اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار حی توانا
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا
از در بخشندگی و بنده نوازی
مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا
قسمت خود میخورند منعم و درویش
روزی خود میبرند پشه و عنقا
حاجت موری به علم غیب بداند
در بن چاهی به زیر صخره صما
جانور از نطفه میکند شکر از نی
برگتر از چوب خشک و چشمه ز خارا
شربت نوش آفرید از مگس نحل
نخل تناور کند ز دانه خرما
از همگان بینیاز و بر همه مشفق
از همه عالم نهان و بر همه پیدا
پرتو نور سرادقات جلالش
از عظمت ماورای فکرت دانا
خود نه زبان در دهان عارف مدهوش
حمد و ثنا میکند که موی بر اعضا
هر که نداند سپاس نعمت امروز
حیف خورد بر نصیب رحمت فردا
بارخدایا مهیمنی و مدبر
وز همه عیبی مقدسی و مبرا
ما نتوانیم حق حمد تو گفتن
با همه کروبیان عالم بالا
سعدی از آن جا که فهم اوست سخن گفت
ور نه کمال تو وهم کی رسد آن جا
نیک بیاد دارم زمانی که با بزرگترها در مسجد یا بازار بحث و گفتگو در میگرفت حاجی محمد که مدتی در حجرههای سنتی قدیم تلمذ کرده و بهرهای برده بود برای شاهد سخنانش؛ حکایت و شعری از گلستان و بوستان شیخ سخنسرای شیراز میآورد و کلامش قدرت و مقبولیت مییافت و حرف خویش را به کرسی مینشاند. کم نیستند از اهل سواد قدیمی در کردستان که در قید حیات باشند و گلستان و بوستان را از حفظ نداشته باشند و بدان استناد نجویند و مجلسآرایی نکنند. این دو کتاب برجسته در قرون متمادی در مدارس علوم دینی سنتی کردستان تدریس میشد.
شعر تعلیمی و تربیتی شیخ بزرگوار سعدی شرق و غرب عالم را در نوردیده است. بطوریکه«ابن بطوطه هنگامیکه وی در حدود سال ۱۳۴۸ میلادی از شهرهان جو (در آنوقت نامش سین تزه بود) چین دیدن کرده بود، مورد پذیرائی و استقبال گرم مردم قرار گرفته و یک روز مهمانداران او از وی دعوت کردند که در روی رودخانهای قایق سواری کند، در آن هنگام او از دهان یک آواز خوان چینی سرودی را به زبان فارسی میشنود که محتوی آن یکی از غزلیات شیخ سعدی است. «ابن بطوطه» تنها توانست بیتی از آنرا یادداشت کند که بدین قرار است:
تا دل به محنت دادیم در بحر فکر افتادیم
چون در نماز ایستادیم قوی به محرب اندری»
شیخ مشرفالدین ابن مصلح بن عبدالله شیرازی ملقب به شیخ سعدی بین سالهای ۶۰۰ تا ۶۱۰ در شیراز بدنیا آمد و تحت تربیت پدر عالم و بزرگوارش قرار گرفت. اخلاص و صفا و انسان دوستی را از پدر بدرستی آموخت چرا که «قبیله او همه عالمان دین بودهاند» او در گلستان خاطرهای از کودکی خود را بیان میکند “یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شبخیز و مولع زهد و پرهیز شبی در خدمت پدر رحمه الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفهای گرد ما خفته پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمیدارد که دوگانهای برای یگانه بگزارد چنان خواب غفلت بردهاند که گویی نخفتهاند که مردهاند گفت: جان پدر تو نیز اگر بخفتی به از آنکه در پوستین خلق افتی!
نبیند مدعى جز خویشتن را
که دارد پرده پندار در پیش
گرت چشم خدا بینى ببخشند
نبینى هیچ کس عاجزتر از خویش
سعدی در حدود ۶۲۰ یا ۶۲۳ قمری از شیراز به مدرسهی نظامیهی بغداد رفت و در آنجا از آموزههای امام محمد غزالی بیشترین تأثیر را پذیرفت (سعدی در گلستان غزالی را «امام مرشد» مینامد). سعدی، از حضور خویش، در نظامیه بغداد، چنین یاد میکند:
مرا در نظامیه ادرار بود شب و روز تلقین و تکرار بود
سعدی از دو تن از بزرگان بغداد در گلستان و بوستان خود نیز یاد میکند یکی جمال الدین ابوالفرج بن الجوزی و دیگر شهابالدین ابوحفص عمر بن محمد سهروردی که در عرفان پرآوازه بود.
