شما جایگاه «آزادی اندیشه و بیان در شریعت اسلامی» را چگونه میبینید؟
ابوبکر علی در چند سطر
ابوبکر علی مشهور به «کاروانی» متولد سال ۱۹۶۵ شارباژیر سلیمانیه، نواندیش دینی، حقوقدان، عضو انجمن سندیکای روزنامهنگاران کردستان، عضو کمیسیون اعلای دفاع از حقوق زنان، عضو دفتر سیاسی اتحاد اسلامی کردستان [در چندین دورهی پیاپی] و نویسندهی بیش از ده کتاب در حوزهی اندیشه، سیاست و فرهنگ است. کاروانی در کردستان عراق شخصیت شناختهشدهای است که به صراحت لهجه مشهور است و برخی از آرای سیاسی، فکری و دینیاش در حوزهی معرفت دینی، اعجاب و نیز انکار پارهای از مخالفان فکری و سیاسیاش را به دنبال داشته است. وی همچنین سابقهی وزارت در کابینهی پنجم حکومت محلی اقلیم کردستان را نیز در کارنامهی سیاسی خود دارد. برخی از آثار وی عبارتند از:
– اسلام و ناسیونالیسم
– دربارهی اصلاح، عصری بودن و جنبش اسلامی
– مسألهی کُرد در استراتژی اتحاد اسلامی کردستان (یهکگرتوو)
– از فرهنگ جماعت بهسوی حزب سیاسی مدرن
ابتدا باید عرض نمایم، «آزادی اندیشه و بیان» به مفهوم امروزین آن، مفهومی است «نو» و در واقع بخشی از «نوگرایی فکری و سیاسی» بویژه در شکل لیبرال آن میباشد؛ بدین معنا که مسألهی آزادی اندیشه و بیان جزئی تفکیک ناپذیر از «بازتعریف» مفهوم انسان به عنوان فرد و شهروند و عضوی از «جامعهی سیاسی» است و موجودی صاحب حق قلمداد میگردد. این نو بودن مفهوم آزادی موجب شده، نتوان انتظار داشت «اسلام» با زبان و ادبیات امروزین دربارهی آن سخن گفته باشد و یا اینکه نشانی دقیق آن در «قرآن و سنت»، کتب و میراث فقهی و عقیدتی و اجمالاً «میراث تمدنی» ما آمده باشد. بر این اساس شاید کاربرد «جهانبینی اسلامی» به جای «شریعت اسلامی» در این مسأله دقیقتر باشد؛ یعنی بگوییم دیدگاه جهانبینی اسلامی نسبت به چنین حقوقی به چه ترتیب است؟ بعبارت دیگر سؤال اساسی اینجاست که مسلمانان حامل رسالت جهانبینی اسلامی و خود مکتب اسلام به چه شیوهای به سؤالات جدیدی ازاین دست پاسخ میدهد؟ زیرا ما در مقابل چنین سؤالی بیش از یک پاسخ خواهیم داشت. به عبارتی دیگر در زمینههای فکری، سیاسی و علمی اسلامی، پاسخهای متعدد و متفاوتی به چنین مسألهی نوی داده شده و داده خواهد شد. اسباب و علل پاسخهای متعدد و متکثر به چنین سؤالی را باید در تفاوت «پیش زمینههای فکری»، انتظارات، محیط فکری و اجتماعی، فرهنگ ملی و روشهای متنوع مراجعه به «نصوص» جستجو نمود. سطح «نوگرایی اندیشهی اسلامی» و حیات این اندیشه در کوران کشاکشهای معاصر و فهم منطق مدرنیته و تحولاتی که بر سر تعریف مفاهیم «حیات، انسان و جهان» در دنیای امروز آمده، همچنین چارچوبهای تئوریکی که برای الگوی «حکومت و حکمرانی» در جوامع امروزی ارائه میشود و در نهایت «وجود طبیعت رقابت» در سطح جامعه، تمدن و حیات انسانی، همه در روش پاسخگویی به این مسأله تأثیرگذارند.
