شلومر زند از جمله تاریخ نگاران منتقد سیاست های صهیونیستی است که به شدت ساختار تاریخ شناسی رژیم غاصب صهیونیستی؛ به ویژه رویکرد سنتی تدریس تاریخ در دانشگاه های اسرائیلی را در بوته نقد قرار می دهد. وی پژوهشگر و استاد تاریخ معاصر دانشگاه صهیونیستی “تل آویو” نیز می باشد.
این رویکرد به دو بخش دسته بندی می شود. یک بخش به تاریخ یهودیان مربوط می شود و بخش دیگر به آنچه که رابطه ای با یهودیان ندارد، ارتباط پیدا می کند.
زند به گفته خودش یک یهودی (خزری) استرالیایی تبار است که در سال ۱۹۴۸ به همراه پدر و مادرش به این سرزمین مهاجرت کرد و به اتفاق پدرش به حزب کمونیستی اسرائیلی پیوست.این مورخ به رغم شجاعت و دلیریش در ارائه دکترین خود با دیگر تاریخ نگاران نوین و تاریخ نگاران “پسا صهیونیسم” به لحاظ مواضع سیاسی چندان فرقی ندارد.
ملت جعلی یهود کی و چطور به وجود آمد؟
این کتاب موضوعی را به کنکاش می کشد که تاکنون هیچ تاریخ نگار اسرائیلی جرات پرداختن به آن را به خود نداده است. زند در این کتاب موجودیت ملت یهود و امت یهود را به لحاظ تاریخی و پاره ای پرسش های مهم در مورد ماهیت ملت یهود را مورد بررسی قرار می دهد. از جمله اینکه ملت یهود چطور به وجود آمد؟ آیا این اقدام با نزول تورات در سیناء یا با اشغال سرزمین کنعان یا با قلم فرسایی تعدادی از تاریخ نگاران یهودی قرن نهم تقارن داشت؟ مورخانی که در سایه شکل گیری جنبش های ناسیونالیستی برای ایجاد این ملت پا به عرصه گذاشتند؟ مثل برخی پژوهشگران گذشته که ملت های متفاوتی برای ایجاد امت های آتی و ثبتیت آنها ساختند.
در چه برهه ای از زمان کتاب تورات از گنجینه “کتاب های افسانه ای دینی” به گنجینه “کتاب های ملی تاریخی” انتقال یافته است؟ آیا ساکنان مملکت یهودا همزمان با ویرانی معبد دوم در سال ۷۰ میلادی کوچانده شدند یا اینکه این اقدام یک افسانه مسیحی است که به آداب و رسوم یهودی درز پیدا کرده است و با ابزار زور در اندیشه های صهیونیست ها الینه شده است، یا اینکه اصلا آنان کوچانده نشده اند.
نویسنده: پرفسور شلومو زند
انتشارات: زمورا ـ بیتان
تعداد صفحات کتاب: ۳۲۰ صفحه
حجم کتاب: ۲۱*۱۳ سانتی متر
چاپ نخست: سال ۲۰۱۲ میلادی
کاری از استاد “مجدی طه”
آیا ساکنان سرزمین پیچیده خزر عملا به آیین یهودیت گرویدند؟ پیروان یهودی در کشورهای اروپای شرقی چگونه شکل گرفتند؟
آیا یهودیان یک ملت واحد با یک نژاد و دارای ژنی به خصوص هستند، یا این که عاقلانه است که بپنداریم سخن گفتن از نژادهای مختلف در میان یهودیان منعکس کننده این واقعیت است که آنها از یک پیشینه واحد و تاریخ مشترک مورد اعتماد برخوردار نیستند ، بنابراین آنها تلاش می کنند از ا ین مساله برای تثبیت پایه های هویت جمعی یهودیان بهره ببرند؟
چه چیزی در ورای اصطلاح “کشور ملت یهودی” نهفته است، چرا این رژیم تاکنون به یک جمهوری اسرائیلی مبدل نشده است؟
زند ادعای تاریخی رژیم صهیونیستی را زیر سوال می برد و بر پایه این ادعا، ملت یهودی از زمان نزول تورات در سیناء وجود دارد و زنان و مردان اسرائیلی یهودی تبار از نسل همان ملت هستند، این ملت از مصر خارج شد و سرزمین اسرائیل را اشغال کرد و در آن به بهانه اینکه سرزمین وعده داده شده از سوی پروردگار است، سکنی گزید و در آنها مملکت سلیمان و داوود را پی ریزی کرد، پس از آن دچار چند دستگی گردید و مملکت یهودا و مملکت اسرائیل را تاسیس کرد.این ملت پس از ویرانی معبد دوم نزدیک به ۲۰۰۰ سال در تبعیدگاه ها سرگردان شدند، ولی به رغم آن همه سرگردانی در دیگر ملت ها ذوب نشد، این روایت مستند و معتبر نیست و تا پایان قرن نوزدهم هیچ طرفداری نداشت.
