بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاه و السلام علی أشرف الأنبیاء و المرسلین.
همانطور که همه میدانیم اساس تصورات و جهانبینی دینی بر این است که (خلق و امر) به دست خداوند است و انسان و سایر مخلوقات جهان هستی مأمور هستند. از آن روز که آسمانها و زمین و آنچه در آنها است آفریده شده، طبق سنن و قوانینی هر کدام در مسیری خاص و جهتی معین، به فرمان خداوند به حرکت درآمدهاند. در مجموع کائنات، آن دسته ازمخلوقاتی که بیاراده هستند، به محض خلقت و دریافت فرمان مربوطه از جانب خداوند، به حرکت درآمدند و به سوی مقصد و هدفی که برایشان معین شده بود، بدون توقف و تردد راه خود را ادامه داده و به سوی آن سرنوشت مشخص پیش میروند.
و دستهی دیگر از مخلوقات(که به نسبت دسته اول اندک میباشند) آنهایی که دارای قوهی علم و اراده هستند مانند انسان و جن که میبایست اینها نیز مانند آن قافله عظیم کائنات به سمت هدف مشخص شده خود حرکت میکردند، ستمگرانه و جاهلانه غالباً مسئولیت خود را از یاد برده و به فراموشی سپردند و در نتیجه، از راه منحرف شدند و به این سو و آن سو رفته و عقبگرد کردند و راه مخالف جهت حرکت آن قافله را در پیش گرفتند؛ این در حالی است که آسمانها و زمین طوری آفریده شدهاند که در خدمت این بخش از مخلوقات بوده و برایشان مسخر گشتهاند، چرا که مسئولیت بزرگی برعهدهی ایشان گذاشته شده است و برای تحقق بخشیدن به این مسئولیت عظیم، خداوند منان تمام این امکانات را در اختیار آنها قرار داده است. پس ملاحظهی این امر، روشن میسازد که آن انحراف این نیست که این بخش اندک از مخلوقات تنها خودشان منحرف شده باشند و بس، بلکه – معاذالله- در ضمن این انحراف این نکته هم وجود دارد که عملاً به خداوند متعال نسبت بیهودهکاری داده میشود، خداوندی که همه این کائنات را به این خاطر آفریده است که در اختیار این قشر از مخلوقاتش باشد تا به عنوان امکانات از آنها استفاده نموده و به سوی سرانجام مشخصی حرکت کنند، اما وقتی که انسان مسیر دیگری انتخاب میکند، به زبان حال میگوید که هیچ هدف و حکمتی از خلقت خود و این امکانات در کار نبوده است. سبحان الله! پس وقتی جرم این اندازه بزرگ باشد پیداست که تلاش برای تصحیح مسیر و خاتمه دادن به آن، و فعالیت جهت هماهنگ ساختن آن گروه منحرف با مجموعهی هستی، کاری ارزنده و مسئولیتی بس خطیر و سنگین است. سنگینی که آسمانها، زمین و کوهها با وجود عظمتی که دارند هیچ کدام جرات تصور حمل آن را نداشته و به شدت از آن خودداری کردهاند. اما همان انسان وقتی دچار ظلم و نادانی شده و منحرف میگردد، این استعداد را هم دارد که بار سنگین مسئولیت را بدوش بکشد.