نظامیهی بغداد که ازگاه تأسیس در نیمهی سدهی پنجم هجری تا اوایل سده هفتم بیش از صدو پنجاه سالی را به شهرت و عظمت و روحانیتی بیمانند برای سنی مذهبان دنیای اسلام پشت سر نهاده بود، به هنگام بالندگی سعدی برای هر دانشجوی جویای نام شافعی مذهب، کعبه آمالی مینمود که نیل به آرزوهای دین و دنیای خویش را در آن مییافت. چراکه در این نهاد عالی، آموزشهای سنتی خاص شافعیان و بزرگترین دانشگاه علوم دینی دنیای اسلام آن عصر بود که نخستین استاد عالی مقامش ابواسحاق شیرازی (م ۴۷۶ه. ق) استاد استادان و پیشوای شافعیان که نظامیه از طفیل تدریسش شهرتی جاودانه یافت، صد و پنجاه سال پیش از سعدی شیرازی از خطه فارس راهی عراق شده بود از دیگر سو آب و نان و تحصیل رایگان و شهرت و آوازه فارغالتحصیلانش، سعدی جوان شافعی مذهب شیرازی را بسان بسیاری دیگر از شهرتطلبان به سویش جلب مینمود. (مقاله تحصیلات سعدی در بغداد و نظامیه بغداد؛ نورالله کسایی)
سعدی بسیار به سفر و جهانگردی پرداخت او طی سفرهای خود از عراق، شام، حجاز و شمال آفریقا دیدن کرد (شاید از هندوستان، ترکستان، آسیای صغیر، غزنین، آذربایجان، فلسطین، چین، یمن و آفریقای شمالی هم دیدار کرده باشد). و با مردم و مذاهب فکری و فقهی گوناگون آشنایی پیدا کرد.
در یکی از حکایات گلستان نوشته است: بر بالین تربت یحیی پیغامبر -علیه السلام- معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بیانصافی منسوب بود، اتفاقاً بزیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست.
درویش و غنی بنده این خاک درند
و آنان که غنیترند محتاجترند
آنگه مرا گفت از آنجا که همت درویشانست و صدق معاملت ایشان خاطری همراه من کنید که از دشمنی صعب اندیشه ناکم، گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.
ببازوان توانا و قوت سردست
خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست
نترسد آنکه بر افتادگان نبخشاید
که گر ز پای درآید کسش نگیرد دست
هر آنکه تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت
دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست
ز گوش پنبه برون آرو داد خلق بده
و گر تو میندهی داد روز دادی هست
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
مشهورترین آثار سعدی عبارتنداز: گلستان، بوستان، غزلیات و قصاید فارسی. در کلیات شیخ افزون بر اینها قطعات، رباعیات، ترجیعات، مثلثات، قصاید و غزلیات عربی، رسایلی به نثرو … گردآمدهاند که در صحت انتساب همهی آنها به سعدی شک کردهاند.
بزرگترین یادگار هنری این شاعر والامقام دو کتاب جاودانی بوستان و گلستان است که تمامی هنر خود را در این کتابها جلوهگر ساخته است. گلستان کتابی کوچک با نثر بسیار روان و آمیخته با شعر است که شاعر در یک دیباچه و هشت باب مجموعه داستانهایی را روایت میکند که در هر یک از این حکایتها به نوعی چشم خواننده به زشتیهای و زیباییهای زندگی اجتماعی گشوده میشود. هر یک از داستانهای گلستان سرشار از نکات نغز اجتماعی و اخلاقی و ترتیبی است که هر کدام حتی به تنهایی نیز میتواند سرمشق زندگی انسانها قرار گیرد. بوستان یا سعدینامه منظومهای در ۴۵۰۰ بیت است که جدای از حمد و ثنای آغازین به ده باب تقسیم شده و اساس و مبنای آن تعلیم و تربیت است. شاعر در بابهای مختلف که هر یک به مضامینی همچون عدل و تدبیر، احسان، عشق و شور مستی، تواضع، رضا، قناعت، تربیت، عافیت، توبه و صواب و مناجات اختصاص یافته است عقاید گرانبهای خود را که حاصل عمری اندیشه و مطالعه آفاق و انفس و سیر و سفر و آمیزش با اقسام ملل و نحل و مشاهده وقایع تاریخی است در حکایات و اشعاری زیبا بیان نموده و مجموعهای از بهترین دستورهای اخلاقی و اجتماعی و نمونه شیوای فارسی ادبی را بوجود آورده است. حکیم مجموعهای از شعر و نثر خویش را نیز در قالب هنری و شوخی و انتقاد به تصویر کشیده که تحت عنوان غزلیات، مضحکات و خبثیات در کلیات او جای گرفته است.