ما اسلامگرایان در تحلیل چنین مسائلی، ارزشهای جهانی اسلام و پیشتر مفهومی محوری همچون «عدالت و برابری» و همچنین کرامت انسانی و مبارزه با ظلم و ستم را میزان و پارادایمهای نقد و ارزیابی خویش قرار میدهیم، و دستاوردهای انسانی در زمینههای فکری و سیاسی در چارچوب منظومهی حقوق (فقه مقاصد الشریعه) و عرصهی سیاسی را عین «حکمت» میدانیم و در تعامل با این دستاوردهای بشری، مصالح و تجارب خویش را هم لحاظ مینماییم. از نظر بنده استنباطهای اسلامی نه تنها با حق آزادی اندیشه و بیان تعارضی ندارد، بلکه آن را در آغوش میکشند. در این راه میشود روشنگری نمود و اذعان داشت که در آیین اسلام هرچند با آدرس مستقل و آشکار و با معنا و محتوای کنونیاش از مفهوم آزادی اندیشه و بیان رمزگشایی نشده است، اما همزمان چندین اصل و ارزش و نمونهی تاریخی در دست داریم که میتوانند زمینه و فضای فرهنگی پذیرش این مفهوم و رشد و توسعه و تعمیق آن در جهت بیداری فردی و اجتماعی باشد. بنابراین اگر از این منظر وسیع و با درنظر داشتن متد هدفگرایانه (فقه المقاصد) جهت فهم متون اسلامی و تأثیرات روح و جوهرهی اسلامی بر قضیهی آزادی اندیشه و بیان بنگریم، نه تنها میتوان مشروعیت اسلامی آن را تضمین نمود، فراتر از آن میتوان آن را در زمرهی یکی از مجموعه حقوقی نهادینه نمود که منظومهی فکری و ارزشی اسلام از آن دفاع و بدان دعوت مینماید. در دنیای امروز آزادی اندیشه و بیان اصلی جداناپذیر از «آزادی سیاسی، دموکراسی، جامعهی باز، حقوق بشر و شهروندی و پرهیز از سرکوب و خشونت در عرصهی سیاست» به حساب میآید. به عبارتی فقدان این حقوق برابر است با ظهور دیکتاتوری، سرکوب و استبداد سیاسی. از این حیات خلوت ناسالم، انواع و اقسام ستم و نابرابری و زیر پا نهادن کرامت اسلامی و تهی و بیمحتوا نمودن اسلامی منتج میگردد که نمیشود عذری موجه و مقبول برای آن قائل شد. اگر به قرآن کریم بعنوان «نص ساختار دهنده»ی اسلامی مراجعه نماییم، درمییابیم که در گسترهای وسیع، رأی و اندیشهی طرف مقابل، حتی به نسبت «شیطان» هم مورد توجه قرار گرفته است. قرآن دربارهی صاحبان ادیان دیگر در آیهی ۴۶ سورهی عنکبوت میفرماید: «وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» یعنی مجادله و مناظرهی شما با صاحبان ادیان دیگر باید به بهترین شکل ممکن صورت پذیرد. نکتهی محوری در این آیهی قرآنی، مشروعیت بخشیدن حق مجادله و مناظره برای صاحبان ادیان دیگر است. در اینجا بخشی از مجادلهی آنان دفاع از دیدگاه دینی خویش و بخشی دیگر انتقاد از اسلام و آیین مسلمانان میباشد. قرآن در این موضع، علاوه بر معرفی مجادله بعنوان یک حق برای پیروان سایر ادیان، جنبهی اخلاقی هم به مسأله میبخشد و وقتی این جنبه آشکارتر میگردد که خود را حق تلقی نمودن مسلمانان، نباید باعث گردد در شرایط مجادله، احساسات طرف مقابل را جریحهدار نموده و یا اینکه با دیدهی حقارت به طرف مقابل بنگرند.
قرآن همین سطح از تعامل را نسبت به صاحبان ادیان دیگر کافی نمیداند و مسلمانان را به ارتباط بهتر با آنان دعوت مینماید. این دعوت قرآنی باعث میگردد سطح روابط، دائماً سیر صعودی و تکاملی داشته باشد. زیرا هر اندازه سطح روابط بالاتر، متمدنانهتر و اخلاقیتر باشد، نمیتوان سطح بالاتر و باکیفیتتر از آن را هم متصور نشد. بنابراین اگر در عرصهی ظریف و شکنندهای همچون دینداری، آزادی اندیشه و بیان دارای چنین مشروعیتی باشد.، بدیهی است که در عرصهی فکر و سیاست که از ویژگی انسانیت و نسبیت و دگرگونی برخوردار است، وضعیت به مراتب سهلتر و آسانتر خواهد بود. زیرا نباید تقدسگرایی را وارد عرصهی اندیشه و سیاست نمود. بخاطر اینکه میدانی باز و وسیع در زمینهی نقد و انتقاد و بازنگری و نوسازی فراهم باشد. البته در این فرصت اندک، مجال ذکر تمام آیات و احادیث در این ارتباط نیست، و صرفاً اشارهای کوتاه بدان کافی است. اگر هم از مرز متن انتزاعی و تجریدی عبور نماییم و پای در وادی تاریخ و واقعیتهای تمدنی نهیم، مستندات بیشماری را مییابیم که میتوان از آنها به مثابهی اصولی فرهنگی و تاریخی جهت اصالت بخشیدن به این مفهوم در حیات فکری و سیاسی مسلمانان بهره برد. بخشی از این نمونهها به شخص پیامبر اسلام (ص) برمیگردد. بعنوان مثال: «مردی بیابانگرد به هنگام تقسیم غنایم در یکی از غزوهها یقهی پیامبر را میگیرد و ایشان را اینگونه خطاب