از روزی که انسان پا به عرصهی وجود نهاد تا در معرض ابتلاء و آزمایش قرار گیرد، مسئلهی حمل بار مسئولیت مطرح شده و در هر مرحلهای در مقابل انحراف خیل عظیمی از بشر، افراد اندکی بودهاند که بار سنگین مسئولیت را بدوش بکشند؛ و از این رو آشکار است که سنگینی برای آنها چند برابر میشود چرا که قرار بود مسئولیت حرکت در این مسیر بر همهی آنها توزیع گردد اما اکثر افراد، صحنه را خالی کرده و مسئولیت را نپذیرفتند… مسئولیتی که به تعبیری دیگر یعنی گام برداشتن در مسیری که خداوند برای بشر معین نموده و دعوت دیگران به سوی آن… یعنی میتوان چنین نتیجه گرفت که دعوت به راه خدا مساوی است با تصحیح مسیر گروهی منحرف و نیز دفع آن نسبت نادرست که به خدا داده میشد که عبارت بود از بیهوده بودن خلقت آسمان و زمین… البته با وجود سنگینی با مسئولیت؛ سنگینی اجر و پاداش نیز برای انسان مطرح است. اگر چه برداشتن بار مسئولیت اقتضا میکند که انسان خود و چیزی که در اختیار دارد اعم از مال و ثروت و… را در این راه صرف و فدا کند… و در واقع تنها در همین فدا کردن است که انسان هویت واقعیاش را پیدا میکند… برنامهای عجیب بر انسان حاکم شده است؛ که اگر از زیر بار مسئولیت شانه خالی کرده و میدان را ترک کند- تا از گزند و آسیب در امان باشد- در حقیقت اولین قدم او در این راه نابودی خود اوست و سبب هلاکتش میگردد… اما بالعکس اگر در این زمینه به اندازه وسع و توانش اقدام نموده و در این مسیر گام بردارد و جان و مالش را بخاطر وظیفهاش تقدیم کند حقیقتاً در همان لحظات اولیه گوهر حقیقی خود را یافته، آنهم یافتنی که هرگز آنرا از دست نخواهد داد. و در واقع به حیات جاودانهای رسیده است که هرگز مرگ آنرا تهدید نخواهد گرد. اگر بخواهیم تصمیم قاطعانه در زمینهی حمل بار مسئولیت بگیریم، کافی است که بین دو نوع زندگی مقایسهای بسیار ساده انجام دهیم. بطور خلاصه، زندگی که عبارت از تحمل بار مسئولیت است(زندگی مؤمنانه). و زندگی که عبارت از انتخاب و اشتراء حیات دنیا است حیاتی که اگر هیچ عیب و ایرادی نداشته باشد در واقع دو عیب چارهناپذیر دارد:
عیب اول: اینکه انسان هرگز به حالتی نمیرسد که نَفَس راحت بکشد و بگوید به هرچه که خواستم رسیدم و دیگر آرزویی ندارم که برآورده نشده باشد. میتوانید ملاحظه کنید کسانی را که درصدد کسب ثروت یا مقام هستند هرچه بیشتر کسب کنند، آرزوهایشان بیشتر و بیشتر میشود.
عیب دوم: آن مقداری هم که در اختیار دارند مطمئن نیستند که تا آخر در دستشان بماند و از دست ندهند. و به هر شیوهای که بخواهند اطمینان حاصل کنند، نمیتوانند مطمئن شوند که خود از مال و ثروت جدا نمیشوند و نمیمیرند؛ برخلاف آنچه که نزد خدا برای مؤمنان متقی مهیا گشته است که:(لَهُم فِیهَا مَا یشآؤون خَالِدیِن) یعنی هر آنچه که بخواهند به آن میرسند. خالدین یعنی: هرگز از ایشان گرفته نخواهد شد علاوه بر این برای کسانی که حیات دنیا را انتخاب کردهاند شکنجهها و عذابهائی در نظر گرفته شده است که از لحظه نزع روح آغاز و همچنین در دوران برزخ و بعد از آن، جهنم ادامه پیدا میکند، و از همه سختتر خشم و غضبی است که از جانب خدایی که ارحم الرحمین است صادر میشود. زمانیکه از اهل جهنم فریاد بلند میشود که ما را از عذاب نجات دهید با اهانتی کشنده در جواب میفرماید:(اخسئوا فِیهَا وَ لا تکَلِمُون) یعنی: بتمرگید! چخ!