زند بر این باور است که جنبش صهیونیسم همان جنبشی است که ایده ملت یکپارچه یهود را ارائه کرد تا یک قوم جدید بسازد و اهداف استعمارگرانه جدید را محقق سازد.
از سوی دیگر، زند بر این باور است که مراکز مطالعاتی و دانشگاهی یهودی در بازنویسی علمی و پی ریزی تاریخ یهودی و گذشته یهودیان و احیای حافظه تاریخی یهودیان و مسیحیان و ایجاد یک نسل ساختگی از ملت یهود و ادعای حق بازگشت و بازپس گیری میهن سهم بسزایی داشتند.
این نویسنده می گوید که یهودیان ساکن فلسطین اشغالی به ملت کهن یهودی هیچ ارتباطی ندارند، ملتی که در جریان ویرانی معبد دوم در مملکت یهودا زندگی می کرد و ریشه آنان به گفته این نویسنده به ملت های مختلفی بر می گردد که در گذر تاریخ به یهودیت گرویدند.
وی می افزاید: این امر شامل یهودیان یمن (بقایای مملکت حمیر) در شبه جزیره عربی می شود که در قرن چهارم میلادی به آیین یهودیت گرویدند و یهودیان اروپای شرقی (اشکنازی ها) از بقای ممکلت خزر می باشد که در قرن هشتم میلادی به یهودیت روی آوردند.
بر خلاف تاریخ نگاران تازه به دوران رسیده که سعی دارند مبانی اساسی تاریخ شناسی صهیونیستی را زیر سوال ببرند و در آنها شک و تردید وارد کنند، زند به بازگشت به فاجعه اشغال ۱۹۴۸ و آغاز شکل گیری پروسه صهیونیستی بسنده نکرد، وی بخش اعظم اسناد تاریخی را مورد بررسی قرار داد تا ثابت کند که ملت یهودی یک ملت نژادی دارای تبار مشترک نیست، بلکه آمیزه ای از گروه های مختلف انسانی است که به تدریج و در مراحل گوناگون تاریخ دین یهود شکل گرفته است.
نگارنده این کتاب می افزاید:« نگاه افسانه ای به یهودیان که ملتی کهن هستند موجب گردید تا تعدادی از اندیشمندان صهیونیستی اندیشه نژاد پرستی را بپذیرند و اکنون آنانی را که ادعا می کند یهودیان به ملتی ریشه دار غیر یهودی وابستگی دارند را به یهود ستیزی و اسرائیل ستیزی متهم می کنند.»
زند قائل به ارتباط میان توسعه مفهوم ناسیونالیسم در اروپا در نیمه قرن نوزدهم و میان اعادی ملت یهودی است.
وی در صفحات ۴۸ و ۴۹ جستار خود گسترش مفهوم ناسیونالیسم را از منظر دکترین “بندکت اندرسون” (گروه های تخیلی) و دریچه دکترین “آرنست گلنر” بررسی می کند. گلنر بر این باور است که پدیده ناسیونالیستی در واقع ساخته و پرداخته تاریخ اروپا است، این نظریه وضعیت فرهنگی ناشی از تحولات صنعتی در جهان را به تصویر می کشد، تحولاتی که زیرساخت های سنتی و کلاسیک را نابود کرد و یک وضعیت اجتماعی و فرهنگی نوین مبتنی بر مکانیزیم ادغام و جذب و به حاشیه راندن و دور ساختن را پدید آورد که این امر موجب گردید تا طبقه حاکمه نیازمند ذوب کردن قشرهای جامعه در یک قالب فرهنگی و ارزشی یکپارچه (قالب ناسیونالیستی) شود.
وی می گوید که گروهی از فرهیختگان یهودی آلمان ناسیونالیسم یهودی معاصر را از رهگذر پی ریزی افسانه ملت یهودی و بازنونسی تاریخ ملت یهودی به عنوان تاریخ یک ملت آواره شده ایجاد کرد.
