پس از آن که با معنای دو واژه “دین” و “سیاست” آشنا شویم، میتوانیم چگونگی رابطه میان هریک با دیگری را به درستی درک کنیم و میتوانیم به این پرسشها پاسخ بگوییم که آیا رابطه آنها رابطه تضاد و ناسازگاری است؟ آن هم به گونهای که چنان چه یکی از آنها وجود داشته باشد دیگری را از میدان به در کند.
یا اینکه رابطه میان آن دو رابطه سازگاری و همآوایی است و هیچ یک از دیگری بی نیاز نیست و از همدیگر جداییناپذیرند.
و پاسخ به این پرسش که آیا پیوند میان “دین و سیاست” پیوندی از نوع سازش و با هم کنار آمدن است؟ مانند دو کس که در دین و مذهب و نژاد و میهن با هم اختلاف دارند، امّا دربارهی کاری مشترک با یکدیگر به تفاهم میرسند، یا همانگونه که دو کشور که از نظر ایدئولوژی با یکدیگر اختلاف دارند، درباره همزیستی مسالمت آمیز با هم به توافق میرسند.
دیدگاه سکولارها:
مارکسیستها و سکولارها رابطه میان “دین و سیاست” را فقط در رابطه ناسازگاری و رویارویی میبینند، و بر این باورند که دین و سیاست با یکدیگر دشمنی دیرینهاند. و از آنجا که ریشه و سرچشمه، طبیعت و اهداف هریک از آنها با دیگری متفاوت میباشد، و دین از سوی خدا آمده و سیاست اندیشه و عملکرد انسان است؛ دین پیام آور پاکی و پرهیزکاری و زلالی است و سیاست سرچشمهی خباثت و خیانت و فریبکاری، هدف دین کامیابی در دنیایی دیگر و هدف سیاست دستیابی به خواستههای این دنیاست، درنتیجه دین را باید به دینداران وسیاست را به سیاستمداران واگذار کرد.
امّا آن چه از سخن سکولارها بیان گردید، دلایل اثباتشان دلایلی علمی و یقینی نیست، زیرا برخی از سیاستها جزو شریعت خداوند است، و نوعی از سیاستها هست که به هیچوجه خباثت و خیانت به شمار نمیآیند، بلکه سیاستهایی قرارگرفته برروی ارزشهای اخلاقی هستند، و وسایلی به شمار میآیند برای بدست آوردن اجر اخروی و خشنودی خداوند و تلاش برای تحقق دادگری مورد نظر او.
از طرف دیگر آنان با اندیشه فراگیر بودن و سازگاری اسلام با روند تکاملی بشر در عرصههای گوناگون که تمامی مبلغان دینی و مصلحان اسلامگرا بدان باور دارند، مخالفند. آنها خواهان دینی منهای احکام و قوانین، عبادتی جدای از روابط اجتماعی، دینی بدون دنیا، دعوتی جدای از دولت و حقی بدون قدرت هستند.
سکولارها و مارکسیستها باورها و کردارهای بسیاری را براین اساس قرار داده و آنها را اصول و محورهایی برای خود گردانیدهاند.
۱٫ ستیز با اندیشه فراگیری اسلام که اسلامخواهان خود را بدان پایبند میشمارند.
۲٫ جداسازی دین از سیاست و سیاست از دین و تبلیغ گسترده این سخن که “دین در سیاست و سیاست در دین جایی ندارند”
۳٫ ناپسند و زشت شمردن دعوت به حاکمیّت شریعت و دعوتگران به آن را پیروان “اسلام سیاسی” خواندن.
۴٫ ادّعا میکنند که دین به خاطر وجود نصوص خشک و انعطاف ناپذیرش دست و پای سیاست را میبندد و به مصلحت اهمیّت نمیدهد، و به خاطر این رویکرد تنگنظرانه بسیاری از مصالح مردم را از بین میبرد.
۵٫ سکولارها و مارکسیستها و روشنفکرنمایان ادّعا میکنند که، دگرگونی و تکامل یابی همچون دیگر امور زندگی یکی از ویژگیهای سیاست است، امّا دین دارای ویژگی ثبات و دگرگون ناپذیری است و هرگونه نوگرایی را “بدعت” و گمراهی میداند و به همین خاطرآن دو با یکدیگر سازگاری ندارند.
در فصلهای آینده کتاب درباره این مطالب سخن میگوییم و به صورت علمی آنها را مورد بررسی قرار میدهیم.
باید و نبایدهای دین و سایاست نوشته رییس اتحاد علما