اما زندگی مؤمنانه(حمل بار مسئولیت بندگی) اگر قیامتی هم وجود نداشت همان پاداش نقدی که در لحظه اول حمل بار مسئولیت بدست میآید، کافی بود؛ که آن عبارتست از مفهوم واقعی کلمه( ایمان) یعنی به امنیت رسیدن، رسیدن به حالتی که، نه اندوه و اضطرابی باقی میماند- زیرا به مرادش رسیده است- و نه ترسی، چرا که چیزی را کسب کرده است که ترس از دست دادنش را ندارد… وقتی که انسان آن بینش دینی را که خدا به او میبخشد تحویل میگیرد و با درونش عجین میشود در نتیجه، ایمان به وجود میآید و از دلهره و اضطراب دوران جاهلیت نجات پیدا میکند… درست همانند کسی است که در بیابان در یک شب تاریک راه را گم کرده باشد، هر گامی که بر میدارد ترس و وحشت او را فرا میگیرد چون میترسد که در چالهای بیفتد یا پا روی جانور گزندهای بگذرد اما وقتی شب تاریک بسر میآید و خورشید طلوع میکند و راه و مقصدش را مییابد ترس و وحشت رخت بر میبندد و شخص با کمال اطمینان گام بر میدارد و به سیرش ادامه میدهد؛ وقتی انسان مؤمن به آن حالت رسید دیگر اندوهی نمیماند چرا که آرزوهایش برآورده شده است و ترس از دست دادن آنچه که کسب کرده است نیز ندارد…
پس وقتی که مسئولیت عبارت است از رسیدن به آن شناخت و تسلیم شدن به مقتضای آن، اگر جبر محیط اجازه عمل کردن به آن را داد شخص عمل کند و اگر نه، او مصمم باشد تا در آینده بدان جامهی عمل بپوشاند… پس هر چه که مطلوب وی است در واقع در قلبش جای دارد و قلب انسان هم در کنترل خداوند است دیگر اندوه چرا؟! اگر فرضاً نگران این است که در گذشته چیزی را از دست داده و از کاروان عقب مانده است باز جای نگرانی نیست زیرا با یک گام بسیار بلند(توبهی نصوح) قادر خواهد بود خود را به کاروان رسانده و با کردار نیک آثار سوء گذشته را بزداید… و اگر نگران این باشد که در آینده اندوختههایش را از دست بدهد باز هم جای نگرانی نیست زیرا آنچه که بدست آورده ثروت و مقام نیست که مردم بتوانند بر آن مسلط شده و از وی بگیرند بلکه ایمان است و ایمان هم در کنترل خداوند مهربان قرار دارد و خدا وعده داده است نه تنها آن را از انسان نمیگیرد بلکه آن را افزایش میدهد…
(لاخوفٌ علیهِم وَ لا هُم یحزنُون) اگر انسان مؤمن غیر از این هیچ پاداش دیگر نداشت، همین کافی بود، اما همه میدانیم که فضل و رحمت خدا از این بالاتر و فراوانتر است؛ چرا که احترام و تقدیر از طرف مأمورین خدا برای بندگان مؤمن لحظاتی قبل از نزع روح آغاز میشود و در دوران برزخ و پس از آن بهشت، با تمام نعمتهایش ادامه پیدا میکند و از همه مهمتر رضایت خدای متعال است) وَ رِضوِان مِنَ الله اَکبَرُ). ناگفته نماند وقتی که گفته میشود زندگی مؤمنانه، معنایش ترک نعمتهای خداوند نیست؛ زیرا مؤمن زندگی میکند و به آنچه خداوند برایش در نظر گرفته است قطعاً میرسد، بلکه درست نقطه مقابلِ اشتراء حیات دنیا است، پس مقایسه میان آن دو نوع زندگی( زندگی مؤمنانه و اشتراء حیات دنیا) و نتایج آن کافی است برای اینکه انسان اگر هوشیار باشد و به آیندهاش اهتمام ورزد فوراً تصمیمی قاطع گرفته و مسیر خویش را معین سازد… ولی باید به یک نکته مهم توجه کند و آن اینکه بزرگترین مسئلهای که در لحظهی تصمیمگیری مطرح میشود این است انسانی