این نویسنده در گفتار سوم کتاب خود روند تبعید یهودیان را زیر سوال می برد و این گفتار را “اختراع تبعیدگاه” می نامد و می افزاید که ادعای تبعیدگاه برای ایجاذ ذهنیت دسته جمعی در دراز مدت و سپس ایجاد یک ملت خیالی و تبعید شده یک اقدام ضروری به شمار می رود.
زند خاطرنشان می کند: امکان ندارد یک گروه از جمعیت ده ها سال خالص بماند، از این رو احتمال دارد که فلسطینیان از نژاد ملت یهودی قدیمی باشند، با این تفاوت که او بحث تبعید را انکار می کند و تاکید می ورزد که این کار ساخته و پرداخته صهیونیسم است.
از نگاه این نویسنده به احتمال قوی فلسطینیان نوادگان ساکنان سرزمین قدما یعنی یهودیان است.
زند در کتابش در مورد تجربه شخصی خود در مورد جنگ های اسرائیل؛ به ویژه تحولات جنگ سال ۱۹۶۷ و اقدام نیروهای صهیونیستی به اشغال شهر قدس و سیطره بر آن سخن می گوید. او در آن زمان در یکی از یگان های نظامی شرکت داشت.
نویسنده در مقدمه این کتاب به ادعای اصلی خود که ملت یهودی وجود ندارد و امکان سخن گفتن در مورد امت یهودی وجود ندارد، می پردازد؛ به طوری که از منظر او یهودیان در واقع گونه های فرهنگی و نژادی گوناگون هستند و هیچ وقت در طول تاریخ هم سابقه نداشته که مفهوم جمعی “امت یهودی” شکل گرفته باشد.
وی می گوید:«هیچ دلیل تاریخی یا علمی برای اثبات ادعای یهودیان در مورد مشرعیت یهودیان در فلسطین وجود ندارد.»
به باور نویسنده، جنبش صهیونیسم از این عبارت ها سوء استفاده کرد و این ادعاها را برای سرپوش گذاشتن بر پروسه شهرک سازی اختاپوسی با همراهی و هماهنگی غرب جهت نهایی کردن پروسه صهیونیستی به عنوان عامل پیش برنده استعمارگری ساخت.
ریگان رئیس جمهور آمریکا در سال ۱۹۸۰ به یهودیان اجازه مهاجرت به آمریکا را داد، حال آنکه دولت های آمریکایی که در فاصله سال های ۱۹۲۸ تا ۱۹۴۸ روی کار آمدند با این اقدام مخالفت می کرد، دولت اسرائیلی با این اقدام مخالفت ورزید و در جهت انتقال مهاجران به اسرائیل تلاش کرد، در حالی که بخش اعظم آنان در غرب بودند.
این نویسنده وجود امت یهودی را رد می کند و اظهار می دارد که صهیونیسم به رغم آن همه تلاش ها تاکنون نتوانسته است یک قوم یهودی جهانی ایجاد کند، ولی امتی اسرائیلی را به وجود آورده است.
وی در جای دیگر این کتاب پرسش زیر را مطرح می کند که آیا امکان دارد ملتی به بهانه داشتن پیوندی تاریخی با منطقه ای معین که به هزاران سال پیش بر می گردد، ملت دیگر را به سیطره خود درآورد، حتی اگر آنان اکثریت ساکنان این منطقه را تشکیل دهند.
وی خاطرنشان می کند:« به باور بنده ملت تبعید شده حق سیطره بر سرزمینی را ندارد که ۲۰۰۰ سال در آن سکونت نکرده است، در حالی که ساکنانش که صدها سال در آن زندگی کرده اند از این سرزمین بیرون رانده می شوند و تبعید می گردند.»
نویسنده در صفحه ۲۳ این کتاب مساله حفظ خالصیت و نژاد مشترک از رهگذر یک مطالعه ژنتیکی و زیست شناسی را پیش می کشد و پیرامون تلاش های گسترده صهیونیسم و اقدامات آن برای یافتن یک نژاد مشترک برای یهودیان از طریق انجام مطالعات ژنتیکی به منظور دستیابی به ژن و نژادی واحد برای نسل های یهودی سخن می راند.
این همان مساله ای است که نویسنده بر آن تاکید می ورزد و می گوید که جستجو برای یافتن ژن های ویژه یهودی و متفاوت با ژن های دیگر ملت ها که در میان آنها زندگی کرده اند، نشان می دهد که نبود یک حافظه دسته جمعی و مردمی واحد و اصیل تاریخی و فرهنگی مشترک و مستند که برای تثبیت پایه های هویت یهودی ملی و دسته جمعی کفایت می کند.
