افغانستان در نیمقرن اخیر بیشتر از همیشه قربانی خشونتهای سیاسی بوده و راه مبارزه با آن از قانونمحوری حکومت و اجرای بدون تبعیض میان شهروندان و استقلال دستگاه قضایی و قانونگذاری میگذرد.
خشونت و تندروی با تاریخ بشر تنیده شده است. نخستین کسی که برای برخورد با طرف مقابل، روش خشن را به کار برد، قابیل در برابر برادرش هابیل بود. معمولا خشونت از تضاد منافع یا تفاوت فهم و برداشت و باورها و اختلاف در دین و روش زندگی سرچشمه میگیرد. کشور ما افغانستان هم در ادوار مختلف، قربانی خشونتهای قومی، سیاسی، دینی و مذهبی بوده است. این خشونتها گاهی وحشتناک و گاه نرمتر اعمال شده است، اما هرگز از دست آن در امان نبوده ایم. اوج خشونتها در این خطه زمانی رخ داده که ملت افغانستان دچار چندپارچگی سیاسی کرده است. متاسفانه ما در نیمقرن اخیر بیشتر از هر وقتی دیگر قربانی خشونتهای سیاسی شدهایم.
نخست: مفهوم خشونت
واژه «خشونت» به معنای رفتار تند و درشتی و متضاد آن «لیونت» یعنی نرمی است. امروزه «خشونت و تروریسم» در فارسی و «عنف و ارهاب» در عربی از واژگان سیاسی دارای مفهوم و معنای مشخصی هستند. در کتاب «دانشنامه سیاسی» داریوش آشوری آمده است: ”در سیاست به کارهای خشونتآمیز وغیرقانونی حکومتها برای سرکوب مخالفان خود و ترساندن آنها ترور گویند. کردار گروههای مبارز که برای رسیدن به هدفهای سیاسی خود، دست به کار خشونتآمیز وهراسانگیز میزنند، نیز ترور نامیده میشود. بنابراین در فرهنگ سیاسی ترور و خشونت به معنای کشتار سیاسی تعبیر میشود و کسانی که با استفاده از اسلحه به کشتار سیاسی اقدام میکنند تروریست نامیده میشوند.” به تعبیری دیگر؛ هرگاه اقتدار سیاسی یک دولت توسط گروهی داخلی یا خارجی به وسایلی که در پایان امر به اضمحلال آن دولت بیانجامد، به آن خشونت سیاسی گویند.
دوم: نگاه اسلام به خشونت
دین اسلام «خشونت و عنف و افراط» را تحت هر نام و رسمی که باشد بهشدت رد میکند. چنانچه پیامبر اسلام (ص) فرموده است: «إیاکم والغلو فی الدین» (از افراط وغلو در دین برحذر باشید). در جای دیگری از قرآن کریم در وصف ایشان گفته است: «فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» (این لطف خداست در مقابل آنان (مخالفان) نرمخوی هستی و اگر تندخو و سنگدل میبودی، مردم از پیرامونت پراکنده میشدند).
سوم: پیشینه خشونتهای سیاسی در افغانستان
تاریخ سیاسی افغانستان شاهد خشونتهای سیاسی کلانی بوده است که تنها به چند مورد اشاره میکنیم. در قرن ۶ هجری، میان سلطان بهرامشاه غزنوی و برادرش ارسلان اختلاف بر سر قدرت رخ داد. بهرام که در تبعید بهسرمیبرد، به کمک سلطان سنجر سلجوقی، به غزنه بازگردانده شد. قطبالدین محمد غوری غزنوی حامی ارسلان بود. برخی نزد به بهرامشاه وشایت (خبرچینی) کردند که قطبالدین محمد قصد ترور ترا دارد تا ارسلان شاه دوباره به قدرت برسد. بهرامشاه بدون تامل و تحقیق قطبالدین را دستگیر کرد و او را با زهر کشت. علاءالدین حسین غوری برای گرفتن خون برادرش قطبالدین با سازماندهی لشکری بزرگ به قلمرو غزنویان هجوم برد و در سال ۵۴۵ ه.ق شهرهای بست و غزنه را کاملا به آتش کشید. از این رو، مورخان به او لقب «جهانسوز» دادهاند.
