رهآورد پیامبر(ص) «امیدبخشی، دیدهگشایی، خردورزی و دگرپذیری
زادهی ثانی است احمد در جهان
صد قیامت بود او اندر عیان
هر که گوید کو قیامت ای صنم؟
خویش بنما که قیامت نَک منم [مولانا جلالالدین رومی]
ما آن سعادت را نداشتهایم که جمال عالَمآرای محمدی را ببینیم، اما اگر لیاقت و برازندگی اقتدا به او را داشته باشیم، شنیدن بشارتهای جانپرور آن پیامآور هُمام، مجذوب و سرمستمان خواهد داشت. در خبر آمده است که صفوت آدمیان فرموده: «دوست دارم برادرانم را ببینم. صحابه گفتند: مگر ما برادران شما نیستیم؟ فرمود: شما یاران منید، اما برادران من کسانیاند که پس از من میآیند و من بر حوض کوثر انتظارشان را میکشم.»[صحیح مسلم، سنن ابن ماجه، موطأ مالک]
امید بستهایم به مژدههای امیدبخش او که:
«إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِی الْمُتَّقُونَ، مَنْ کَانُوا وَحَیْثُ کَانُوا»[مسند احمد]؛ «نزدیکترین کسان به من پارسایان هستند، هر که و هر کجا که باشند.» باشد که اگر رهسپار طریق پارسایی و صفا باشیم از زمرهی کسانی درآییم که در جهانِ دیگر همنشین پیامبر(ص) خواهند بود: «وَحَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا»[نساء:۶۹]
مولانای رومی، پیامبر(ص) را رستاخیزی در عالَم انسانی میدانست و میگفت شگفت است از کسی که خود، ماهیتی قیامتآسا دارد، میپرسند که قیامت چه هنگام خواهد بود؟
زو قیامت را همی پرسیدهاند
از قیامت تا قیامت راه چند؟
با زبان حال میگفتی بسی
که ز محشر، حشر را پرسد کسی؟ [مثنوی:دفتر ششم]
چرا که به باور او در درون پیامبران «صد قیامت، نقد هست» و خودشان رستاخیزی پیش از رستاخیزند.
این باور عارفانه امر غریبی نیست و با تعابیری که در قرآن کریم آمده قابل فهم و قبول است. در قرآن آمده است که لبیک گفتن به دعوت پیامبر(ص)، عُمری دوباره و حیاتی نوآیین در پی دارد و وجود مبارک پیامبر(ص) منشأ زندگیای از بنیاد، متفاوت و دیگرگون است و گویا حضور او در عالَم انسانی به کسانی که گوشی برای شنیدن و چشمی برای دیدن دارند، جانی تازه و روانی دیگرسان موهبت میکند و این یعنی همان قیامتگری و رستاخیزی.
«أَوَمَن کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا…»[انعام:۱۲۲]؛ «آیا کسی که مردهدل بود و زندهاش کردیم و نوری به او بخشیدیم که در پرتو آن در میان مردم راه میبرد، همانند کسی است که گویی گرفتار ظلمات است و از آن بیرون آمدنی نیست؟…»
و یا در سورهی انفال آمده است:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّـهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ…»[انفال:۲۴]؛ «ای مؤمنان به ندای خداوند و پیامبر که شما را به پیامی حیاتبخش میخوانند، لبیک اجابت بگویید…»
به تعبیر قرآن کریم، بزرگترین ارمغان نبوت برای آدمی اعطای عُمر دوباره و حیاتی تازه است.
اما پرسش این است که پیام پیامبر(ص) حاوی چه عناصر عمدهای است که چنین کارکرد عظیمی به دنبال دارد و آیا اساساً مسلمانان آنگونه که باید، گوهر و جانمایهی رسالت او را که قرار است خاصیت جانپروری و زندگیبخشی داشته باشد، دریافتهاند؟
به نظر نمیرسد صِرف تأدب به آداب ظاهری و تنسّک به مناسک و عبادات فقهی و اَشکال عبادی که در کتابهای فقهی از آن بحث شده است و یا صِرف باورمند شدن به چند فقرهی اعتقادی و کلامی آنچنان تحولی اساسی و بنیادین در جان آدمی ایجاد کند که بتوان گفت فرد، واجد عُمری دوباره و جانی تازه شده است. ما هم در زندگی و تعاملات خود به صِرف تغییرات ظاهری و یا اینکه فردی باورهای کلامی خود را تغییر دهد، غالباً از تعبیر جان تازه یافتن استفاده نمیکنیم. این تحول، تحولی است که در تمام اجزاء شخصیت فرد و در نهاد و گوهر جان آدمی باید روی دهد. گویا مطلوب آن است که تمامیت روان و جان فرد در چشمهسار نبوی غوطهور و شناور شود، و از آن زلالی، نگاهی شستهتر و بارانیتر و قلبی سرشارتر و بیدارتر طلوع کند و بیرون آید.