که حوزهی مسئولیت خویش را درست نمیشناسد و پای از دایرهی وظیفهی خود فراتر میگذارد و در کار خدا دخالت میکند، مشکلاتی برایش مجسم میشود از جمله: از دست دادن منافع و دچار مشکلات شدن که اینها در واقع بسان سدهای بسیار محکم و فولادینی هستند که احیاناً اجازه چنین تصمیمی را نمیدهند و اگر انسان موفق شد که تصمیم بگیرد، هرازگاهی آن مشکلات جلوه نموده و حرکت را کند میسازند… اما باید بدانیم که دو زمینه وجود دارد که پیوسته بایستی تفاوت آن دو را مد نظر داشته باشیم تا بتوانیم مؤمنانه زندگی کنیم نخست دایرهای وسیع- البته برای تفهیم از لفظ (دایره) استفاده میکنیم و معنای واقعی آن که محدودیت است منظور نیست که دایرهی کار خداست، و دیگری دایرهی محدودی است که عبارتست از دایرهی ادای مسئولیت…
محدودهی دایرهی کار خدا این است: چه میشود و چه خواهد شد و محدودهی دایرهی کار انسان اینکه چه چیزی را باید انجام دهم واز چه چیزی باید بپرهیزم. اینکه چه میشود یا چه خواهد شد، عمرم چه مقدار خواهد بود، چه قدر هوا تنفس خواهم کرد و چه اندازه خوراک خواهم خورد و آیا دچار مشکلات و فقر و تنگدستی خواهم شد یا خیر، و سؤالاتی از این قبیل همه و همه مربوط به دایرهی کار خداست پس انسان با طرح این گونه سؤالات نباید از دایرهی خود تجاوز کرده و وارد دایرهی کار خدا شود، بلکه بایستی همواره بپرسد که من چه کار باید بکنم و از چه کاری باید بپرهیزم؛ و عجیب اینجاست انسان وقتی که این دو را باهم مخلوط کرد و دایرهی مسئولیت خویش را ترک نمود، هرگز نخواهد توانست کمترین دگرگونی را در دایرهی کار خدا بوجود بیاورد زیرا همه چیز از قبل، نزد خدا تعیین شده است. به عنوان مثال: لحظه به لحظهی زندگی انسان و همچنین اندازهی نعمتهایی که از آنها بهرهمند میشود و تکتک مشکلاتی که سر راه او سبز خواهد شد همه و همه نزد خدا معین گشته است و اگر انسان بتواند دنیا را زیر و رو کند هرگز نخواهد توانست ذرهای از آن مقدرات را تغییر دهد. زیرا که تقدیر و نقشهای است طراحی شده و باید به اجرا در بیاید.
پس وقتی ماجرا چنین است ترک دایرهی مسئولیت چرا؟!
حال که معلوم شد انسان هرگز قادر نخواهد بود ذرهای تغییر در کار خدا ایجاد کند، دیگر چرا به مسئولیت خود مشغول نباشد؟ آنچه بسی جای شگفتی است این است که دشمنان و یا دوستان نادان، میخواهند انسان مؤمن را، با انواع نقشه از مجاهدت باز دارند. مثلاً تطمیع میکنند که اگر از فعالیت دست برداری مقام و یا امتیاز به شما داده خواهد شد و یا تهدید میکنند که دست بردار، زیرا مسئله خطرناک است و گرنه آسایش و نهایتاً عزتت را از دست خواهی داد و امثال اینها. اما شخص مؤمن تسلیم نخواهد شد و با کمال اطمینان و بسیار ساده پاسخ میدهد، که این همه مقام و امتیاز که به من وعده میدهید، آیا همان چیزهایی است که برایم مقدر و مقرر گشته است؟ یا غیر از اینهاست؟ اگر گفتند همانهاست که برایت مقرر شده است، مؤمن در جواب میگوید: پس پیشنهاد شما بیجا و غلط است؛ چرا که به آنها قطعاً خواهم رسید. و اگر گفتند نه غیر از آنهاست، باز جواب آشکار است که شما چکاره هستید؟ آیا وعدهای به من میدهید که خدا برایم مقرر نکرده است؟ و به همین منوال سایر درخواستها و جوابها.