اشغالگران مغول به رهبری چنگیز نیز در قرن هفتم هجری نیز اهالی شهرهای افغانستان را به فجیعترین شکل ممکن کشتند، دارایی آنها را به تاراج بردند و خانهها و بازارها را به آتش کشیدند. اعمال خشونتآمیز وحشیانه آنها چنان کمر تمدن اسلامی را خم کرد که پس از آن هرگز راست نشد. یک قرن بعد (۷۷۱- ۸۰۷هـ) قشون تیمورلنگ چنان جنایتی در جهان اسلام، بهویژه شهرهای خراسان انجام دادند که اسلافشان (چنگیز وهولاکو) مرتکب شده بودند. چند قرن بعد باز ملت افغانستان قربانی رقابت خشونتبار خانوادههای سدوزویی و محمدزویی بر سر قدرت شدند.
در دوره زمامداری امیر عبدالرحمن خان هم جنایات و خشونتهای سیاسی وحشتناکی علیه مخالفان حکومت بهویژه در برابر قوم هزاره رخ داد که بر اثر آن هزاران خانواده آواره شدند و به سمت بلوچستان هند بریتانوی (پاکستان امروزی) گریختند. شبیه چنین جنایتی پس از به قدرت رسیدن محمد نادر و اختلافش با حبیبالله کلکانی ( مشهور به بچه سقاو)، جنایت بزرگی علیه مردم شمال کابل رخ داد. در آن دوره، اموال و املاک مردم به تاراج رفت، زنان مانند کنیز غصب و یا با اکراه به نکاح مردان مهاجم درآورده شدند.
چندی بعد، اقوام جنوبی و جنوب شرقی افغانستان به بهانههای مختلف در مناطق حاصلخیز شمال و مرکز کشور اسکان داده شدند؛ سیاست تغییر بافت جمعیتی که تا همین امروز نیز ادامه دارد. امروزه خشونتهای سیاسی از سوی احزاب و گروههای مختلف در برابر رقبایشان امری معمولی محسوب میشود، هرچند این معضل در دورههای مختلف دارای نوسان و گاه تند و وحشیانه و گهگاه نیز نرم و زیرکانه بوده است. متاسفانه خشونتهای سیاسی اخیر رنگ و بوی دینی هم به خود گرفته است. گروههایی برای دستیابی به منافع شخصی و جناحی دست به خشونت میزنند، اما لباس دینی بر آن میپوشانند و جلوه مقدسش میدهند.
چهارم: عوامل بروز و گسترش خشونت سیاسی
۱- اقتصادی: این عامل طی چندین قرن گذشته نقش بارزی در وقوع خشونتها و جنگهای داخلی افغانستان داشته است. هرگاه لشکریان یورشگر برای تصرف اموال مردم بر مناطق مختلف تسلط یافتهاند. آنها به خود حق می دادند که اهالی اصلی آن سر ببرند و پس از اخراج آنها، در خانههایشان سکونت گزینند. برای اثبات این مدعا، اسناد واضح زیادی در تاریخ این سرزمین وجود دارد.
۲- دینی، فکری و ایدئولوژیکی: جنگهای صلیبی در دیار اسلام ریشه در دین داشت. جنایات نابخشودنی صفویها علیه اهل سنت ایران و جرائم وحشیانه اسرائیل در فلسطین نیز از دین سرچشمه میگیرد. خشونت حکومتهای خلق و پرچم در افغانستان هم از فکر و ایدئولوژی آب میخورد. بسیاری از نبردهای کنونی افغانستان و قتلهای زنجیرهای وهدفمند ناشی از آن نیز در فکر و ایدئولوژی ریشه دارند.