به نظر میرسد پیامبر(ص) به وجود و روان آدمی دو موهبت ارزنده، ارزانی داشته است که تأمل در آن میتواند ما را به دریافت معنای حقیقت رسالت محمدی نزدیک کند. یکی موهبت امید و دیگری عطیهی روشنایی. هر دوی این دو موهبت را میتوان در این بیت شامخ مولانا جمع دید:
کوی نومیدی مرو امیدهاست
سوی تاریکی مرو خورشیدهاست [مثنوی:دفتراول]
گاه، آدمی اسیر و گرفتار نومیدی است و این نومیدی بر روان او سایهی رخوت و بیعملی افکنده است و دمیدن امید در کالبدی چنین نزار و گرفتار، حقیقتاً عُمری نو دادن است. به نظر میرسد دو آموزهی مهم نبوی عمدهعامل این امیدبخشی هستند. نخست اینکه، فراخوان پیامبر(ص) به ایمان به آخرت و اینکه آدمی هست و همواره خواهد بود و هیچیک از مساعی او هرز نرفته و تباه نمیشود و هیچچیز از نگاه علّام خبیر، مغفول نمیماند، خاصیت امیدآفرینی وافری دارد. این تصور که بعد از مرگ جسمانی تمام کوششها و مساعی آدمی محکوم به تباهی و نیستی است، غالباً به سرخوردگی و نومیدی میانجامد. اما وقتی پیامبری ندا دهد که:
«یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ»[انشقاق:۶]؛ «هان ای انسان تو در راه پروردگارت سخت کوشیدهای [و رنج بردهای] و به لقای او نایل خواهی شد.»
یعنی در منتهای اینهمه رنجها و محنتها، غایت فرخندهای انتظار آدمی را میکشد.
نشاندن این نگرش در ضمیر آدمی که ذرهای از کوششهای او از حافظهی هستی فراموش نمیشود، بلکه پاسخ و بازتابی درخور به دنبال دارد، رُستنگاه امید است. در قرآن از زبان لقمان حکیم، این نگرش به بیانی پرظرافت تصویر شده است:
«یَا بُنَیَّ إِنَّهَا إِن تَکُ مِثْقَالَ حَبَّهٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَکُن فِی صَخْرَهٍ أَوْ فِی السَّمَاوَاتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّـهُ إِنَّ اللَّـهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ»[لقمان:۱۶]؛ ««اى پسرک من، اگر [عمل تو] هموزن دانه خَردلى و در تختهسنگى یا در آسمانها یا در زمین باشد، خدا آن را مىآورد، که خدا بس دقیق و آگاه است.»
اما عامل دومی که خاصیت امیدبخشی مهمی دارد توجه دادن آدمیان به وسعت و گستردگی رحمت و آمرزش پروردگار است. اینکه در هیچ مقطعی از زندگی رخصت و اجازهی نومید شدن نداریم، چرا که آغوش همیشه گشودهی خداوند بیصبرانه منتظر بازگشت ماست و دریای ناپیداکرانهی رحمت او نه تنها از گناهان بندگان در میگذرد که در صورت انابهی راستین، سیئات و لغزشهای فرد را به حسنات مبدل میکند:
«…مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَـئِکَ یُبَدِّلُ اللَّـهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ…»[فرقان:۷۰]؛ «کسی که توبه کند و ایمان ورزد و عملی صالح پیشه کند، و اینان کسانی هستند که خداوند سیئاتشان را به حسنات بدل میکند…»
وقتی رحمت او چنین است که حتی در صورت توبهی راستین، گذشتهی آدمی نیز نیکو میشود، باید گفت:
ناامیدی را خدا گردن زدهاست
چون گناه و معصیت، طاعت شده است [دفتر اول]
پیامبر(ص) انسانها را به سراغ کریمی بُرد که هرگز درهایش را به سوی بندگان نمیبندد:
مپندار از آن در که هرگز نبست
که نومید گردد برآورده دست [سعدی، بوستان]
چهرهای که پیامبر(ص) از خداوند کریم برای بندگان ترسیم کرد در بسیاری از زوایا چهرهای مادرانه است. مادری که آغوشی همواره گشوده دارد. گشوده و مالامال از آمرزندگی و نوازشگری. یکی از احادیث گهرباری که این چهرهی مادرانه از خداوند را ترسیم میکند از این قرار است:
«إنَّ تعالى یبْسُطُ یدهُ بِاللَّیْلِ لیتُوب مُسیءُ النَّهَارِ وَیبْسُطُ یَدهُ بالنَّهَارِ لیَتُوبَ مُسِیءُ اللَّیْلِ…»؛ «خداوند، دستانش را شباهنگام میگشاید تا خطاکار روز به راه آید و توبه کند و دستانش را به وقت روز میگستراند تا گنهکار شب، توبهکار شود…»[بهروایت مسلم]
بی خودی میگفت در پیش خدای
کای خدا آخر دری بر من گشای!