اندیشههای سعدی مملو از کلام ربانی و احادیث نبوی است و آنچه را از قرآن و حدیث آموخته، در آثار خود به صورت «استشهاد»، «اقتباس»، «اشاره» و «تلمیح» آورده است. گواه این مطلب نمونههای بسیاری است که در زیر به چند مورد از آنها اشاره میکنیم:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به دردآورد
روزگار دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
این سه بیت شعر سعدی، به دو حدیث پیامبر(ص) اشاره دارد:
اولین حدیث: «هر کس صبح کند و در اندیشهی کارهای مسلمانان نباشد، مسلمان نیست».
دومین حدیث: «مثل مؤمنان در دوستی و مهرورزیشان نسبت به یکدیگر، همانند یک پیکر است که هنگامی که عضوی از آن به درد آید، سایر اعضا در بیخوابی و تب، با آن، هم ناله میشوند».
شیخ اجل در دیباچه گلستان میگوید:
«منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت»
این کلام اشاره به این آیه دارد:
لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ؛ اگر شکرگذار نعمتهای من باشید، بر عطاهایم میافزایم و اگر ناسپاس باشید، عذاب من سخت خواهد بود. (سوره ابراهیم، آیهی ۷)
همچنین در باب هفتم گلستان میگوید:
«سال نزاعی در پیادگان افتاده بود و داعی در آن سفر هم پیاده. انصاف در سر و روی هم فتادیم و داد فسوق و جدال بدادیم … که عبارت «داد فسوق و جدال» به آیهی «وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِی الْحَجِّ»؛ هیچ نافرمانی و هیچ درگیری در حج روا نیست. (سوره بقره، آیهی ۱۹۷) اشاره دارد.
باز در باب هشتم میگوید: «سرما را به دست دشمن بکوب که از احدی الحُسنیین خالی نباشد، اگر این غالب آمد، مار کشتی و گرآن را، از دشمن رستی»
این مطلب به آیهی «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ»؛ بگو آیا در مورد ما جز یکی از آن دو نیکی(پیروزی یا شهادت) را انتظار دارید؟ (سوره توبه، آیهی ۵۲) اشاره دارد.
به نام خداوند جان آفرین
حکیم سخن در زبان آفرین
این بیت یادآور آیات اولیه سوره «الرحمان» است. خَلَقَ الْإِنْسَانَ (۳) عَلَّمَهُ الْبَیَانَ؛ انسان را آفرید و به او قدرت بیان و تکلم را یاد داد. (سوره الرحمن، آیات ۴ و ۳)
یکی را به سر برنهد تاج و تخت
یکی را به خاک اندر آرد ز تخت
بیت یاد شده، تفسیر این آیهی شریفه است:
«تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ» حکومت و فرمانروایی را به هر کس بخواهد میدهد و از هر کس بخواهد، میگیرد. (سوره آل عمران، آیهی ۲۶)
گلستان کند آتشی بر خلیل گروهی بر آتش برد ز آب نیل
مصرع اول این بیت به آیهی «قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ»؛ گفتیم: ای آتش، برای ابراهیم سرد و بی آسیب باش. (سوره انبیاء، آیهی ۶۹)
و مصرع دوم به آیهی«فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ»؛ از آنها انتقام گرفتیم و آنها را در دریا غرق کردیم». (سوره اعراف، آیهی ۱۳۶) اشاره دارد.
بر علم یک ذره پوشیده نیست
که پیدا و پنهان به نزدش یکیست
اشاره به آیهی شریفهی «إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا یَخْفَى»؛ و او آشکار و آنچه را که پنهان است، میداند. (سوره اعلی، آیهی ۷)
شیخ سعدی علیه الرحمه بین سالهای ۶۹۰ تا ۶۹۴ هجری در شیراز درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد.