سرزمین اسرائیل از منظر این نویسنده در واقع یک اصطلاح کاملا ساختگی است و چنین اصطلاحی در کتاب های دینی یهودی وجود نداشت.
صهیونیسم اصطلاح مذکور را به عنوان بخشی از تلاش هایش برای پی ریزی مفاهیم ایدئولوژیک مورد استفاده قرار داد. این نویسنده در کتاب خود به تلاش های صهیونیسم برای تعریف این ایده خود در چارچوبی جغرافیایی اشاره می کند و می گوید که این مساله به وضوح در ادعای یهودیان مبنی بر مرزهای جغرافیایی فرضی “سرزمین اسرائیل” مشاهده می شود که همین امر با اشکالات تاریخی و علمی روبرو است.
کار پژوهشی این نویسنده نشان می دهد که این اصطلاح در ادبیات دینی و توراتی به چشم نمی خورد و فقط یک بار در عهد قدیم آمده است، بر خلاف اصطلاح “اسرائیل مملکت شمالی” که قدس و مملکت جنوبی یهودا را در بر نمی گیرد.
کاربرد این اصطلاح در چارچوب طرح احیای حافظه و هویت جمعی یهودیان تحت نظارت جنبش صهیونیسم صورت می گیرد تا موجودیت فلسطینیان و فلسطین را نفی کند و ادعای مربوط به اینکه هیچ کس در این سرزمین وجود نداشته است و یک سرزمین بدون ملت بوده است، را تائید کند.
احیای ساختار گذشته که به بیش از ۳۰۰۰ سال بر می گرد، یک اقدام به مثابه تحریف تاریخ است که در مقابل هرگونه فرایند پروهش علمی و عادلانه محکوم به شکست است.
این تلاش ها و دیگر اقدامات در چارچوب پویش های پیوسته جنبش صهیونیسم قابل تفسیر است که از بدو شکل گیری آنها را انجام می دهد. این جنبش از طریق یک فرایند بی وقفه در جهت ایجاد مفاهیم زبانی و سیاسی در جهت تحقق مصالح صیونیستی برای پی ریزی این ادعا و هویت دسته جمعی تلاش می کند.
نویسنده مذکور به پیوند محیطی و اجتماعی این سرزمین می پردازد و نگرش های گروهی از پژوهشگران و اندیشمندان و فیلسوفان نامدار در مورد پیوند اجتماعی و محیطی و انسانی در آن و تاثیر آنها بر ایجاد یک سرزمین ملی و سیاسی را به کنکاش می کشد.
همان طوری که زند می گوید “سرزمین اسرائیل” یک گزینه نادرست است،زیرا در مورد ورود یهودیان به سرزمین کنعان (فلسطین) اختلاف وجود دارد، نویسنده به این جمع بندی می رسد که سرزمین کنعان هیچ وقت میهن بنی اسرائیل نبوده است و بخش اعظم پدران و نیاکان اسرائیلی از حضرت ابراهیم و موسی علیهم السلام گرفته در خارج از این سرزمین به دنیا آمده است، آنان در فلسطین به دنیا نیامده اند، بلکه آنان از خارج آمده اند.
گفتار نخست
نویسنده در این گفتار که “ساخت میهن” نام دارد و صفحات ۴۱ تا ۷۶ را شامل می شود، در مورد اهمیت سرزمین و مرزها و منطقه جغرافیایی در پی ریزی حاکمیت سیاسی در سایه انقلاب فرانسوی و پیامدهای ناسیونالیستی آن بر فراینده شکل گیری مفهوم امت و حق تعیین سرنوشت ملت ها بحث می کند و در مورد نحوه ساخت “میهن یهودی” در سرزمین فلسطین سخن می گوید و ادبیات ها و نگرش های شمار زیادی از فیلسوفان غربی را مورد بررسی قرار می دهد که قائل به ارتباط میان نیاز زیست محیطی و ژنتیکی امت به سرزمین برای پی ریزی حاکمیت سیاسی و مرز بندی برای شکل دهی به میهن هستند.
بر اساس دکترین “بندیک اندرسون” وقتی که فرد وابستگی و هویتش را خارج از مرزهای کشورش جستجو می کند به یک عضو فعال در یک جماعت خیالی و امت سیاسی مبدل می شود، امتی که نیازمند موجودیت سیاسی و حاکمیتی است، امت از منظر این دکترین در واقع یک جماعت سیاسی خیالی است.