رابعه آن جا مگر بنشسته بود
گفت: ای غافل! کی این در بسته بود؟ [منطقالطیر، عطار نیشابوری]
یکی از بندهنوازترین آیات قرآن کریم، این آیهی امیدبخش است:
«قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَهِ اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»[زمر:۵۲]؛ «بگو ای بندگانم که زیاده بر خویشتن ستم روا داشتهاید، از رحمت الهی نومید مباشید، چرا که خداوند همه گناهان را میبخشد، که او آمرزگار مهربان است.»
در قرآن کریم از زبان یعقوب پیامبر(ع) آمده است:
«… وَلَا تَیْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّـهِ إِنَّهُ لَا یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّـهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ»[یوسف:۸۷]؛ «و از رحمت الهی نومید مباشید، چرا که جز خدانشناسان کسی از رحمت الهی نومید نمیگردد.»
یکی از بزرگترین ارمغانهای رسولان الهی، موهبت «امید» سرمدی است. پیامبران آمدند تا لبخند همارهی «امید» را بر لبان بشریت بنشانند و مژدهی بخشودگی و آمرزش را سبد سبد به دامان آدم خاکی بریزند. به تعبیر مولانا:
انبیا گفتند نومیدی بس است
فضل و رحمتهای باری بی حد است
از چنین محسن نشاید ناامید
دست در فتراک این رحمت زنید [مثنوی:دفتر سوم]
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست [مثنوی:دفتر اول]
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ…
توجه دادن آدمیان به حیات جاودانهی اخروی و مانایی و ثمربخشی کوششهای آدمی و همچنین ارائهی تصویری از خداوند و رحمت بیکران و واسع او که هیچ چیز را فرو نگذاشته (وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ)[اعراف:۱۵۶] هر نوع نومیدی را از جان انسان، ریشهکن میکند.
وقتی امیدی نیست، حرکتی نیست و نومیدان گامی به جلو بر نمیدارند. آغاز هر پویش و نهضتی مستلزم امیدواری است و امیدواری آغاز حرکت است. در واقع پیامبر(ص) با ارمغان امید، آدمیان را به پویش و حرکت مدام بر میانگیخت و رسالت او، حقیقتاً «بعثت» و خیزش بود. چنانکه در قرآن آمده است که:
«قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَهٍ أَن تَقُومُوا لِلَّـهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا…»[سبأ:۴۶]؛ «بگو شما را فقط به کلمهای یگانه پند میدهیم، و آن این است که دوگان دوگان، و یکان یکان به کار خداوند برخیزید و سپس اندیشه کنید…»
اما همچنان که در آیهی فوقالذکر دیدیم، خیزش و گرما و حرکت که میوهی امیدواری است به تنهایی کافی نیست، بلکه اندیشهورزی و روشنایی هم لازم است: «ثمّ تتفکّروا…»
یعنی وصول به مطلوب مستلزم این است که هم امید و گرمای حرکت باشد تا آدمی به پویندگی و تکاپو بیفتد و هم بینش درست و سنجیده و روشنایی باشد تا گامها به درستی برداشته شود. چرا که گرما و حرکت عاری از روشنا و دیدهوری جز حیرت و گمگشتگی چه ثمری خواهد داشت؟ به گفتهی حافظ:
ره ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آنکه شمع رویت به رَهَم چراغ دارد
اینجاست که خصلت دوم رسالت نبوی پدیدار میشود و آن موهبت «روشنی» است. «گرما» کفایت نمیکند، «روشنایی» هم لازم است و به تعبیر مولانا: «کارِ مردان، روشنیّ و گرمی است»
با امیدبخشی به روانهای فرسوده، گرمای حرکت و جنبش میبخشند و با چراغافروزی مسیر حرکت را روشن میکنند.