۳- اجتماعی: برتریجویی اجتماعی، تمامیتخواهی و انحصارطلبی قومی، تعصبات زبانی و گروهی، تنش بین ولایتها و مناطق و بدبینی نسبت به دیگر اقوام هموطن همواره موجب خشونت سیاسی در کشورهای مختلف، از جمله افغانستان شده است.
۴- سیاسی: سیاست خود یکی از عوامل خشونت سیاسی است. اگر سیاست از مسیر درست و قانونی خارج و به بیراهه کشیده شود، فساد در دستگاه حکومت به بار میآورد. هرگاه مردم افغانستان بکوشند برای بازگرداندن چرخ سیاست به ریل تلاش کردهاند، سرکوب شدهاند. شورش گسترده و فراگیر مردم نیز توسط دستگاه حاکمه به خشونت کشانده میشود. درصورت پیروزی شورشیان، آنها علیه مدافعین دستگاه حاکمه قبلی خشونت اعمال میکنند و اگر سرکوب شوند، ساتور حاکمیت در انتظارشان بوده است. در این زمینه میتوان به دولتهای معاصر عربی، دولت محمد نادر شاه و پسرش محمد ظاهرشاه در اوایل رژیم کمونیستی افغانستان اشاره کرد.
۵- اضمحلال ارزشهای اخلاقی: انحصارطلبی، تکبر وغرور، کینهتوزی، عداوت قومی، نژادی، تباری و خانوادگی باعث خشونتهای سیاسی و بیعدالتی در افغانستان شده است. جنگ میان گروههای سیاسی اسلامگرا در سه دهه گذشته نتیجه جز تباهی برای افغانستان در پی نداشته است.
۶- استخباراتی: جنگهای استخباراتی از عوامل گسترش خشونتهای سیاسی در افغانستان و غیره بوده است. هرگاه دولتی اجنبی بخواهد برای پیشبرد اهدافش در کشور دیگری به خرابکاری بپردازد، اعمال خشونتآمیز را طراحی و اجرا میکند. اگر حزب، گروهی و فردی مانع این نقشه شود دچار ترور شخصیتها یا جسمی شده است. ترور رهبرانی مانند تورگوت اوزال، حسن البنا، سعد الحریری، بینظیر بوتو، احمدشاه مسعود، محمد مرسی، برهانالدین ربانی و اخیرا محمد عاطف (رئیس جمعیت اصلاح افغانستان) همگی ریشه در جنگهای استخباراتی دارد.
پنجم: آثار و پیامدهای خشونت سیاسی
گسترش خشونتهای سیاسی در هر کشوری، پیامدهای جانکاهی در پی داشته است؛ عقده و بدبینی شهروندان نسبت به مرتکبین خشونت افزایش یافته و برای رهایی از آن گروههای ضد خشونت ایجاد شده است. این گروهها نیز مقابله به مثل میکنند و در نتیجه شیرازه نظام سیاسی فرومیپاشد. چه بسا گروه مدعی مقابله با خشونت سابق، قادر به رهبری سالم جامعه و نظام نباشد و به مرور زمان همه داشتههای مادی و معنوی کشور را نابود سازد؛ دقیقا مانند اتفاقی که پس از سقوط نظام کمونیستی در افغانستان رخ داد.
پیامد دیگر خشونت، استبداد است، چون باعث میشود که دستگاه حاکمه آزادیها را محدود و هرگونه اعتراض مدنی را سرکوب کند؛ فرآیندی که باعث نابودی و مرگ نوآوری و پیشرفت میشود. غالبا اکثر حکومتهای مستبد مخترعین و مبتکران را تحمل نمیکنند و در نتیجه موجب فرار مغزها میشوند. بیشتر قربانیان خشونتهای سیاسی در افغانستان معاصر، شخصیتهای تحصیلکرده و دانشمندان بوده و همواره در معرض شکنجه، حبس و ترور قرار گرفتهاند.