قرار میدهد: ای محمد! تو غنایم را ناعادلانه تقسیم کردی». یکبار هم شخصی یهودی به شیوهای ناشایست از پیامبر طلبش را درخواست نمود. در هر دو اتفاق اصحاب پیامبر قصد برخورد با آن اشخاص را داشتند، اما پیامبر اجازهی برخورد را نمیدهد. در اتفاق اول ایشان در کمال آرامش در مقام پاسخگویی بر میآید و میفرماید: «اگر من عادل نباشم پس چه کسی عادل خواهد بود؟» در واقعهی دوم هم در برابر صحابهای که میخواست شخص یهودی را ساکت نماید فرمود: «لازم نیست ایشان را ساکت نمایید، بلکه به ایشان چگونه خواستن طلبش را بیاموزید و به من هم چگونه پرداخت نمودن دینم را». اگر به دقت زندگی پیامبر (ص) را مورد واکاوی قرار دهیم، بهخوبی متوجه میشویم که این نوع موضعگیری در حیات پیامبر استثناء و تصادفی نبوده است، بلکه شاگردانش را بر همین منوال پرورش داده است. اصحاب پیامبر در بسیاری از مواضع از ایشان سؤال میکردند که: «آیا این وحی و فرمان خداست یا رأی و اجتهاد شخصی است؟» هر جا پیامبر میفرمود نه رأی شخصی است، اصحاب بسیار آزادانه و راحت اجتهادات خویش را بیان میکردند، که گاهی اوقات اصحاب با آراء و اجتهادات پیامبر مخالفت مینمودند. در این اوضاع حتی جایگاه و مقام نبوت پیامبر اسلام هم مانع از بیان آزادانه و بیدغدغهی پیروانش نمیشد و در برابر شکوه و بزرگی مقام رسول اکرم (ص) احساس حقارت و ضعف نمیکردند. اما بعدها و در دوران انحطاط تمدنی مسلمانان، مردم به شکلی طبیعی و عادی در برابر عظمت ساختگی سلاطین و امیران، احساس ضعف و حقارت میکردند. این خود دلیل قاطعی بر این مدعاست که پیامبر ذاتاً بزرگ بوده و علاوه بر جایگاه نبوت، از اخلاق و صفات رهبری برخوردار بوده است و به شکل زیبایی آن قاعدهی مشهور بر ایشان صدق مینماید که میگوید: «کسی دارای شخصیت بزرگ و رهبری است که مردم در مقابلش احساس بزرگی، قدر و ارزش نمایند.» اما این اصل خلاف آن چیزی است که ما از عملکرد برخی رهبران و حکمرانان سکولار و اسلامگرای منطقه مشاهده مینماییم که با کمال تأسّف به سبب دورشدن از روحیات پیامبرگونه و ارزشهای فلسفی لیبرالیسم سیاسی و دموکراسی معاصر، بزرگی و عظمت خویش را در تحقیر و تضعیف زیردستان و مردم جستجو مینمایند و هر نوع انتقاد و اعتراض به خویش را عین بیادبی و خیانت به حساب میآورند. اما ذکر مثالها و نمونههایی از رضایت و پذیرش پیامبر مبنی بر خروج از مدینه در جنگ احد بهعنوان احترام پیامبر به شهروندان و بویژه قشر جوان مطرح است که آرایشان با رأی پیامبر اختلاف داشت و معتقد به جنگ و دفاع در داخل مدینه بودند. این نوع جهتگیری پیامبر برای ما اثبات مینماید که بیان رأی و نظر در مخالفت با رأی و نظر پیامبر نه تنها جرم نبوده، بلکه بهعنوان حق و فضیلت برای اصحاب پیامبر مطرح بوده است. بعد از عهد رسول اکرم هم، تاریخ شواهد زیادی از این دست به خود دیده است، از آن جمله: انتقاد از خلیفهی دوم مسلمانان عمر بن الخطاب به هنگام خطبه و سخنرانی، و اعطای آزادی به خوارج در دورهی خلافت علی بن ابیطالب و اعلام این وضعیت که تا قبل از اعلان جنگ مسلحانه، ما علیه خوارج وارد جنگ نخواهیم شد و آنان را از رفت و آمد به مسجد و فعالیت و حقوقشان محروم نخواهیم کرد. این در حالی اتفاق میافتاد که خوارج در آن مقطع تاریخی تندترین مواضع را علیه خلیفهی چهارم؛ حتی تا مرز «تکفیر» ایشان ابراز میداشتند. در تاریخ تمدن اسلامی و دورهی حکومت عباسیان آمده که علما و اندیشمندان مسلمان در مساجد بغداد و بصره با علمای سایر ادیان و با اهل کفر و الحاد به مناظرهی فکری و کلامی میپرداختند و با دلیل و برهان به سؤالات پاسخ میدادند. این مبادلات فکری جدای از دایرهی اسلامی آن است که بهواسطهی «فتح باب اجتهاد»، نحلهها و جریانات فقهی و کلامی مختلفی پدید آمدند و حتی فن ویژهای در میان این جریانات به اسم «فن مناظره» ابداع شد. همچنین در همان عصر اختراعات، توسعه و شکوفایی تمدن اسلامی و غرب، چندین مقوله و تولید فکری و چندین نماد و شعار عرضه گردیدند که اشارهای شفاف و روشناند به وجود «روحیهی تکثر و دگراندیشی» در میان مسلمانان. بهعنوان مثال امام شافعی میفرماید: «رأی و اجتهاد من قابلیت رد و تأیید شدن را دارد به همین ترتیب رأی و اجتهاد طرف مقابل من». امام مالک هم میفرماید: «رأی و اجتهاد هرکس بجز پیامبر اکرم (ص) قابل رد و تأیید است.» امام ابوحنیفه هم در برابر