در قرآن کریم، پیامبر(ص)، چراغی نورافشان معرفی شده است و این تعبیر قرآنی بیانگر این بُعد از رسالت جاودانهی محمدی است:
«یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا * وَدَاعِیًا إِلَى اللَّـهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُّنِیرًا»[احزاب:۴۵ و۴۶]؛ «اى پیامبر، ما تو را گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستادیم، و دعوتکننده به سوى خدا به فرمان او، و چراغى تابناک.»
اما این روشنی در زندگی فرد مسلمان چگونه حاصل میآید؟
وقتی مقصد و غایت آدمی از پدید آمدن و نیز قدر و مرتبهی وجودی او و جایگاه رفیعی که باید به آن دست یابد فراچشم او آید، جان و روان او روشنی یافته است. پیامبر(ص) به آدمی پاسخ مهمترین و درگیرکنندهترین پرسشهای زندگی را میداد. پرسشهایی که زیستن بیآنها، زیستن در ظلمتهایی متراکم است. پرسشهایی که از دیرباز از سویدایِ جانِ دردمندِ آدمیان به نفیر میآمده که: «از کجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا میروم آخر؟» و پاسخ دادن به این پرسشها، گشودن چشمهای آدمی بود به افقهای وسیع و چشماندازهایی چشمنواز.
«هُوَ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»[یونس:۵۶]؛ «اوست که زنده میدارد و میمیراند و به سوی او باز گردانده شوید.»
«الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»[بقره:۴۶]؛ «همان کسانى که مىدانند با پروردگار خود دیدار خواهند کرد؛ و به سوى او باز خواهند گشت.»
ما ز بالاییم و بالا میرویم
ما ز دریاییم و دریا میرویم
خواندهای «انا الیه راجعون»؟
تا بدانی که کجاها میرویم؟ [غزلیات شمس]
روشناییبخشی و دیدهگشایی پیامبر(ص) از این باب است که به آدمی متذکر شود چه شأن و منزلت والایی دارد و زیبندهی او نیست که در تنگنای ماده و پایبند شهوت گرفتار شود:
چه مانی بهر مُرداری چو زاغان اندرین پستی؟
قفس بشکن چو طاووسان یکی بر پَر برین بالا [سنایی]
که ای بلند نظر شهباز سِدرهنشین
نشیمن تو نه این کُنج محنتآباد است
تو را ز کُنگرهی عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادهاست [حافظ]
چراغافروزی و نورافکنی پیامبر(ص) در این رابطه بود که «کرامت» خداداد آدمی را به او متذکر شود و جلالت قدر و شرافت گوهر او را خاطرنشان کند:
«وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا»[اسراء:۷۰]؛ «و به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم، و آنان را در خشکى و دریا [بر مرکبها] برنشاندیم، و از چیزهاى پاکیزه به ایشان روزى دادیم، و آنها را بر بسیارى از آفریدههاى خود برترى آشکار دادیم.»
تاج «کّرمنا» ست بر فَرقِ سَرَت
طُوقِ «اعطیناک» آویز بَرت
بحر علمی در نمی پنهان شده
در سه گز تن عالمی پنهان شده [مثنوی:دفتر پنجم]
به آدمی نشان دهد که قیمت او بالاتر از آن است که خود را با جهان مادی طاق بزند و تنها وجودی که میتواند قیمت روح او را به شایستگی پرداخت کند خداوند کریم است:
«إِنَّ اللَّـهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم…»[توبه:۱۱۱]؛ «خداوند جان و مال مؤمنان را در ازاء بهشت از آنان خریده است…»
این خریداران مفلس را بِهِل
چه خریداری کند یک مشتِ گِل [مثنوی: دفتر دوم]
مشتری خواهی که از وی زر بَری؟
به ز حق کی باشد ای دل مشتری؟
میستاند این یخِ جسمِ فنا
میدهد مُلکی برون از وَهم ما
میستاند قطرهی چندی ز اشک
میدهد کوثر که آرد قند، رشک
میستاند آهِ پِر سودا و دود
میدهد هر آه را صد جاه، سود
هین درین بازار گرمّ بینظیر
کهنهها بفروش و مِلک نقد گیر [مثنوی: دفتر ششم]
«چشم جهانبین» آدمی قبل از آمدن پیامبران، جهان آفاق را میبیند و میشناسد، اما از درک ارزش و وسعت جهانِ جان ناتوان است و این مهم را «دیدهی جانبین» لازم است. از اهداف پیامبر(ص) گشودن دیدهی جانبین آدمیان بوده است.
