حضرت بر این بود که به سمت اروپا و روم برود که آماده کردن لشکر اسامه بن زید در روزهای پایانی عمر شریفشان دلیلی بر این مدعاست. شرقیان بخصوص ایرانیان انسان های حق جو و حق پذیر هستند و رسول خدا میدانست که اینان با اسلام راستین و قرآن کریم که نور مطلق است مشکلی ندارند و میپذیرند اما غربیان همواره معاند و دشمن اسلام بوده اند حتی در زمان رسول خدا. بنابرین نظر ایشان این بود که لشکر اسلام به سمت اروپا برود و جنگ تبوک را کامل کند ولی با سر کار آمدن ابوبکر این لشکر به سرکوبی مسلمانان یمن و قتل مالک بن نویره و هفتاد نفر از قبیله اش توسط خالد بن ولید و تجاوز به همسر او توسط خالد انجامید و لکه ننگی بر دامان خلافت خلیفه اول شد در زمان عمر نیز این لشکر به کشور گشایی و من جمله حمله به ایران شد. خوب است سری به تاریخ بزنیم و آمار قتل عام وحشیانیه مردم ایران توسط این لشکر را بنگریم و قسم خوردن خالد بن ولید که ولله از شهر طالقان آنقدر میکشم که تا زانی اسبم در خون غوطه ور شود. اینهمه قتل و خونریزی!!! آیا خدا به اینها راضیست آیا رسول خدا به از این کارها خوشنود میشود؟
بله حرف شما کاملا نادرست است. تنها مملکتی که کارهای زیر را انجام داده مملکت اجداد ما بوده:
۱-افرادی را از راه یمن فرستادن برای کشتن پیامبر(ص)
۲-نامه مبارک پیامبر (ص) را پاره کردند.
۳-به سفیرش اهانت کردند.
حضرت عمر ابن خطاب فتح بزرګش آوردن اسلام به ایران است که هیچ کس این امر را انکار کرده نمی کند همین ثواب برایش کافیست
ایرانی ها قبل از اسلام یکتا پرست بودند (زردشت نام پیامبر درقران جستجو کن) وبا بدست عمر مسلمان نشدند چون خود عقل داشتند (همانطور که الان خیلی ها از مسیحیت به اسلام می آیند) وبنظرم به این روایت عمل کردن انظر الی ماقال ولاتنظر الی من قال به گوینده توجه نکردند به گوهراسلام و محتوای اسلام توجه کردند فتامل
سوالی بود درخدمتمamidi@mailfa.com
پس چرا پیامبر بهشون به اسلام دعوت کرد. جهل تا این حد دیگه ندیده بودم
واقعاً خنده دار است…خخخخخ
حوصله بحث ندارم فقط خداوند هدایت گند همگان را
ضمن عرض سلام و احترام خدمت همه برادران اهل سنت. با تاکید بر این نکته که اختلافات اعتقادی ما شیعیان و برادران عزیز اهل سنت (که صد البته تفاوت آشکاری با وهابیت دارند) به هیچ عنوان نباید منجر به تفرقه میان ما شود، نظر خود را بیان می کنم. به عنوان یک ایرانی خدمت شما عرض می کنم که شیوه عمر در فتح ایران و سایر فتوحات مغایر با رفتار حضرت رسول (ص) بوده است. به هیچ عنوان دیدگاه ناسیونالیستی نسبت به این قضیه ندارم و ایمان دارم که ایران به زور شمشیر اسلام نیاورد، اما با مروری بر اتفاقات و جنایاتی که در خلال این حملات صورت گرفته خواهید دید که این فتوحات به طور ۱۰۰ درصد در چارچوب سنت پیامبر مهربانی ها قرار نمی گیرد. گزارشات تاریخی – که البته خالی از اغراق، این عادت همیشگی مورخین شرقی نیست- نشان می دهد که آمیخته ای از ایمان و فرهنگ جاهلی عرب در حمله به ایران نمایان شد، نه یک هجوم کاملا الهی.
با تشکر.دوستدار همه برادران مسلمان
منظورتان از ثواب، کشتن مردم بی گناه ایران است و آتش زدن کتابخانه ها؟ شگفتا!!!
در ترجمه حدیث امام علی علیه السلام نوشته اید”نیکی خلافت را دریافت”.لطفا کلمه ی خلافت را در متن عربی حدیث به من نشان دهید.این سخن امام طبق نظر سید رضی،که شیعه او را ارجع ترین فرد در نهج البلاغه می داند،سلمان فارسی است نه عمر.شما می گویید منظور عمر است و من می گویم منظور سلمان بوده.راه حل در مراجعه به متن حدیث است.شما کلمه ی خلافت را در متن عربی به من نشان دهید.تفاوت حکومت سلمان و عمر،خلیفه بودن عمر است.پس وجود یا عدم وجود کلمه ی خلافت در متن عربی،مشخص می کند که منظور عمر بوده یا سلمان.ضمنا امام علی علیه السلام نظر صریح خودشان را در مورد سه خلیفه،در خطبه ی سوم نهج البلاغه بیان فرموده اند.اگر طالب حقیقتی نظر مرا کامل و بدون دست بردن در آن بگذارید.خداوند همه ی ما را هدایت فرماید.