شعر سعدی بعد از قرنها و سالها همان طراوت و زیبایی و سرسبزی دارد هم اکنون نیز محتاج خوان فصاحت و بلاغت و شیوایی و لطافت پرمعنی و آموزنده سعدی هستیم. مربیان تربیت و آموزگاران؛ خوب است از این سفره بیمنت و غنی بهره برده و حکایت و اشعارش را نقل محفل تربیتی خود سازند و خمودی و خشکی نشستهای تربیتی را با آن شاداب و پر طراوت و سرزنده نمایند و اینک چند حکایت از استاد سخن :
حکایت۱:
یکی از بزرگان گفت: پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخنها گفتهاند؟ گفت: بر ظاهرش عیب نمیبینم و در باطنش غیب نمیدانم.
هر که را جامه پارسا بینی
پارسا دان و نیکمرد انگار
ور ندانی که در نهانش چیست
محتسب را درون خانه چه کار
حکایت ۲:
پادشاهی پارسایی را دید گفت: هیچت از ما یاد آید؟ گفت: بلی وقتی که خدا را فراموش میکنم.
هر سو دود آن کس ز بر خویش براند
وآن را که بخواند بدر کس ندواند
حکایت ۳:
لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بیادبان هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم.
نگویند از سر بازیچه حرفی
کزان پندی نگیرد صاحب هوش
و گر صد باب حکمت پیش نادان
بخواند آیدش بازیچه در گوش.
حکایت۴:
یکی را از حکما شنیدم که میگفت: هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است مگر آن کس که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند.
سخن را سر است اى خداوند و بن
میاور سخن در میان سخن
خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش
نگوید سخن تا نبیند خموش
حکایت۵:
خطیبی کریهالصوت خود را خوشآواز پنداشتی و فریاد بیهده برداشتی گفتی نعیب غراب البین در پرده الحان اوست یا آیت اِنَّ انکر الاصوات لصوت الحمیر در شأن او.
مردم قریه بعلت جاهی که داشت بلیتش میکشیدند و اذیتش را مصلحت نمیدیدند تا یکی از خطبای آن اقلیم که با او عداوتی نهانی داشت باری به پرسش آمده بودش. گفت: تو را خوابی دیدهام، خیر باد. گفتا چه دیدی؟ گفت: چنان دیدم که تو را آواز خوش بودی و مردمان از انفاس تو در راحت.
خطیب اندرین لختی بیندیشید و گفت: این مبارک خواب است که ددی مرا بر عیب خود واقف گردانیدی، معلوم شد که آواز ناخوش دارم و خلق از بلند خواندن من در رنج، توبه کردم کزین پس خطبه نگویم مگر به آهستگی.
از صحبت دوستی به رنجم
کاخلاق بدم حسن نماید
کو دشمن شوخ چشم ناپاک
تا عیب مرا به من نماید
حکایت۶:
ناخوشآوازی به بانگ بلند قرآن همیخواند صاحبدلی برو بگذشت گفت: ترا مشاهره چندست؟ گفت: هیچ. گفت: پس این زحمت خود چندین چرا همیدهی؟ گفت: از بهر خدای میخوانم. گفت از بهر خدای مخوان.
گر تو قرآن بدین نمط خوانی
ببری رونق مسلمانی
حکایت۷:
حکیمی پسران را پند همیداد که جانان پدر هنر آموزید که ملک و دولت دنیا اعتماد را نشاید و سیم و زر در سفر بر محل خطرست یا دزد به یک بار ببرد یا خواجه به تفاریق بخورد اما هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده و گر هنرمند از دولت بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولتست هر کجا که رود قدر بیند و در صدر نشیند و بی هنر لقمه چیند و سختی بیند.
وقتی افتاد فتنهای در شام
هر کس از گوشهای فرا رفتند
روستا زادگان دانشمند
به وزیرى پادشاه رفتند
پسران وزیر ناقص عقل
به گدایی به روستا رفتند
شعری از بوستان سعدی
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبله آیت باشد به از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی
موعظهی آخر از شیخ بزرگوار:
تن آدمی شریفست به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشمست و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مقام آدمیت
*******
مرا بدعایی اگر مدد کنی شاید
که آفرین خدا بر روان سعدی باد
رحمت خدا بر او باد و یادش گرامی
منبع:اصلاح وب