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی [هاتف اصفهانی]
بینی جهان را خود را نبینی
تا چند جانا غافل نشینی
بیرون قدم نه، از دور آفاق
تو بیش از اینی، تو بیش از اینی [اقبال لاهوری]
تا کنون به این اشاره شد که درک حقیقت رسالت محمدی باید با عطف نظر به خاصیت «زندگیبخشی» آن باشد و حیات تازه و عمر دوباره در گرو بخشیدن شخصیت و وجودی از بنیاد متفاوت به آدمی است و صِرفاً مناسک دینی و قوانین فقهی چنین غایتی را محقق نمیکنند و به نظر میرسد پیامبران برای روانهای رنجور آدمیان دو عطیهی «گرما» و «روشنا» به ارمغان داشتهاند. گرمایی که زادهی امید است و امیدی که زادهی التفات دادن آدمی به جهان بازپسین و مانایی و ثمربخشی کوششهای او و نیز گسترهی بیپایان رحمت خداوند و آغوش مادرانه و همیشه گشودهی حضرت آمرزگار است. و آن دیگر، چراغافروزی و دیدهبخشی است، تا آدمی به کرامت و منزلت انسانی خود واقف شود و شأن و شرافت خود را به ثمن بخس و بهای ناچیز نبازد و روح خود را که صبغهای الهی دارد، قربانی مظاهر فانی اینجهانی نسازد:
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زرِ ناسَره بفروخته بود [حافظ]
آنچه تاکنون بیان شد عمدتاً ارمغانهای نبوی برای روان آدمی و در اقلیم وجود فرد بوده است. هماکنون به دو جنبهی از ابعاد رسالت پیامبر(ص) که به نظر میرسد در زندگی اجتماعی واجد آثار و پیآمدهای چشمگیری است اشاره میشود.
نخست اینکه در عرصهی عمومی و اجتماعی، یکی از مهمترین آموزههای نبوی خردپروری و اندیشهورزی بوده است. اینکه آدمیان با کنارهجویی از تقدسمآبی و تقلیدگری، به شکلی سنجیده به ارزیابی عُقلایی اندیشهها و باورها دست یازند. یکی از آسیبهایی که جوامع بشری در طول تاریخ با آن مواجه بودهاند استبداد و خودکامگی سیاسی و یا فکری و معنوی بوده است. چنانکه فرعون به ملت خود میگفت:
«مَا أُرِیکُمْ إِلَّا مَا أَرَى»[غافر:۲۹]؛« به صلاح شما نمیدانم جز چیزی را که خود صلاح بدانم.»
و طبعاً مردمی که در رابطه با باورها و نگرشها و جهتگیریهای خود، مسؤولانه و سنجشگرانه رفتار نکنند به راحتی مغلوب خواست تزویرگران و خودکامهگان میشوند. یکی از مهمترین توصیهها و آموزههایی که پیامبر(ص) حامل آن بود و کمتر مورد اهتمام و توجه مسلمانان واقع شده است این آیهی کریمه است:
«وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَـئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا»[اسراء:۳۶]؛ «و آنچه به آن علم نداری پیروی مکن، چرا که گوش و چشم و دل هر یک در آن کار مسؤول است.«
آموزهای بلند و خردپرور که آدمی را در برابر قوای ادراکی و جهتگیریهای فکری، محتاط و پارسا میکند. مطابق این آیه، پارسایی در اندیشه و در جهتگیری اندیشگی و فکری، لازمهی مسلمانی است.