صحابه و تابعین نسبت به آراء و اجتهادات فقهی آنان میفرمود: «آنان صاحبنظر بودهاند و ما هم صاحبنظر». بر این اساس؛ رشد و توسعهی فکری و نوسازی تمدنی هم در فضایی سرشار از مناقشات فکری و انتقادی و آزادی امکانپذیر است. تمدن در سایهی حاکمیت تقلید و تقدس بخشیدن به آرای عالمان، رهبران و امیران و سلطهی فرهنگ «سمع و طاعهی کورکورانه» ساخته نمیشود و توسعه و بالندگی نخواهد داشت. زیرا اختراع و اکتشافات تمدنی و آمادگی تاریخی، همان فضایی است که عقلانیت بر آن حکم میراند و فرصت بهرهمند شدن عقلها از آزادی نقد و طرح سؤال و تحلیل و در نهایت اکتشاف و خلق تفاوتها و رقابتهای مختلف است. همین موضوع در واقع آنسوی پر اهمیت انحطاط تمدنی در جهان اسلام را برملا میسازد. با این اشارهی گذرا میتوان گفت آزادی اندیشه و بیان با تاریخ مسلمانان بیگانه نیست. زیرا تاریخ ممالک اسلامی، بویژه در دوران بالندگی تمدنیاش، بازتاب تکثر، تفاوتها، حق اجتهاد و رأی و تنوع و گوناگونی طرحها و ایدههاست. اما عمدهی نابسامانیهای ما در عصر جدید، در «عرصهی سیاست» رخ نمود که بعدها آثار سوء و ویرانگر آن، سایر خاکریزهای فکری، روحی و تمدنی را هم در نوردید. عدم پذیرش مشارکت سیاسی، عدم تحمل علما توسط حاکمان جز در حد نصیحت و توصیه، و عمل مجرمانه خواندن این حق برای این قشر در بعضی اوقات، نقض حقوق تودهها و عامهی مردم که اکثریت جامعه را شامل میشدند، تحت حاکمیت ادبیات و مدل «سلطانیسم»، سرچشمهی اصلی تمام آلام و دردها و عقب ماندگیهای جمعی ما بوده است. بدین خاطر بخشی از «جنگ مقدس» ما، هویت بخشی دوباره به انسان معمولی و بدل ساختن آن به «موجودی صاحب حق» آنگونه که در ذات و فطرت انسانیاش نهفته است. ایضاً «مطیع و رام ساختن صاحبان قدرت» در برابر مطالبات این انسان صاحب حق، کنار نهادن تقدسهای ساختگی در عرصهی سیاست و حکومت و پایان دادن به سرکوب و نقض حقوق و آزادیها، پلانهای دیگر این سناریوی جنگ مقدس است.
به اعتقاد شما «آزادی اندیشه و بیان» چه اهمیتی میتواند برای احزاب و جماعتهای اسلامی داشته باشد؟ آیا اسلامگرایان میتوانند در تعاملات درون گروهی خود از این فاکتور دموکراتیک چشمپوشی نمایند؟
عرض کنم در ارتباط با پاسخی که به سؤال پیشین دادیم، اینگونه نتیجهگیری مینمایم که رعایت حق آزادی اندیشه و بیان، رسالت و مسؤولیت هر فرد، گروه، حزب و حکومتی است که منتسب به جبههی اسلامگرایی است و نه اینکه خلاف آن اعمال گردد. زیرا عدم رعایت این حقوق منجر به آمیزش لقب و برچسب اسلامی با نقض آزادیها و سرکوب میگردد. مسلماً این نوع عملکرد از دیدگاه اسلامی جرمی است مضاعف. یکبار نسبت به شهروندان و مردم و یا اعضای یک تشکّل اسلامی و بار دیگر نسبت به اصول، اهداف، ارزشها و شهرت و آوازهی آیین اسلام در میان مسلمانان بویژه نسل جدید و همچنین در بین غیر مسلمانان.
یک حزب و تشکل اسلامی یا دقیقتر بگویم با «پیشزمینهی اسلامی» علاوه بر اینکه باید ظرف و وسیلهای جهت تربیت و پرورش اعضاء باشد، ضروری است چارچوبی فکری، تشکیلاتی و سیاسی برای تمام حقوق و آزادیهایی باشد که در دنیای امروز انسان و جامعه بدون تضمین آنها احساس آزادی، عزت، کرامت، رفاه و آسایش نخواهد کرد و در فقدان آن خود را محروم از حقوق میداند.. در اینجا بررسی مفهوم «اسلامیت» مسألهای بس مهم است که ضروری است تمام احزاب، گروهها و تشکلهای با رنگ و صبغهی اسلامی، معنا و محتوای صفت اسلامیت و تأثیرات این ویژگی بر افراد، جامعه و افکار عمومی را شفافسازی نمایند. آیا اسلامگرایی به منزلهی چتری است برای فهمی فقهی، کلامی و تاریخی از اسلام و سازگاری آن با مجموعه مکانیزمهای خودسازمان دهندهی جدید همچو سازماندهی سیاسی؟ به نظر میرسد در برخی گروههای اسلامی، یک نوع نوسازی سطحی و روتینی در اندیشه و جهانبینی اتفاق افتاده است، اما این نوسازی به اعماق یعنی به سطح متد و روشهای فهم نصوص و پرسش از تأثیرات سیاسی و نقش آن در عرصهی سیاست، در سایهی وضعیت «دولت –ملت» و مدرنیتهی علمی و سیاسی، سرایت نکرده است. اما در تعریفی شامل از این مفهوم، «اسلامگرایی» با «اخلاقگرایی در سیاست، پذیرش جنبههای زیبا و روشن مدرنیتهی سیاسی و احساس کرامت و بزرگی و صاحب حق بودن انسان بر اساس استانداردهای جهانی برابر است.» با این خوانش از مسأله، اهمیت آزادی اندیشه و بیان با اهمیت اسلامگرایی همطراز و