پس وقتی مقرر گشته است که چیزی اتفاق میافتد و چه چیزی اتفاق نمیافتد ما باید متوجهی مسئولیت خود شویم که چکار بکنیم و از چه بپرهیزیم و آن در شریعت خدا ثبت شده است که عبارتست از ایمان به (قدر) و بدون توجه به آن، زندگی مؤمنانه امکانپذیر نخواهد بود؛ حال وقتی که به این حقیقت توجه کنیم حمل بار مسئولیت- که آسمانها و زمین از پذیرش آن خودداری کردند- در حد توان آسان خواهد شد. زیرا وقتی مؤمن از جان و مالش میگذرد دیگر چه مشکلی برای پذیرش مسئولیت باقی خواهد ماند؟ و پس از آن، غصهی آنرا ندارد که توان او نسبت آنچه که در ذهنش مجسم میشود کمتر است زیرا میداند که خداوند در حد توان تکلیف میکند آری این بود سنگینی بار مسئولیت و دستانداز و موانعی که در مسیر وجود دارند و همچنین راه چارهی آن. پس وقتی انسان موفق شد که این حقیقت را دریابد و توانست دایرهی وظیفهی خود را از دایرهی کار خدا جدا کند، آنگاه است که به وجود واقعی خود پی برده و حیات ابدی را پیدا میکند و از آنجائی که میدانیم مسئولیت به تعبیری دیگر عبارتست از حاکم نمودن امر ابتلائی و شریعت خداوندی در سرزمین و در زندگی فردی و اجتماعی انسان- بخاطر تزکیه او در سطح فردی و جمعی و نیز آباد کردن این کرهی خاکی- میدانیم که ادای آن، کاری بسیار سنگین و پرمشقت است و در توان فرد فرد و حتی یک نسل بشر بصورت جداگانه نیست که مسئولیت را به نحو احسن انجام دهد بلکه ضرورت دارد که گروهی برخوردار از استعدادها و سلیقههای متفاوت تشکیل، و کانال فعالیت اعضای آن مشخص گردد و حرکت تمام اعضا، تحت نظم و برنامهای واحد قرار گیرد؛ به نحوی که فعالیت آن جمع، درست مانند کار یک دستگاه باشد که در عین اینکه از اجزای مختلفی تشکیل شده و در عین کثرت اجزا هر جزئی وظیفه خاصی را انجام میدهد که در مجموع فعالیت اجزا، نتیجه واحدی بدست میآید. بنابراین وجود چنین جمعی با اوصاف مذکور قطعاً ضرورت دارد تا به کمک مجموعهی فعالیت تکتک افراد آن، نتیجهی واحدی که همان ادای مسئولیت سنگین است تحقق یابد.
آری برای اینکه بدانیم فعالیت به صورت گروهی، یک واجبی اسلامی است فکر میکنم دیگر نیاز به استدلال نباشد، اما برای اینکه انسان در این کارِ جمعی همواره توشه و زاد روحی داشته باشد، به نظر میرسد نگاهی گذرا به مسیر تاریخی ادای مسئولیت و هراز گاهی ملاحظه پارهای از گوشههای این فعالیت، بیسود نباشد… وقتی که خدا جمعی را موفق میکند تا در مکانی با تحمل تمام مشکلات گرد هم آیند و انگیزهی تجمعشان فقط و فقط دعوت به سوی خدا و سخن گفتنشان در آن جمع تنها نقشهکشی و برنامهریزی برای پیشبرد دعوت باشد، بسیار بجاست که نظری به گذشته دعوتگرانی که قبل از ایشان میزیستهاند بیفکنند… راستی پیامبر خدا نوح (ع) چند بار با هممسیرانش، شبانه و به صورت مخفی جلسات را جهت پیدا کردن بهترین راه برای دعوت مردم تشکیل داده است؟…