سلام
دوست محترم!
آن دسته از شارحان که در مقاله آقای حسینی نام ایشان ذکر شده مرجع ضمیر(أَصَابَ خَیرَهَا، وَسَبَقَ شَرَّهَا) را خلافت ترجمه کرده اند. من نهج البلاغه ترجمه فیض الإسلام چاپ مر کز آثار فیض الإسلام سال ۱۳۷۰ را دارم اینگونه آن جمله را در خطبه ۲۱۹ صفحه ۷۲۱ ترجمه نموده است(نیکویی خلافت را دریافت و از شر آن پیشی گرفت)
آقای حسنی این را از ترجمه نهج البلاغه میثم بحرانی نقل کرده من ندارم شما تحقیق کنید.
شما بار دیگر متن خطبه را بخوانید ببینید چه ربطی به سلمان فارسی دارد؟
«لله بلادُ فُلاَن، فَلَقَدْ قَوَّمَ الاْوَدَ، وَدَاوَى الْعَمَدَ، وَأَقَامَ السُّنَّهَ، وَخَلَّفَ الْفِتْنَهَ! ذَهَبَ نَقِی الثَّوْبِ، قَلِیلَ الْعَیبِ، أَصَابَ خَیرَهَا، وَسَبَقَ شَرَّهَا، أَدَّى إِلَى اللهِ طَاعَتَهُ، وَاتَّقَاهُ بِحَقِّهِ، رَحَلَ وَتَرَکَهُمْ فِی طُرُق مَتَشَعِّبَه، لاَ یهْتَدِی بِهَا الضَّالُّ، وَلاَ یسْتَیقِنُ الْمُهْتَدِی». «خداوند به او (به عمر) خیر بدهد! که ناهمواریها را هموار و بیماریها را مداوا کرد، سنّت را بر پا داشت و فتنه را پشت سر گذاشت، با جامه پاک و کم عیب از دنیا رخت بر بست، نیکى خلافت را دریافت و پیش از رسیدن شرّ آن از دنیا رفت، وظیفه الهى خود را انجام داد و از نافرمانى او پرهیز کرد او خود رفت ولى مردم را در میان راههاى مختلف رها ساخت که گم گشته در آن راهى نمىیابد و راه یافته به یقین و باور نمىرسد.» (ترجمه از کتاب “ترجمهشرحنهجالبلاغه(ابنمیثم)” ج ۴ ص۱۷۷ ؛ نقل شد)
این خطبه در نسخ متفاوت نهج البلاغه با تحقیقهای متفاوت آمده است که در بعضی نسخ شمارۀ خطبه ۲۱۱ و در بعضی نسخ خطبۀ ۲۱۹ در بعضی خ۲۲۱ و در بعضی۲۲۲ و در بعضی ۲۲۳ و در بعضی ۲۲۸، است. این خطبه به صورت واضح عقیدۀ حضرت علی رضی الله عنه را در مورد “فلان”! نشان میدهد، اما این فلان کیست؟ من که میگویم منظور حضرت عمر رضی الله عنه است،
فقط یه سوال چرا برادران سنی این همه زور میزنن بگن آقام علی ازاین دومی تعریف کرده یه جوری میخان بچسبانند به آقام علی مگه نمیگن دومی برحقه وقبل از آقام علی خلیفه شده پس برتر بوده چرا حالا اونی که برتر بوده رو میخان از زبون آقام علی توجیه کنن فقط برادران برای دومی وقت توبه نرسید شما میتوانید به دامن آقام علی چنگ بزنید رستگار دنیا وآخرت بشید حالا انتخاب با خودتان
در ترجمه حدیث امام علی علیه السلام نوشته اید”نیکی خلافت را دریافت”.لطفا کلمه ی خلافت را در متن عربی حدیث به من نشان دهید.این سخن امام طبق نظر سید رضی،که شیعه او را ارجع ترین فرد در نهج البلاغه می داند،سلمان فارسی است نه عمر.شما می گویید منظور عمر است و من می گویم منظور سلمان بوده.راه حل در مراجعه به متن حدیث است.شما کلمه ی خلافت را در متن عربی به من نشان دهید.تفاوت حکومت سلمان و عمر،خلیفه بودن عمر است.پس وجود یا عدم وجود کلمه ی خلافت در متن عربی،مشخص می کند که منظور عمر بوده یا سلمان.ضمنا امام علی علیه السلام نظر صریح خودشان را در مورد سه خلیفه،در خطبه ی سوم نهج البلاغه بیان فرموده اند.اگر طالب حقیقتی نظر مرا کامل و بدون دست بردن در آن بگذارید.خداوند همه ی ما را هدایت فرماید.