همسنگ میگردد. زیرا اسلامگرایی منهای حق آزادی، فاقد ارزش و اعتبار است. اگر در یک حزب و تشکل اسلامی اعضای آن از آزادی اندیشه و بیان برخوردار نباشند و برای آراء و برداشتهایشان ارزشی قائل نباشند، این تشکل اسلامی به حیات خلوتی «بسته و راکد» برای برهم زدن روح و روان و رفتار و عملکرد اعضاء و فروپاشی قسمت اعظم انسانیت آنان بدل میگردد. عنصر آزادی در یک حزب و جماعت اسلامی، علاوه بر قابلیت محافظت از محتوای اسلامیت آن جماعت، نیازی است در راستای «تربیت سیاسی و معنوی افراد» آن. زیرا تنها در یک فضای باز، آزاد و سالم است که امنیت روانی و تعادل عاطفی و شخصیت انسانی افراد در امان میماند و زمینهی شکوفایی استعدادها و بروز تواناییها و استحقاقهای ایشان فراهم میگردد. اما در هر حزب و تشکیلاتی که در کار سیاسی و حزبیاش با گفتگو و تبادل آراء و برداشتها ناسازگار باشد، شخصیت نیروهایش دچار آسیب و افت جدی میشود و گرفتار انواع «عقدههای روانی» و حتی در پارهای اوقات «رذالت اخلاقی» میگردد؛ بدین ترتیب که اگر فرد در یک فضای تنگ و بستهی حزبی بماند و به عضویتش ادامه دهد، احتمالاً بخاطر رسیدن به برخی منافع و رهایی از فشار و تسویه حسابها و رقابتهای حزبی، در دام و هوس «از خود راضی نگه داشتن حزب و جماعت به هر قیمت ممکن» بغلتد. چنین رفتاری به خودی خود رذیلتی اخلاقی و تن دادن به حقارت و چشمپوشی از سطح بالایی از شخصیت است که حتی معمولیترین انسانها حاضر به تحمل آن نخواهند بود. اگر از زاویهای دیگر به این قضایا بنگریم، ملاحظه مینماییم که فضای داخلی هر حزب و جماعتی و نحوهی تعامل و رفتار «کادر رهبری» با نیروها و پایگاه مردمی حزبیاش، جام جهان نمایی است از آن «مدل حکمرانی» که قرار است در آینده برای مردم به ارمغان آورد و بر اساس آن مدل بر مردم حکومت نماید. چگونه امکان دارد یک حزب و جماعت حق آزادی بیان، انتقاد، گفتگو و تحلیل را در حق اعضای خویش رعایت ننماید و مدل سفت و سختی همچون «سانترالیسم دموکراتیک» مختص چپیها را بر ساختار و فضای حزبیاش تحمیل نماید و افرادش با انواع بندو زنجیر و فشار در درون جماعت دست و پنجه نرم کنند، تمام فضاهای باز و آزاد بیان آرا و اندیشهها مسدود گردد و ایشان را از مشارکت در «تصمیمسازیهای حزبی» باز دارند، اما همین حزب و جماعت در کمال ناباوری از خودش انتظار داشته باشد، فردا یک نظام سیاسی نوین عدالتخواه و دموکراتیک را به مردم عرضه نماید که در آن سیستم دموکراتیک، مردم احساس ارزش و شخصیت و حقوق و آزادی نمایند؟! البته این صحبتها به معنای کنار نهادن نظم و انضباط حزبی نیست، بلکه بهمنزلهی عبور از آن نوع مدل حزبی شناخته شدهای است که دیر زمانی است در هر دو جریان سکولار و اسلامگرای منطقه متداول بوده و در سایهی رادیکالیزه شدن ایدئولوژی و مطلقگرایی فکری و مبارزات زیرزمینی و مخفی و در مقاطعی مانعی به نام «مبارزهی مسلحانه»، رقابتهای خونبار و نبود فضای آزاد و دموکراتیک، جوامع منطقه و جوامع دیگری را هم دچار انواع و اقسام دردها و سیهروزیها نمود و عقبماندگیهای سیاسی، انحرافات اخلاقی و ذهنیتهای انحصارطلبانه و غیر مداراجویانهای را در عرصهی سیاست و حتی جامعه به بار آورده است. نیاز امروز ما کنار نهادن نظم و دیسیپلین و بخشنامههای حزبی و به راه انداختن هرج و مرج و لجامگسیختگی به اسم آزادی بیان نیست. نیاز امروز ما رسیدن به آن نوع از «فهم حزبی» است که حق آزادی و بیان و انتقاد اعضا، بخش اصلی و اصیل فضا و بدنهی حزبی ما باشد که انسان در آن با تمام وجود اهمیت و تأثیرات ایجابی خود را بیابد و به هوشیاری سیاسی برسد و شخصیتی پویا، فعال، سرزنده، پافشارنده بر سر حقوق، برابریها و آزادیهای شهروندان کشورش گردد. نیاز ما محیطی است که آرزوهای افراد و نیروهای حزبی را برآورده نماید و «هنر مبارزهی مدنی» را به ایشان بیاموزد و اسلامگرایی را عبارت از: «مبارزه با ظلم و ستم و نابرابری، فساد سیاسی اقتصادی و اجتماعی و سرکوب و استبداد» بداند. در کار حزبی نوعی رعایت تعادل میان «آزادی و التزام حزبی» و آزادی و احترام به تصمیمی که به شیوهای مشروع و دموکراتیک و بر اساس موازین و ساز و کارهای حزبی اتخاذ گردد، بخشی از اقتضائات کار سیاسی است. زیرا کار سیاسی به شکل تیمی و داخل یک تشکل و گرد محور مجموعهای از اهداف مشترک با مراعات سطحی از التزام، محقق میگردد. آنچه