پس چقدر باارزش و لذتبخش است که انسان در حالتی قرار بگیرد که گرچه حالت او در کیفیت، مثل حالت گذشتگان نیست اما در واقع شبیه آن است. و چه سعادت بزرگی نصیب انسان میشود وقتی که در جمعی قرار میگیرد و آن صحنه را جلو چشمش مجسم میسازد و آرامش به او دست میدهد که دارد کاری انجام میدهد که اگر چه به لحاظ کیفیت بسیار کوچک و کم… به نظر میرسد اما در حقیقت کار پیامبران همچون نوح، صالح، ابراهیم، لوط، شعیب، موسی و عیسی علیهم الصلوات والبرکات است که این بزرگان باید چقدر جلسات و گردهماییهای را تشکیل داده باشند تا اینکه راهکار مناسبی برای جذب مردم به سوی دین خدا پیدا کنند؟ و تا اینکه امر ابتلائی و تشریعی خدا در سطح زندگی جمعی صورت واقعی را بخود بگیرد؟ و از همه روشنتر و بارزتر اینکه وقتی انسان تصور گردهماییهای خانهی ارقم بن ابیالأرقم را میکند- آن مدرسهی بینظیر در تاریخ عمر بشریت- آنجایی که هدایت خدا عرضه و تزکیه و تعلیم داده میشد و استعدادها کشف و مسیر فعالیت خدا عرضه و تزکیه و تعلیم داده میشد و استعدادها کشف و مسیر فعالیت هر یک تعیین میگردید، اگر بر اساس موازین دنیوی به آن جلسات نگاه کرده میشد، این گونه مورد ارزیابی قرار میگرفت، اینکه عدهای بیعقل، ابتر، کسانی که آیندهی روشن و درخشانی ندارند، به جای اینکه به فکر تأمین آیندهی خود باشند، سرگرم مسائلی هستند که سودی نخواهد داشت!!!… و آیا تصور این میشد که روزی روزگاری آثار نشستهای خانه ارقم بن ابیالأرقم این باشد که بعد از ۱۴۰۰ سال ادامه داشته و خدا خود میداند تا کی ادامه خواهد داشت؟
آری! وقتیکه آن لحظهها را ملاحظه میکنیم، سزاوار است در عین اینکه خود را از جهتی مقصر بدانیم و از جهتی دیگر آرامش و اطمینان وارد قلبمان شود که حداقل کارهایمان و نشستهایمان شبیه کار کسانی است که در واقع ارزش وجود انسانی وابسته به آنهاست و بقیه مثل سنگاند و به همراه آن چیزی که سنگ نام دارد، مواد سوختی جهنم را تشکیل میدهند… پس چقدر خوش است انسان در قافلهای قرار گیرد که پیشگامان او نوح و ابراهیم، موسی، عیسی و محمد(علیهم الصلوات و البرکات) باشند.
(و ان هذه اُمَتکُم اُمَه وَاحِده…) براستی این نعمت آنچنان بزرگ است که انسان نه تنها نباید لحظهای از لحظات عمرش این تخیل را در ذهن بپروراند که بخاطر فرار از مشکلات، سستی و یا کندی از او سرزند بلکه اگر سراسر ادای مسئولیت شکنجه و اذیت و آزار باشد، هر لحظه بایستی تقاضای فزونیاش را داشته باشد وقتی که انسان به آن خیل عظیمی که از زاه منحرف شدهاند نگاهی میاندازد، میبیند مشغول چیزهایی هستند که به تعبیر امام هدی سید قطب علیه الرحمه در مقدمهی «فیظلال» آنجا که میفرماید: از بلندای ایمان در دوران زندگیام زیر سایههای قرآن وقتی که به آن مردم جاهلیتزده مینگریستم و وضعیت آنها را مورد ارزیابی قرار میدادم، میدیدم مشغول چیزهای بیهودهای هستند که درست همانند کودکانی که سرگرم بازی میشوند و هدف مشخصی ندارند.
هنگامیکه انسان در مورد حقیقت غوغاها و کشمکشهای زندگی مادی به خوبی دقت کند در مییابد که درست مانند سرگرمیها و بازیهای کودکانه است و چیزی جز تهیهی خوراک و مسکن و نهایتاً پرورش دادن لاشهای که کرمها و حشرات از آن بهرهی بیشتری ببرند نیست، و از سوی دیگر خود را میان قافله نور میبیند که دنبالهرو حضرت نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد (علیهم الصلوات و البرکات) است بنابراین شایسته است که هر لحظه خواستار توفیق بیشتر شود و اگر هم سراسر زندگیاش را رنج و زحمت فرا گیرد، باز تقاضای فزونیاش را داشته باشد.