با گسترش خشونت، اقتصاد ملی آن نیز نابود میشود. امروزه سرمایههای کلانی از افغانستان به خارج منتقل شده است و کسانی در وطن سرمایهگذاری کردهاند نیز از اقدام خود پشیمان هستند. ضعف و بحران اقتصادی باعث ایجاد بدبینی میان ملت و حکام افغانستان شده است. آنها نیز برای حفظ قدرت خویش دست به دامن نیروهای خارجی میشوند و مشروعیت و کمکهای مادی و سیاسی خویش را از این طریق به دست میآورند و در نتیجه به مطالبات حامیان اجنبی لبیک میگویند و از ملت خود میبرند. کشور افغانستان نیز هم در قرون اخیر از این امر مستثنی نبوده و نیست.
یکی از دیگر از پیامدهای خطرناک خشونت سیاسی در تمام کشورها، کاهش نیروی انسانی کارآمد و چرخش قدرت و دستگاههای اجرایی و قضایی و غیره بین گروهی محدود است. در ده دهه پیشین شاهد بودهایم که سیستم سیاسی و حکومت افغانستان بر روی شانه افرادی معدود چرخیده است. هرگاه شخصی در مدیریت در وزارتخانهای ناکام میشود، بلافاصله منصب مهم دیگری به او واگذار شده است تا از دایره قدرت بیرون نماند.
ششم: راهکارهای مبارزه با خشونت سیاسی
برای زدودن اختلافات قومی و نژادی و مذهبی از جامعه بسیار متنوع افغانستان، تقویت روحیه اخوت و برابری برگرفته از تعالیم اسلامی و انسانی میتواند راهکار مهمی باشد. تاریخ ثابت کرده که در کشورهای چندقومیتی تنها عامل رفع تفرقه و دشمنی بین اقوام و مناطق مختلف تقویت مشترکات فکری و دینی است.
راه دیگر مبارزه با خشونت سیاسی در افغانستان، قانونمحوری حکومت و اجرای آن بدون تبعیض میان شهروندان و استقلال دستگاه قضایی و قانونگذاری است. اگر گروهها و احزاب احساس کنند که پستهای سیاسی عادلانه توزیع نمیشود و گردش و تبادل قدرت صورت نمیگیرد، دست به خشونت میزنند و اسباب ناامنی و دردسر را برای زمامداران فراهم میکنند. حوادث خونبار دهه نود قرن گذشته در الجزایر پیامد تلخ سرپیچی حاکمان از پذیرش نتایج انتخابات بود. جنگ، ناامنی و اعمال خشونتآمیز در افغانستان نیز ریشه در توزیع غیرعادلانه امتیازات سیاسی واقتصادی دارد.
کشورهای ضعیفی مانند افغانستان قربانی خشونت دخالت اجنبی هستند. قدرتهای بینالمللی و منطقهای همگی در این دیار مخروبه سمند دخالتهای خویش را میرانند و با تمام توان به رقابت میپردازند و هر کسی را در برابر خواسته ها و مطامع آنها بایستد از سر راه برمیدارند. حال دیگر برکسی پوشیده نیست که دخالت نظامی خارجی در افغانستان منجر به امنیت و رفاه و توسعه نشده است و هرگز نیز نخواهد شد.
راهکار دیگر، بررسی دقیق و علمی اسباب، عوامل، آثار، مظاهر و پیامدهای خوشت سیاسی در افغانستان توسط مراکز پژوهشی مستقل است. احزاب و گروههای میانهرو و صلحطلب باید به هر نحو ممکن فعالیتهای اصلاحی خود را در جامعه کنونی افانستان ادامه دهند و ماسوس نشوند. رسالت علمای دینی و اساتید دانشگاهها و آموزگاران مدارس خصوصی و دولتی نیز نسلی اهل مدارا و دارای روحیه توان همزیستی و دگرپذیری است، نه ترویج تعصب و خشونت سیاسی و اجتماعی.
[دکتر عبدالصبور فخری، استاد زبان و ادبیات عرب در دانشگاه کابل و معاون بخش اسلامی و عربی وزارت معارف افغانستان بوده است.]* این گزارش تنها بیانگر دیدگاه نویسنده است و بازتاب رویکرد خبرگزاری آناتولی نیست.