سلام
دوست محترم!
آن دسته از شارحان که در مقاله آقای حسینی نام ایشان ذکر شده مرجع ضمیر(أَصَابَ خَیرَهَا، وَسَبَقَ شَرَّهَا) را خلافت ترجمه کرده اند. من نهج البلاغه ترجمه فیض الإسلام چاپ مر کز آثار فیض الإسلام سال ۱۳۷۰ را دارم اینگونه آن جمله را در خطبه ۲۱۹ صفحه ۷۲۱ ترجمه نموده است(نیکویی خلافت را دریافت و از شر آن پیشی گرفت)
آقای حسنی این را از ترجمه نهج البلاغه میثم بحرانی نقل کرده من ندارم شما تحقیق کنید.
شما بار دیگر متن خطبه را بخوانید ببینید چه ربطی به سلمان فارسی دارد؟
«لله بلادُ فُلاَن، فَلَقَدْ قَوَّمَ الاْوَدَ، وَدَاوَى الْعَمَدَ، وَأَقَامَ السُّنَّهَ، وَخَلَّفَ الْفِتْنَهَ! ذَهَبَ نَقِی الثَّوْبِ، قَلِیلَ الْعَیبِ، أَصَابَ خَیرَهَا، وَسَبَقَ شَرَّهَا، أَدَّى إِلَى اللهِ طَاعَتَهُ، وَاتَّقَاهُ بِحَقِّهِ، رَحَلَ وَتَرَکَهُمْ فِی طُرُق مَتَشَعِّبَه، لاَ یهْتَدِی بِهَا الضَّالُّ، وَلاَ یسْتَیقِنُ الْمُهْتَدِی». «خداوند به او (به عمر) خیر بدهد! که ناهمواریها را هموار و بیماریها را مداوا کرد، سنّت را بر پا داشت و فتنه را پشت سر گذاشت، با جامه پاک و کم عیب از دنیا رخت بر بست، نیکى خلافت را دریافت و پیش از رسیدن شرّ آن از دنیا رفت، وظیفه الهى خود را انجام داد و از نافرمانى او پرهیز کرد او خود رفت ولى مردم را در میان راههاى مختلف رها ساخت که گم گشته در آن راهى نمىیابد و راه یافته به یقین و باور نمىرسد.» (ترجمه از کتاب “ترجمهشرحنهجالبلاغه(ابنمیثم)” ج ۴ ص۱۷۷ ؛ نقل شد)
این خطبه در نسخ متفاوت نهج البلاغه با تحقیقهای متفاوت آمده است که در بعضی نسخ شمارۀ خطبه ۲۱۱ و در بعضی نسخ خطبۀ ۲۱۹ در بعضی خ۲۲۱ و در بعضی۲۲۲ و در بعضی ۲۲۳ و در بعضی ۲۲۸، است. این خطبه به صورت واضح عقیدۀ حضرت علی رضی الله عنه را در مورد “فلان”! نشان میدهد، اما این فلان کیست؟ من که میگویم منظور حضرت عمر رضی الله عنه است،
در ترجمه حدیث امام علی علیه السلام نوشته اید”نیکی خلافت را دریافت”.لطفا کلمه ی خلافت را در متن عربی حدیث به من نشان دهید.این سخن امام طبق نظر سید رضی،که شیعه او را ارجع ترین فرد در نهج البلاغه می داند،سلمان فارسی است نه عمر.شما می گویید منظور عمر است و من می گویم منظور سلمان بوده.راه حل در مراجعه به متن حدیث است.شما کلمه ی خلافت را در متن عربی به من نشان دهید.تفاوت حکومت سلمان و عمر،خلیفه بودن عمر است.پس وجود یا عدم وجود کلمه ی خلافت در متن عربی،مشخص می کند که منظور عمر بوده یا سلمان.ضمنا امام علی علیه السلام نظر صریح خودشان را در مورد سه خلیفه،در خطبه ی سوم نهج البلاغه بیان فرموده اند.اگر طالب حقیقتی نظر مرا کامل و بدون دست بردن در آن بگذارید.خداوند همه ی ما را هدایت فرماید.
اولا: نویسنده مقاله من نیستم.
ثانیا: این دو بررسی را-که فیلتر شده اند؟!- مطالعه کنید.
http://www.dd-sunnah.net/forum/archive/index.php/t-60522.html
http://islamtxt.net/اخلاق-و-تربیت/پژوهشی-عمیق-حول-خطبۀ-«لله-بلاد-فلان»-از/