گفتار دوم
نویسنده در گفتار سوم این کتاب ابعاد توراتی و دینی “سرزمین اسرائیل” را مورد بررسی قرار می دهد، پاره ای از اقتباس های دینی را بر می شمارد که به صورت قطعی وجود سرزمینی تحت عنوان سرزمین اسرائیل را تکذیب می کند و اعلام می دارد که شاخصه های دینی و تاریخی وجود سرزمین کنعان را مهر تایید می زند و به هیچ وجه شامل اصطلاح سرزمین اسرائیل نمی شود، این همان مساله ای است که در صحفه ۷۹ این کتاب تحت عنوان “علمای دین به خود سرزمین می بخشند” آمده است.
وی در صفحه ۸۹ به اظهارات هیرودوتس مورخ یونان (پدر تاریخ) اشاره می کند. این مورخ به ثبت رخدادهای تاریخی و به دور از خرافات و افسانه معروف است، وی در جریان سفرش به این سرزمین سرزمین کنعان از واژه فلسطین استفاده می کند و اصلا به موجودیت یهودیان در قدس اشاره نمی کند. این پروهشگر بسیاری از روایات را زیر سوال می برد و از ادعای یهودیان مبنی بر تبعید آنان و بیرون راندن آنان از سرزمین مصر انتقاد می کند.
در بخش چهارم این گفتار پژوهشگر ضمن اشاره به بحث عقده تبعید، می گوید که یهودیان معاصر نمی توانند از این عقده رهایی یابند.
وی خاطرنشان می کند: یهودیان پس از ویرانی معبد دوم اصلا از یهودا تبعید نشده اند و برای بازگشت به آنجا هیچ تلاشی را انجام نداده اند، ولی درهم آمیختگی یهودیت با تمدن رومانی در گسترش آن نقش داشت. در میان غیر یهودیان گرویده به آیین یهودیت این چنین شایع شده است که آنان با سرزمین تورات پیوند دارند.
در صحفه ۱۱۶ این کتاب زند می گوید:« در پی ناکامی یهودیت در پی ریزی هویت بر اساس خودآگاه ملت برگزیده شده که فاقد اماکن جغرافیایی مشخص است، احساسات آنان در زمینه لزوم بازگشت روحانی به سرزمین مقدس تقویت یافت و این احساسات اوج گرفت تا اینکه حقیقت رنگ باخت.»
این پژوهشگر در صفحه ۱۱۸ به “الرامبام” یکی از بزرگ ترین فیلسوفان یهودی قرون وسطی اشاره می کند که تمامی آرزوی های صهیونیست ها را بر باد داد و تنها به مسائل دینی و معنوی پرداخت.
“الرامبام” به لزوم بازگشت یهودیانبه فلسطین حتی پس از رهایی نیز اشاره ای نکرده است، وی به مسائل روحی پرداخته است و بحث نبوت را به لزوم باقی ماندن در فلسطین و بازگشت به آن برای رهایی مطرح نکرده است.
یهودیان مهاجرت به فلسطین را بر بقای در محل سکونت خودشان ترجیح دادند، حال آنکه محل های سکونتشان تا عصر کنونی میهنی سیاسی برای یهودیان تشکیل نداده است.
گفتار سوم
پژوهشگر در این گفتار تحت عنوان “از بهانه ها تا صهیونیسم مسیحی” در ادعای یهودیان مبنی بر وجود معبد دوم تردید وارد می کند و می گوید:« ما دقیقا نمی دانیم که کی این معبد ادعای ساخته شده است و متاسفانه هیچ مدرک تاریخی که به وجود این معبد اشاره کند، نداریم.»
پس از ویرانی این معبد از سال ۷۰ میلادی به دست رومی ها تا جنگ صلیبی ها به قدس در سال ۱۰۷۷ میلادی یعنی تقریبا ۱۰۰۰ سال خاخام های یهودی صوفی درصدد بازدیداز قدس برنیامده اند و فقط به حفظ پیوند روحی خود با این شهر بسنده کرده اند.
آثار بازگشت که نویسنده آن را “روند بازدید از سرزمین مقدس” می نامد تحت تاثیر حملات صلیبی ها قرار گرفته است، صلیبی هایی که خود را وارثان عهد قدیم می خواندند، حتی رقابت یهودیان و مسیحیان در مورد بازگشت به سرزمین مقدس خشم یهودیان را برانگیخت و آنان به سمت شهر مقدس به راه افتادند.