اما کمی نزدیکتر شویم و نمونهای از مبارزات بزرگان معاصر خود را مثال بزنیم در گردهماییهای امام بنا علیه الرحمه- شخصیتی که به راستی تعبیر امام شایستهی اوست- وقتی که با آن دید دوراندیش و وسیعش به یارانش میگفت دعوت شما مثل دعوت بقیه نیست، خصوصیات دعوت شما چنین و چنان است و میگفت عجله نکنید تا وقت خودش فرا رسد که اگر ۳۰۰ نفر مانند اصحاب بدر در میان شما بوجود بیاید زمین و زمان را بوسیلهی شما در هم میکوبم. اگر در آن نشست انسانهای جاهلیتزده حضور داشتند احتمالاً سخنان ایشان را به باد مسخره میگرفتند… اما اگر دقت کنیم امروز آثار آن جلسات و مجاهدات و زحمات، حرکتهایی است که با جاهلیتی که مجهز به تمام امکانات مادی است مبارزه میکند؛ مبارزهای که در عین اینکه وسایل شکنجه، همگام با بخش مادی تمدن بشر پیشرفت کرده است به نحوی که شکنجههای فرعون به نسبت تعذیبهای کنونی تفریحگونه جلوه میکند، داعیان راه خدا حریصتر و حریصتر میشوند؛ آری چون بحث تحدی و مبارزهی قافلهی مؤمنین به میان آمد، همانطوری که از جهت طولی نگاهی به مسیر تاریخ دعوت انداختیم لازم است از جهت عرضی نیز نگاهی بیندازیم. امروزه بدنبال شکوفایی قیام امام بنا رحمه الله، مگر گوشهای از کره زمین وجود دارد که در آن آگاهانه نام خدا برده شود و شکنجه و اذیت با پیشرفتهترین صورت مادی مطرح نباشد؟ اگر به اینها نیز نگاهی بیندازیم مجدداً قوت قلب میگیریم و احساس راحتی میکنیم، که اگر در رنج و زحمت به سر میبریم، در گوشهای دور افتاده و تنها نیستیم زیرا همانطوری که از جهت طولی به کاروان نوح علیه الصلوات و البرکات متصل هستیم از جهت عرضی نیز هرجا دعوتی خدائی باشد به آن متصل هستیم تصور شکنجههای پیشرفته ما را دچار ترس و وحشت نکند؛ چرا که امام ما در تحمل شکنجه، باید سید علیه الرحمه باشد به عنوان مثال یکی از شاگردانش به نام یوسف عزم نمونهای از شکنجههای ایشان را نقل میکند- که اگر برای تقویت ایمان نبود، انسان از بازگو کردن آن شرمنده میشد- سیدی که بعد از چهارده قرن کار بر روی قرآن، برای اولین بار قرآن را چنان تفسیر و تبیین نمود که مورد استفاده همگان قرار گیرد، سیدی که بحق یوسف عزم تعبیر زیبایی از ایشان دارد آنجا که میگوید منزلت سید در قلب من مانند منزلت یاران دسته اول تربیت شدهی رسول خداست.
(و اینک شکنجهی سید) مسئولین زندان، شکنجهگران و مأمورین شکنجه و پزشک قانونی را احضار کرده و بوسیله تلنبه شکم سید را پر از باد میکردند تا مثل طبل میشد و سپس میزدند و میرقصیدند، اما پیدا است کسی که توانست بار سنگین مسئولیت را بدوش بکشد از آسمانها و زمین و کوهها استوارتر است. اگر زمین بوسیلهی یک زلزله از هم بپاشد، آن انسان بزرگ هرگز متزلزل نمیشود، یکی دیگر از مسلمانان نقل میکند که یکبار از ستون تعذیب بیرون رفتم سید را در یکی از گوشههای حیاط زندان که آرام آرام قدم میزد دیدم جلو رفتم و سؤال کردم ماذا تنتظرُ؟ منتظر چه چیزی هستی؟ گفت: اَنتظرُ الُفوفُودَ إلی ربی نمیگوید منتظر مرگ هستم حتی نمیگوید منتظر رفتن پیش پروردگارم هستم القدُومَ عَلَی رَبی بلکه میگوید: الُوفُودَ عَلَی رَبی یعنی منتظرم که به نمایندگی از امت نزد پروردگارم بروم و گزارش دهم.
آری اگر دچار شکنجه و رنج و زحمت شویم فریادهایمان با فریادهای چنان انسانهای بزرگ و با فریادهای خواهرانمان در زندانهای سوریه و با فریادهای برادران و خواهرانمان در هر گوشهای از گوشههای کشورهای اشغالشدهی اسلامی هماهنگ میشود، به قول شاعر:
ساداتُ کل اناسٍ مِن آنُفُسِهِمُ و سادهُ المسلمینَ الاَعبُدُ القُزُم
( هر ملتی رئیسشان از خودشان است اما مسلمانان برخی نوکران پست ریاستشان را بدست گرفتهاند.)