در این میان حائز اهمیت و حیاتی است، «عدم بزرگنمایی التزام و سمع و طاعهی جماعی» درحدی که شخصیت و آزادی اعضا را نابسامان نماید. اشکال کار در وجود التزام و تعهد و درنظرگرفتن کار مشترک و روحیهی تیمی نیست، بلکه مشکل ما با عدم اصالت التزام و پایبندی به آزادی اندیشه و بیان درون احزاب است. بهطور مختصر وضعیت آزادی در درون هر حزب و تشکلی ملاک مهمی جهت طبقهبندی و قضاوت و تعیین سطح نوسازی و نوگرایی آن حزب و جماعت است. انحراف از این مقوله در کار درون حزبی، نشانهی انحراف از فهم متوازن اسلامی و امروزین سیاسی است. بنابراین در این اوضاع ما ناگزیر از مواجهه و برخورد و قرائت متناقض هستیم. قرائتی باز از دو مفهوم اسلامیت و تحزب با خوانش بسته و غیرمنعطف و عقبمانده از آن دو مفهوم. در این بزنگاه تاریخی اوان «دعوت به اصلاحات درونحزبی» فرا میرسد و در صورت به بنبست رسیدن چنین دعوایی باید در اندیشهی شکلی مستقلتر، بازتر و آزادانهتر از کار حزبی بود. در یک جماعت اسلامی مراد و مقصود همانا انسان و ارزشهای اسلامی و انسانی است نه چارچوبهای تشکیلات و مکانیزمها و ابزار کار. هر نوع ابزار و ساز و کاری تا زمانی مفید است که قابلیت سرویسدهی به انسان و تحقق آرزوهاو دفاع از ارزشهای والایش را از دست نداده باشد.
شما با عنایت به شناخت و احاطهای که به نسبت احزاب و جماعتهای اسلامی دارید، و ضعیت آزادی اندیشه و بیان در این احزاب و جماعتها را چگونه ارزیابی مینمایید؟
در رابطه با وضعیت آزادی اندیشه و بیان در میان اسلامگرایان، نمیتوان حکمی کلی و مطلق نسبت به تمام تشکلهای اسلامی صادر نمود. تجربهی احزاب و گروههای اسلامی به فراخور دیدگاه و اندیشهی سیاسی و اسلامیشان، و آن نوع سیستم حزبی که اختیار نمودهاند، متفاوت است. همچنین تعمیم دادن بدین صورت با روششناسی علمی نمیخواند و غالباً منجر به صدور احکام ناروا علیه دیگران میگردد. احزاب و گروههای اسلامی به مانند احزاب سکولار متعدد و متفاوتاند. اما آن دسته از تشکلهایی که هنوز در قالب «جماعت» باقی ماندهاند و رسالت نهایی خویش را دعوت اسلامی میدانند، و یا اینکه ترکیبی از مدلهای متنوع است، با احزاب سیاسی برخوردار از پیشزمینههای اسلامی معاصر، تفاوت دارند. احزاب سیاسی مدرن با پیشزمینهی اسلامی در واقع بخشی از جریان «مدرنیتهی سیاسی» کشور خویشاند و به مثابهی یک تشکل سیاسی امروین عمل مینمایند. اما گروههای «رادیکال، سلفی، دعوی و جهادی» که تاکنون قالب «جماعت» بر آنان حاکم است و اصطلاح «مسؤول حزبی» را با اصطلاح «امیر» به مفهوم و محتوای اسلامی تاریخیاش، یکی میدانند و در آن «بیعت دینی» مکانیزم التزام اعضا به حساب میآید و همچنین شکلی از همسانسازی میان اسلام و تشکل اسلامی و کار جمعی فراهم میآورند و حضور در جماعت اسلامی را تکلیفی الهی میدانند، بطور کلی این گروهها بیشتر از احزاب سیاسی با پیشزمینهی اسلامی، با مسألهی آزادی اندیشه و بیان درون گروهی و جماعی چالش دارند. این تشکلها در دایرهای و سیعتر، مسألهی «سمع و طاعه» با مفهوم اسلامیاش را بر میانگیزانند. حتی در پارهای موارد این جماعتهای اسلامی، همین مفهوم «سمع و طاعه» را به مثابهی «چماقی» در دست جهت «ساکت نمودن» و محدود نمودن حقوق آزادی اندیشه و بیان اعضا و نیروها استخذام مینمایند. چالش دیگر این جماعتها «احساسی بودن» در برخورد با طرح مسائل فکری است و معتقدند طرح پارهای چالشهای فکری منجر به برهم زدن سلامت فکری و عقیدتی اعضا و افرادشان میگردد. بر این اساس از برچسب مدرنیته و متأثر از مفاهیم مدرنیته و انحرافی و غیراصیل خواندن این مسائل فکری پروایی ندارند. اما در واقع شرط ماندگاری فردی در یک تشکل، پذیرش بیچون و چرای افکار و ساز و کارهای عملی و اجرایی آن تشکل نیست، بلکه همین مقدار که شخص را به ماندن در حزب متبوعش و ادامهی فعالیت در آن قانع نموده باشد، کفایت میکند. در مدل اقتدارگرایی همچو «مدل جماعت» شخص مسؤول که در مقاطعی به عنوان مربی و رهبر معنوی هم مطرح است، مسؤول و پاسخگوی اصلی ضعف و رکود در کار تشکیلاتی و اداری هم قلمداد میگردد. اما چالش جدید این جماعتها، ظهور نسلی نو از دل کار جماعی و دعوی است که در معرض امواج افکار و اندیشههای جدید اسلامی و جهانی قرار گرفته و در جستجوی نقشهی راه و سیستمی فکری، سیاسی و تشکیلاتی بازتر و آزادانهتر است. این نسل نو بعضاً