زند در این گفتار بحث پیدایش صهیونیسم مسیحی در انگلیس را مورد بررسی قرار می دهد که به لزوم بازگشت یهودیان به فلسطین به عنوان مقدمه ای برای ظهور حضرت مسیح اعتقاد دارد، او کارکرد دیپلماسی غیر مستقیم بنیامین دیزرائیلی را پیش می کشد که یک فرد یهودی تبار بود و بعدها به مسیحیت گروید و در سال ۱۸۶۸ نخست وزیر انگلیس شد. وی جزء نزدیکان (ویکتوریا) ملکه انگلیس بود و به خاطر سیاست های توسعه طلبانه و ارتباطاتش به ویژه با جیمز روتشیلد است.او برای خرید ۴۴ درصد سهم کانال سوئز از روتشلید درخواست کمک کرد تا زمینه ساز اقدامات توسعه طلبانه انگلیس باشد.
کاملا پرپیداست که صهیونیسم مسیحی در پیدایش ایده صهیونیسم سهمیم بود، زند پاره ای از طرح های لورنس اولینفنت و دیگر صهیونیست های مسیحی را مطرح می کنند که در انگلیس ظاهر شدند، آنان بر این باورند که باید یهودیان به سرزمین مقدس برگردند و سپس به آیین مسیحیت روی آورند و به عهد جدید برگردند.
وی به توسعه مناسبات صهیونیستی با “ارثور تشمبرلین” وزیر شهرک های انگلیسی می پردازد که به نگرش توسعه طلبانه و استعمارگرانه اش معروف است.
از سوی دیگر، انگلیس همانند دیگر کشورهای غربی با شمار زیادی از مهاجرت به خاک این کشور مواجه شد. این اقدام ریشه در اقدامات آنتی سمیزتیزم در اروپای شرقی و مشخصا در مهاجرت های گسترده داشت که در فاصله سال های ۱۸۸۰ تا ۱۹۰۵ داشت. انگلیس از این مهاجرت ها در جهت اهداف استعمارگرانه و توسعه طلبانه بهره برداری کرد، بالفور به رغم اینک جزء حامیان صهیونیسم بود و مادرش از یهودیت و قبائل کهن عبری تاثیر پذیرفته بود، در آغاز کار با ایجاد میهن ملی برای یهودیان در فلسطین مخالفت کرد، ولی مقاصد استعمارگرانه وی مواضع و سیاست هایش را تغییر داد.این اقدام در یکی از مقاطع حساس جنگ جهانی نخست (۱۹۱۷ تا ۱۹۲۴) هویدا شد.
شرایطی پیدا آمد که سیاست در ایدئولوژی در هم آمیخته بود. بالفور اعلامیه معروف خود را پیش “روتشیلد” برد. در آن زمان یهودیان کمتر از ۱۰ درصد ساکنان فلسطین را تشیل می دادند، حال آنکه تعداد عرب ها به ۷۰۰ هزار نفر در ازای ۶۰ هزار یهودی می رسید.
اکثریت یهودیان جهان تا نیمه قرن بیستم فلسطین را سرزمین خود قلمداد نمی کردند و آنان هیچ وقت درصدد بازگشت و سکونت در میهن قدیمی شان نبودند، آنان بازگشت به این سرزمین را درست نمی دانستند.
گفتار چهارم:
زند در این گفتار که “صهیونیسم علیه یهودیت” نام دارد مواضع یهودیت در قبال سرزمین اسرائیل و همچنین گروهی از قشر مذهبی یهودی مثل موشه مندلسون و اخام یشیعا هورویتش را را مورد بررسی قرار می دهد، این افراد بر این باورند که یهودیان هیچ حقی در این سرزمین ندارند.
در نقطه مقابل خاخام های سنتی و محافظه کار جریانی ظهور کرد که میان جریان معتقد به ظهور حضرت مسیح (ع) تلفیق ایجاد کرد که بعدها به شکل گیری صهیونیسم دینی انجامید که از برجسته ترین چهره های آن تسفی کیلشر و یهودا کالعی می باشند که این صهیونیسم در زمان پیدایش خود در آغاز قرن نوزدهم با مشی اصلاح طلبی یهودی و محافظه کار یهودی و همچنین جریان ارتودکس یهودی در شرق و غرب قاره اروپا اصطکاک پیدا کرد.