سبک و شیوهی پیامبر(ص) در گفتگو با مخالفان خود چنین بود که مدام از آنان مطالبهی دلیل میکرد و قرآن تعلیماش میداد که:
«قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ»[بقره:۱۱۱]؛ «بگو: اگر راست مىگویید، دلیل خود را بیاورید. »
و هنگامی که مخاطبان تقلیدگر میگفتند:
«إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّهٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ»[زخرف:۲۳]؛ «ما پدران خود را بر آیینى [و راهى] یافتهایم و ما از پى ایشان راهسپریم»
از جانب پیامبر(ص) میشنیدند:
«أَوَلَوْ جِئْتُکُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَیْهِ آبَاءَکُمْ؟»[زخرف:۲۴]؛ «هر چند هدایتکنندهتر از آنچه پدران خود را بر آن یافتهاید براى شما بیاورم؟»
و یا میگفت:
«أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلَا یَهْتَدُونَ…»[بقره:۱۷۰]؛ «آیا اگر نیاکانشان چیزی نیندیشیده و راهی نیافته باشند [باز هم از آنان پیروی میکنند؟]»
ناگفته پیداست که انحطاط تمدنی و واپسماندگی فرهنگی مسلمانان تا چه اندازه متأثر از پاس نداشتن این آموزهی گوهرین است.
دعوت آدمیان به اندیشیدن و بینا بودن و تحذیر از تقلید و اطاعت بیدلیل، از اسباب برابری اجتماعی و عزتمندی همگانی است. نقد پیامبر(ص) و قرآن کریم به اهل کتاب زمانهی خود آن بود که علما و روحانیون مذهبی خود را عبادت میکردند:
«اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّـهِ….»[توبه:۳۱]؛ «اینان دانشمندان و راهبان خود را به جاى خدا به الوهیّت گرفتند…»
و در اخبار فریقین آمده است که مُراد از این عبادت، همان اطاعتِ بیپرسشگری بوده است.
اما دومین آموزهی ارزندهی اجتماعی که امروزه مثل هر زمان دیگری، ضرورت مبرم جوامع انسانی است، آموزهی «دگرپذیری»، «آشتیجویی» و «دیگردوستی» است.
دعوت پیامبر(ص)، فراخوان صلح و آشتی بوده است و صراحت تعبیر این آیه که در سیاق حصر آمده برای بیان این جلوه از حقیقت رسالت و بعثت او کافی است:
«وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَهً لِّلْعَالَمِینَ»[انبیاء:۱۰۷]؛ «و ما تو را جز مایه رحمت برای جهانیان نفرستادهایم.»
شاید آنچه در عمل بسیاری از مسلمانان به چشم میآید چیزی خلاف این است. هر فرقه و جریانی سعی کرده است عطوفت و اخوت و برابری را صِرفاً برای همکیشان و همطیفهای خود روا بداند. گویا در عمل و رسم جاری ما، پیامبر(ص) رحمهللعالَمین نیست، بلکه رحمهً للمسلمین و حتی تنگدایرهتر، رحمت برای همکیشان و هممسلکهای ماست. ما در عمل، بسیاری از آدمیان را از شمول مهر و نوازش خود خارج کردهایم و نگاه مهرآمیز و توأم با برادری و برابری را نسبت به همهی آدمیان، فارغ از کیش و آیین و سلیقهی فکری و مشرب اندیشگی نداشتهایم. در حدیث گهرباری از پیامآور آشتی و رحمت آمده است:
«وَالَّذِی نَفْسِی بِیدِهِ لا یضَعُ اللَّهُ رَحْمَتَهُ إِلا عَلَى رَحِیمٍ. قَالُوا: یا رَسُولَ اللَّهِ کلُّنَا یرْحَمُ. قَالَ: لَیسَ بِرَحْمَهِ أَحَدِکمْ صَاحِبَهُ یُرْحَمُ النَّاسُ کافَّهً» یعنی:
«قسم به آنکه جانم در دست اوست، خداوند رحمت خود را جز بر شخص رحیم عطا نمیکند. گفتند ای رسول خدا، همهی ما مهر میورزیم. گفت: با محبت و رحمت نسبت به دوست خود، به همهی مردم محبت نکردهای.»[سنن نسائی]
عبدالله ابن ابی که سردستهی شناختهشدهی منافقین بود، هنگام بازگشت از غزوهی بنیالمصطلق که سال ۶ هجری اتفاق افتاد در خصوص پیامبر(ص) و یاراناش، تعبیر موهنی بهکار بُرد. تعبیری که در قرآن ذکر شده است:
«لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَهِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ»[المنافقون: ۸]؛ «اگر به مدینه برگردیم، قطعاً آنکه عزتمندتر است آن زبونتر را از آنجا بیرون خواهد کرد.»
وقتی فرزند مؤمناش عبدالله از پیامبر(ص) اجازه میخواهد که پدرش را به قتل برساند، در جواب میشنود: «بِر أباک، وأحسِن صُحبتَه»[بهروایت ابنحبان] یعنی: به پدرت نیکی کن و با او خوش رفتار باش.