از بسیاری استانداردهای فکری کادر رهبری جماعت عبور مینمایند. از این نظر تحمل و حفظ این نسل تازه بهعنوان بخشی از بدنهی حرکی و دعوی، نیازمند انرژی و توانایی قابل ملاحظه و همچنین طرز تفکر جدیدی در کار تشکیلاتی است. در نتیجهی حادث شدن این خلأ میان هیأت رهبری و نسل نوین، گهگاهی هردو طرف از فهم و درک یکدیگر عاجز میمانند. آنچه این چالش را در بعضی جماعتها عمیقتر میسازد، همانا انتقاد بخشی از این نسل نوپا از کلیات کار حرکی و ساختار سیاسی و اصول اساسی کار جماعت است که خواستار ساختارسازی مجدد بر پایهی اصول فکریاند و شکلی رادیکال به خود میگیرند و به جای دقت در جزئیات امور، تنها کلیات کار را مینگرند. در این وضعیت به نحوی مرزهای آزادی اندیشه و بیان شکسته میشود که از بسیاری معیارها و چارچوبهای مورد نفاهم و توافق عدول میشود. در این شرایط حساس سطح گذشت و مدارای شخص اول جماعت و کادر رهبری بیشتر از هر و قت دیگر در زمینهی حفظ انسجام درونی و پایان رکود و آغاز اصلاحات داخلی و فراهمسازی حاشیهای امن و آزاد برای نسل جدید داخل جماعت و احترام به عقاید سیاسی آنان تا واپسین لحظات که آزادانه راه خروجی جماعت را برمیگزینند، زیر ذرهبین قضاوت و ارزیابی دیگران قرار میگیرد. به علاوه در این شرایط حساس اعمال تدابیری چند من جمله: «برخورداری از ساختاری غیرایدئولوژیک حزبی، چشمپوشی از ادعای عصمت از خطا و اشتباه، صرف نظرکردن از اتحاد و همبستگی سازمانی از نوع استالینی و فرسوده و قدیمی آن، شناسایی بخش عظیمی از توان و انرژی نیروها، حفظ تواناییهای متنوع داخلی، ارائهی تعریفی نو از مفهوم عضویت اعضا، سازماندهی دموکراتیک درونحزبی و تزریق خونی تازه به کادر رهبری، میشود از ریزش افراد با استعدادها و تواناییهای متفاوت در حزب جلوگیری نمود. اما با کمال تأسف اتخاذ تصمیمات نابجا و روزآمد نبودن دیدگاهها و مکانیسمهای حزبی، در نهایت منجر به ریزش نیروها و استعفای جمعی از افراد دارای استعداد و توان در جماعتهای اسلامی، بویژه در کردستان [عراق] شد. این نابسامانیها شرایطی را فراهم آورد که افراد منشعب از جماعتهای اسلامی تصور نمایند راه بیان آزادانه و بیدغدغهی افکار و عقاید و دستیابی به الگوی سیاسی دلخواه، همانا انشعاب و استعفاء از آن جماعتهاست. این چالشهایی که بدان اشاره رفت، عمدتاً در جماعتهایی اتفاق میافتد که در «دوران گذار» به سر میبرند؛ بدین معنا که بخشی از ساختار و قالب جماعت را کنار گذاشتهاند، درعین حال قسمتی از مکانیسمهای ظاهری نوسازی حزبی را هم پذیرفتهاند، اما در این میان هنوز به یک اجماع فکری و سیاسی نرسیدهاند و به فراخور نیاز، نوسازی و نوگرایی را آغاز ننمودهاند. قابل توجه افراد عضو جماعتهایی از این دست در این شرایط بحرانی، باید عرض نمایم که ماندن در چارچوب جماعت و همزمان فعالیت درونسازمانی جهت رسیدن به ثبات فکری و نوسازی، از انشعاب و استعفاء از جماعت و شروع مجدد از صفر بهتر است؛ بهویژه در شرایطی که تحت تأثیر افکار قدیمی، بسیاری از افراد حاضر به کنارهگیری نباشند و انسجام را بر استعفاء از جماعت ترجیح دهند. بطور کلی در رابطه با تعامل جماعتهای اسلامی در قبال مقولهی آزادی اندیشه و بیان در محیط داخلی جماعت باید اذعان داشت بخشی از این تشکلها، رسالت خویش را در بزرگنمایی فرهنگ «سمع و طاعه»ی بیچون و چرا در تنظیم روابط داخلی میبینند و این نوع از آزادیها را به عنوان حقی برای اعضای خویش برنمیتابند و فضیلت دینی را در «فرمانبرداری محض از مافوق» میبینند. دستهای دیگر از اسلامگرایان در مسیر «اصلاحات و نوسازی» گام نهادهاند، اما تاکنون از اعمال محدودیت رنج میبرند و نیازمند افزایش فعالیت در این راه هستند. اما بخشی از این تشکلهای اسلامی، گامهای بزرگی در این وادی نهادهاند، بطوری که در تعاملات داخلی خویش توان رقابت با احزاب لیبرال امروزی در زمینهی رعایت آزادی اندیشه و بیان را یافتهاند. جهت ذکر نمونههایی از هر کدام از این گروههای اسلامی در زمینهی رعایت آزادی اندیشه و بیان و طبقهبندی سطح نوسازی آنها، نیازمند یک سری تحقیقات تئوریک و میدانی هستیم تا اینکه بر اساس دادههای آماری و اطلاعات و طبق متدهای علمی، پاسخی واقعی به این پرسش داده باشیم. اما ذکر این نکته ضروری است که هر نوع پژوهشی در این عرصه طبعاً با تعیین مفهوم دقیق «آزادی اندیشه و بیان» آغاز میگردد.