نگرانی های شوراهای خاخام ها ناشی از اقدام صهیونیسم به عنوان جریان سیاسی لائیک در استفاده ابزاری از دین در جهت تحقق نیازهای قومی است.
زند ادعای جنبش صهیونیسم مبنی بر برخورداری از حقوق تاریخی و مالکیت سرزمین با تکیه بر متون دینی نوشته شده در عصرهای گذشته را به باد انتقاد می گیرد و می گوید:”از سال ۱۸۸۲ میلادی تا زمان صدور اعلام موجودیت اسرائیل ، این رژیم همواره تلاش کرده است که یک مجموعه توجیهات اخلاقی و حقوقی را ایجاد کند که نقطه مشترک آن ایجاد ادبیاتی است معرف حق تاریخی آنها باشد”.
پس از تداوم یک دهه از فرایند ایدئولوژیک برای تعمیق آگاهی نسبت به حق تاریخی اقدام فردی که اعلامیه بالفور را صادر کرد و توجیهاتی را برای تشکیل کشور اسرائیل در سرزمین اسرائیل به عنوان یک حق دوگانه طبیعی و تاریخی پیدا کرد، امری شگفت آور نیست.
پس از تشکیل رژیم صهیونیستی تاریخ نگاران و باستان شناسان و فیلسوفان و پژوهشگران حوزه کتاب های مقدس (تورات و عهد جدید) جغرافی دانان به تلاش های خود برای ایجاد حق تاریخی و تبدیل آن به امری مسلم که نمی توان آن را رد کرد، ادامه دادند.
فرهیختگان و سیاستمداران پیرو جریان راستگرای صهیونیستی و اعضای جنبش صهیونیسم اصلاح طلبی که زئیف جابوتنسکی آن را بنیان نهاد، بر این باورند که مساله حق تاریخی بر فلسطین از منظر تاریخ و میراث دینی توراتی و تلمودی بی محتواست، لذا او به فلسفه زور برای توجیه اشغال سرزمین و رهایی بسنده نکرد.
مناحیم بیگن در سال ۱۹۷۰ این رویکرد را به اینگونه خلاصه کرد: «ما با انگیزه زور نه با انگیزه حق به سرزمین اسرائیل برگشتیم، ما برای گرفتن حق ، زور داریم.»
صهیونیسم از بدو شکل گیری بر سیاست واقعیت موجود و تحمیل واقعیت ها استوار است و آنچه که شهرک سازی اسرائیل را از دیگر شهرک سازی متمایز می سازد این است که دیگر شهرک سازی ها به دست یک جنبش ناسیونالیستی صورت می گیرد که در آغاز هیچ ارتباطی با هیچ قدرت استعمارگر نداشت و بعدها قیمومیت انگلیس به عنوان یک چتر سیاسی برای استعمارگر صهیونیستی مورد استفاده قرار گرفت. هدف شهرک سازی اسرائیل با دیگر شهرک سازی ها و اقدامات استعمارگرانه کاملا متفاوت است، زیرا در ورای دیگر شهرک سازی ها انگیزه های اقتصادی نهفته است.
دکترین توسعه طلبی
زند در پایان اثر خود به راهبرد توسعه طلبی و سیطره بر بخش اعظم زمین ها جهت گسترش مرزهای رژیم صهیونیستی و عدم پایبندی جنبش صهیونیسم به قطعنامه تقسیم و سوء استفاده از جنگ برای تصحیح مرزهای جغرافیایی که سازمان ملل در قطعنامه مذکور آنها را اعلام کرد، می پردازد.
این اعلامیه مرزهای مشخصی را برای رژیم غاصب صهیونیستی ترسیم نکرده است، جنبش صهیونیسم ۷۸ درصد خاک فلسطین را به سیطره درآورد.
زند همچنین به سیاست های صهیونیستی در قبال جامعه عربی در داخل سرزمین های اشغالی ۴۸ و جدا سازی عرب ها از یهودیان و ممانعت از ازدواج آنان جهت حفظ نژاد یهودی و قانون املاک غائبان و مصادره اراضی عربی و یهودی سازی اراضی فلسطینی اشاره می کند.