نیکی کردن و حسن سلوک و رفتار با سرکردهی منافقین که نفاقش آشکار است و مهاجرین و از جمله پیامبر(ص) را «أذل» یعنی زبون و خوار برشمرده است، نکته شایسته تأملی است. عبداللهابن ابی کسی است که در ماجرای افترا به همسر عفیف پیامبر(ص) نیز نقش محوری داشت.
اما داستان اینجا تمام نمیشود.
در صحیح بخاری آمده است وقتی عبدالله ابن ابی در سال ۹ هجری از دنیا میرود فرزندش عبدالله میآید و از پیامبر(ص) تقاضا میکند که پیراهن خود را بدهد تا پدرش را (سرکردهی منافقین) با آن کفن کند. پیامبر(ص) پیرهنش را میدهد تا کفن کسی شود که روزی در افترای به همسرش نقش داشته و او و یارانش را «أذلّ» خوانده بود. سپس عبدالله از پیامبر(ص) میخواهد که بر جنازهی پدرش نماز میت بخواند. عمر(رض) بر میخیزد و لباس پیامبر(ص) را میگیرد و میگوید یا رسولالله(ص) مگر خداوند تو را از نماز خواندن بر او باز نداشته؟
پیامبر(ص) در پاسخ میگوید: خداوند مرا مختار کرده و فرموده است: «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّهً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ»[توبه:۸۰] “خواهى برایشان آمرزش بخواه یا برایشان آمرزش مخواه، اگر برایشان هفتاد بار آمرزش بخواهى خدا آنها را نخواهد بخشید.” اما من افزون بر هفتاد مرتبه برای او استغفار میکنم.
پیامبر(ص) بر جنازهی او نماز میخواند. بعد از این کار آیه نازل میشود و پیامبر(ص) را از نماز خواندن بر منافقین منع میکند: «وَلا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَداً وَلا تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ»التوبه:۸۴]
روایت آموزندهی دیگری در همین زمینه آمده است که درخور توجه است. عروه بن زبیر روایت میکند که تعدادی یهودی به پیامبر(ص) که رسیدند گفتند: «السّام علیک». سام یعنی مرگ. در واقع گفتند تباه و نابودی ترا باد. عائشه(رض) متوجه منظورشان میشود و پاسخ میدهد: «وعلیکم السّام و اللعنه…» یعنی مرگ و لعنت بر خودتان… در این حین پیامبر(ص) میگوید: «مهلاً یا عائشه! إن الله یحب الرفق فی الأمر کله»؛ صبور باش ای عائشه! بهراستی خداوند نرمرفتاری در هر کاری را دوست دارد. عائشه میگوید: ای پیامبر(ص) مگر نشنیدی چه گفتند؟ پیامبر(ص) هم می گوید: من هم در پاسخشان گفتم: «وعلیکم»[بهروایت بخاری و مسلم]
پیامبر(ص) در زمانهای مبعوث شد که همهی فرقهها و مذاهب، خود را تجسم حقیقت و دیگری را عاری از حقیقت میدانستند و مشغول اثبات خویش و نفی غیر بودند و این شیوه مورد تأیید و پسند قرآن نبود:
«وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ…»[بقره:۱۱۳]؛ «و یهودیان گفتند: «ترسایان بر حق نیستند.» و ترسایان گفتند: «یهودیان بر حق نیستند» با آنکه آنان کتاب [آسمانى] را مىخوانند. افراد نادان نیز [سخنى] همانند گفته ایشان گفتند.»