آری تصور رنج و زحمت و شکنجه نه تنها و نباید ما را بترساند و سست کند بلکه بایستی تشویقمان کند تا اینکه ناممان در پروندهای ثبت شود که اسم سمیه و یاسر و بنا و سید و هزاران انسان دیگر در آن نوشته شده است؛ همهی شما لحظات استشهاد امام بنا را میدانید، عزت ایمان را بنگرید اگر عزتی را که ایمان برای انسان به ارمغان میآورد درک کنیم از میان آتش هم که شده عبور کرده و خود را به آن میرسانیم و یا حداقل نزدیک میشویم، پس مناسب است نفس خود را محاسبه کرده و در مورد گذشته و توبهای نصوحانه کنیم و تصمیم بگیریم که از این به بعد جدی باشیم و هر چیزی را که در اختیار داریم در راه دعوت قرار دهیم- در واقع آنچه که قرار میدهیم فضل خداست که به ما نسبت داده و در حقیقت مال خود اوست- معامله عجیبی است جان و مال را او میدهد سپس به عنوان سرمایه از انسان برای خریدن بهشت میپذیرد، تازه فراتر از این خود اوست که معامله را آغاز میکند: إن الله اشتری… اوست که میخرد و اگر در آن معامله بکار نگیریم دچار خسران میشویم… و خود را در مورد محاسبه قرار دهیم که برای آینده تصمیمی قاطع بگیریم، و با خدای خود تجدید عهد و پیمان کنیم، تا افتخار حاملان بار مسئولیت را کسب کنیم. پس وقتی این گونه به قضیه نگاه کنیم دیگر رنج و زحمت و اذیت، ناخوشایند جلوه نمیکنند.
هنگامیکه سنگی به سر شخصی برخورد کند و خون جاری شود بجاست که گفته شود ضرری پدید آمده است؛ اما وقتی که سنگی از معدن آهن استخراج شده و به کارخانه برده میشود و زیر ضربه چکش قرار میگیرد و ذوب میشود در آن صورت ضربه زدن برای ضر رساندن نیست، بلکه اگر آن ضربات وارد نشوند سنگ مذکور مانند سنگهای کمارزش دیگر است… اما وقتی مراحل فوق طی شد، تبدیل به آهن ارزشمندی میشود که در زندگی روزمره بشر نقش اساسی را ایفا میکند. این از یک طرف و از طرف دیگر اینکه؛ اگر چه مجرد بهشت رفتن بایستی آرزوی انسان مؤمن بوده و همواره باید دعا کند که خداوند او را در زمره صالحین قرار دهد، اما مگر به انسان استعداد و توانایی رسیدن به درجهی صدیقین داده نشده است؟ پس چرا با پشت پا زدن به غیر و رو آوردن به خدا و توبه کردن خالصانه و نصوحانه انسان قدم برندارد و خود را به آن درجات والای بهشتی نرساند، که اگر انسان به تنهایی دربارهی این مسئله بیندیشد از یک سو متأثر میشود و از سوی دیگر تشویق؛ تأثر اینکه انسان لحظهای تصور کند که در بهشت با کسانی به سر میبرد که دارای مراتب و درجات بسیار والا هستند که مانند ستاره جلوه میکند؛ در آنجا تأسف میخورد که چرا او چنین درجات و مراتبی را ندارد؛ حال قبل از وقوع آن روز، تأسف و تأثر برای خود بوجود بیاورد تا او را وادارد که سریع حرکت کند و سستی به خرج ندهد.
ربنا اغفرلنا ذنوبنا و إسرافنا فی أمرنا و ثبت أقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
ربنا لا تزع قلوبنا بعد إذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمه إنک أنت الوهاب.
ربنا أفرغ علینا صبراً و ثبت أقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.
ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الآخره حسنه و قنا عذاب النار.
ربنا آمنا بما أنزلت و اتبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین.
ربنا آمنا فاغفرلنا ذنوبنا و قنا عذاب النار.
ربنا تقبل منا إنک أنت السمیع العلیم.
————————
۱۳۸۶/۰۷/۰۱
استاد شهید ناصر سبحانی
ترجمه: عبدالعزیز سلیمی