از منظر دکترین توسعه طلبی، منویات استعمارگرانه جنبه ایدئولوژیکی دارد و هدف از آن سیطره بر مساحت گسترده ای از سرزمین و تحقق بخشیدن به سلطه امپریالیستی در منطقه است. این ایدئولوژی در جریان تجاوز سه جانبه به مصر نمود یافت و میزان توسعه طلبی اسرائیلی برای مصادره هر چه بیشتر زمین های عربی را به تصویر کشید؛ به گونه ای که رویای سران پروسه صهیونیستی وعده الهی (به ادعای یهودیان) در مورد “سرزمین اسرائیل بزرگ” را نمایان ساخت. بن گورین صاحب دکترین مرزهای شکننده اسرائیل است. دولت عبری از آن تاریخ تاکنون مرزهایی به معنی اصطلاحی آن در قوانین بین المللی تعیین نکرده است. مساحت حد اکثری سرزمین اسرائیل شامل مساحت کشیده شده از دریای مدیترانه در غرب تا دریای اردن در شرق و رود لیطانی در شمال است که فلسطین و سرزمین سیناء و شرق اردن و بلندی های جولان و تنگه های تیران و شرم الشیخ و خلیج ایلات را در بر می گیرد. چپگرایان و راستگرایان صهیونیستی نگرش یکسانی نسبت به شهرک سازی دارند. رابین شهرک سازی را یک ضرورت امنیتی خواند که این امر نگرانی چپگرایان صهیونیستی از خدشه دار شدن ماهیت رژیم صهیونیستی را نشان می دهد، لذا شهرک سازی پس از امضای توافقنامه اسلو سه برابر افزایش یافت.
باور راستگرایان اسرائیلی به قطعی بودن تحقق وعده پروردگار در مورد کل سرزمین اسرائیل، انگیزه اصلی آنان از تکیه بر سیاست توسعه طلبانه یک مساله ایدئولوژیک ملی است.
باور بن گورین و دیان و سران حرب عمل به سیاست توسعه طلبانه ماهیت ایدئولوری و راهبردی داشت، بن گورین اسرائیل را یک قدرت حاکم در منطقه در منطقه قلمداد می کرد که به نیابت از گروه های استعمارگر اروپایی در یک منطقه عقب مانده نمایندگی غرب می کند که بدون وجود استعمارگر غربی امکان برقراری ثبات در آن وجود ندارد. این همان چیزی است که دایان به صورت شفاف به آن اشاره کرد:«اسرائیل یک ماموریت دارد و آن اینکه به نمایندگی از غرب به مقابله با اقدامات ناسیونالیستی جمال عبدالناصر برخیزد.»
بعدها نگرش های توسعه طلبانه بن گورین و دست اندازی به همسایگان در جریان جنگ سوئیس در سال ۱۹۵۶ در جریان دیدار محرمانه سیفرس در فرانسه میان با گای مولیه نخست وزیر فرانسه و سلفین لوید وزیر امور خارجه انگلیس تبلور یافت. این دیدار به منظور آماده سازی جهت برای جنگ علیه مصر انجام گرفت. در این دیدار بن گورین طرحی را ارائه کرد که رویاها و اهداف توسعه طلبانه و امپریالستی را به تصویر می کشد ، وی گمان کرد که یک فرصت تاریخی به اسرائیل دست داده است که شکل خاورمیانه را تغییر دهد و یک نظام منطقه ای جدید را تحمیل کند که مبتنی بر مصالح اسرائیل است. وی پیشنهاد کرد که اسرائیل در جریان این جنگ سیناء را به اشغال خود درآورد و آن را حفظ کند و به لبنان تعرض کند و جنوب این کشور را به اشغال خود درآورد و مسلمانان را از بقیه آن خارج سازد و یک کشور مسیحی را تشکیل دهد. در عین حال کرانه باختری رود اردن را تصرف می کند و کرانه باختری با عراق پادشاهی تقسیم گردد، به شرط اینکه عراق معاهده صلح با اسرائیل را امضا کند که امنیت آن را تضمین می کند. همان طوری که اسرائیل دریای سرخ را و دریانوری در آن را به سلطه خود در می آورد.
بن گورین همواره رویای تشکیل کشور اسرائیل را در سر می پروراند، ولی زمانی که متوجه شد محافل منطقه ای و بین المللی با طرح های توسعه طلبانه وی مخالفت می کنند و ابرقدرت ها به او اجازه نمی دهند که طبق میل و خواهش های درونی خود در منطقه رفتار کنند از این رویا دست کشید. وقتی او به این واقعیت پی برد مشی سیاسی خود را تغییر داد و بر تقویت نظامی اسرائیل تکیه کرد و در جهت تحقق اسرائیل هسته ای گام برداشت.
مرکز اطلاع رسانی فلسطین