اما دعوت پیامبر(ص) از این سنخ نبود و ادبیات و گفتمان پیامبر(ص) با چنین بیانی تفاوت اساسی داشت. پیامبر(ص) آمد تا آدمیان را به حقایق مشترکی که در همهی کتابهای آسمانی وجود دارد فراخواند و از اینرو دعوت او، دعوت به آشتی، وفاق و همگرایی، و فراخوانی به گِرد آمدن حول محور مشترکات بود. چنان که در قرآن آمده است:
«قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ…»[آلعمران:۶۴]؛ «بگو: «اى اهل کتاب، بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم…»
دعوت پیامبر(ص) دعوتی مبتنی بر محو تمایزها و از میان بُردن تنوعها نبود. فراخوان او، فراخوانی دگرپذیرانه بود که تنوع سرشتی و طبیعی انسانها را معتبر میشمرد و به همگان توصیه میکرد بهرغم تنوعها، در امور خیر که همگان در درستی و راستی آن اتفاق دارند، کوشش بیشتر کنند:
«وَلِکُلٍّ وِجْهَهٌ هُوَ مُوَلِّیهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ…»[بقره:۱۴۸]؛ «و براى هر کسى قبلهاى است که وى روى خود را به آن [سوى] مىگرداند؛ پس در کارهاى نیک بر یکدیگر پیشى گیرید…»
«… لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنکُمْ شِرْعَهً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاءَ اللَّـهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّهً وَاحِدَهً وَلَـکِن لِّیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ إِلَى اللَّـهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ»[مائده:۴۸]؛ «براى هر یک از شما شریعت و راه روشنى قرار دادهایم. و اگر خدا مىخواست شما را یک امت قرار مىداد، ولى [خواست] تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید. پس در کارهاى نیک بر یکدیگر سبقت گیرید. بازگشت [همه] شما به سوى خداست؛ آنگاه در باره آنچه در آن اختلاف مىکردید آگاهتان خواهد کرد.»
داوری و قضاوت نهایی را هم به خداوند محول میکرد و در مجموع از آدمیان میخواست بیآنکه در پی داوری و قضاوت هم باشند، در امور خیر همیاری و تعاون کنند و «دیگری» بودن دیگری را به رسمیت بشناسند:
«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سَبِیلًا»[اسراء:۸۴]؛ «بگو: «هر کس بر حسب ساختار [روانى و بدنى] خود عمل مىکند، و پروردگار شما به هر که راهیافتهتر باشد داناتر است.»
با توجه به آیاتی که ذکر شد، دیگر آموزهی مهم اجتماعی پیامبر(ص) این است که به تنوعها و «شاکلهها» حرمت بگذاریم و «این داوریها را به پیش داور اندازیم» و به جای همستیزی و کاستن از توان همدیگر، به همافزایی و همیاری در زمینههای خیر بپردازیم. دعوت به مشترکاتِ فکری کنیم: «تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ»[آلعمران:۶۴] و بهرغم تفاوت سلیقهها، ذائقهها و شاکلهها، در امور خیر همیاری کنیم: «وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى»[مائده:۲]؛ «و در نیکی و پارسایی همیاری کنید.» و به جای کوشش در محو تمایزها و تفاوتها، دگرپذیرانه در ابعاد و مجاری خیر، کوشش کنیم: «فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ»[بقره:۱۴۸]؛ «پس در کارهاى نیک بر یکدیگر پیشى گیرید…» و چون رسالت او رحمتی فراگیر و شامل و بیتبعیض برای همگان است، ما نیز که رهپوی طریق محمدی هستیم همگان را به یک چشم بنگریم و درخت دشمنی را که رنجی بیشمار میآورد از دل برکنیم:
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی بر کَن که رنج بیشمار آرد
عمده مشکل جوامع مسلمان در روزگار ما به یکی از این دو آموزهی اجتماعی نبوی مربوط میشود. یکی اینکه در ساحتِ نظر و معرفت، آنچنان که بایسته است خردورز و اهلتحقیق و سنجشگری نیستیم و همین سببساز عوامفریبی و سلطهپذیری و خرافهزدگی شده است؛ و دیگر اینکه در مقام عمل، چنان که لازم است اهل مدارا و دگرپذیری نیستیم. انحصارگر و دیگرستیزیم. پی اثبات خود و نفی دیگری هستیم. بر طبل تفاوتها میکوبیم و از محورهای مشترک و مورد وفاق غفلت میکنیم. رحمت و محبت و عنایت ما چنان که سرشت رسالت محمدی اقتضا میکند همهگیر نیست و غالباً تنها انصار و اعوان و نزدیکان و هممسلکانمان را شامل میشود.
با اینهمه امید است عشق و ارادتی که مسلمانان به وجود پربرکت آن والاپیامدار محبت و آشتی دارند موجب شود ضمن بازاندیشی در حقیقت پیام و رسالت مصطفوی و رهیافتن به دو ارمغان امید و روشنایی و نیز به جان نشاندن دو آموزهی خردورزی و دیگرپذیری، در پی یافتن جانی تازه و عمری دوباره باشند و دلگرم باشند بر اینکه: «جان چو دیگر شد، جهان دیگر شود.»؛ چرا که: «إِنَّ اللَّـهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ»[رعد:۱۱]
منبع:اصلاح وب