به عنوان سؤال آخر و با عنایت به تحلیلهای مفصل شما از این موضوع، به نظر شما آیا «آزادی اندیشه و بیان» در ارتباط با «تنظیم روابط داخلی احزاب و جماعتهای اسلامی» تهدید به حساب میآید، یا فرصتی است در راستای توسعه و بالندگی اسلامگرایان؟
از دیدگاه بنده، تضمین حق آزادی اندیشه و بیان زمینهی رشد و شکوفایی هر حزب و تشکلی است و نه تنها تهدیدی را متوجه آن تشکل و سازمان نمیکند، بلکه آن را از انواع تهدیدات و آفتها واکسینه مینماید. زیرا برآورده شدن این حق انسانی در فضای درونسازمانی باعث اعتماد به نفس و احساس شخصیت اعضا میگردد و این احساس قدر و ارزش، بزرگترین انگیزهی فعالیت و توسعهی گسترهی مبارزه افراد در یک تشکل میباشد. در فضایی باز و آزاد که انسانها فرصت عرضاندام و بیان آرا و نظراتشان را داشته باشند و از شرّ فشار و سرکوب در امان باشند، اخوّت و رابطهای سالمتر و بیآلایشتر متولد میگردد. این فضای باز و آزاد از هر محیط دیگری به حقیقت ایمان افراد نزدیکتر است. بدین سبب که در فضای بسته و سرکوب که مجال بیان آرا و برداشتهای متفاوت مسدود میگردد، زمینهی رشد دیدگاهها، رفتارها، شخصیتهای دوگانه، منافقگونه و ساختگی بیشتر فراهم میشود. در فضای ساختگی و غیر واقعی ناشی از نبود آزادی درون احزاب و سازمانها، ماهیت و عمق شخصیت افراد و نیروها و برداشت و شیوهی تحلیل ایشان از وضع موجود و چشمانداز و آیندهی حزب و تشکل منتسب به آن آشکار نمیگردد. ما با تحمیل یک فضای بسته و محافظهکارانه شخصیت اعضا را از دید خویش پنهان میسازیم و در عوض جسارت و شجاعت مواجهه با شخصیت واقعی افراد تحت امر خویش را از دست میدهیم و خود را با نوعی تظاهر به ولاء و محبت ساختگی، مست و دلخوش مینماییم. این نوع برداشت به اندازهای که فقهی و اداری است، به آن اندازه اخلاقمدار و ارزشی و رهبرگونه نیست و دور از منش رهبری است. هر تشکلی جهت ممانعت از انباشت مشکلات و تبدیل شدن آن به عامل هدر رفتن انرژی و توان انبوه مادی و معنوی، نیازمند ظروف و شرایطی است که افراد آزادانه افکار و عقایدشان را ابراز نمایند و در همان فضای باز، آیندهی جامعهی خویش را مهندسی اجتماعی نمایند. هر اندازه «زبان» از کارکرد اصلی آن یعنی «بیان» بستهتر گردد و مفاهیمی را که بیان میدارد از آزادی و کرامت تهیتر گردد، به همان مقدار خود را با پدیدههای مجهولتری مواجه میبینیم و چندین گسترهی تعریف نشده و ناشناخته را در مقابل خود میگشاییم. فقدان آگاهی و اطلاعات که بخش عظیمی از آن ثمرهی عدم شفافیت و آزادی است، حالتی را به بار میآورد که اعضا و نیروهای حزبی در سطح احزاب و مردم در سطح حکومت و یک نظام سیاسی، نسبت به سؤالات و ابهامات مهم و بیشماری، توسط هیأت رهبری احزاب و سران حکومتی، در هالهای از بیخبری محض به سر ببرند و بدین ترتیب این چنین رهبران و مدیرانی دستگاه تحت امر خویش را در حالتی از بیخبری و بیاطلاعی اداره نمایند. در واقع با ملاحظهی تجربهی چندین حزب سکولار و اسلامگرا، به این نتیجه میرسیم که نقض آزادیهای اعضا و نیروهای این تشکلها توسط رهبران، ضررهای جبرانناپذیری را به بار آورده است. ترس و عدم شجاعت این رهبران از پنجه در پنجه انداختن با مشکلات و واقعیتهای داخلی و درونی احزاب خویش، وضعیتی را ایجاد نموده است که در نهایت حاضر شدهاند، آینده و رشد و توسعه و تأثیرگذاری حزب و تشکل خود را قربانی حفظ و بقای قدرت و نفوذ شخصی نمایند. بعضی رهبران گهگاهی به بهانهی حفظ وحدت و همبستگی درونی، آزادی اندیشه و بیان در چارچوب التزام به خطوط کلی فکری و سیاسی حزبی را هم «تهدید» قلمداد مینمایند. بر اساس چنین تحلیلی، آزادی را در تقابل با انسجام درونی جماعت جلوه میدهند که اتحاد مورد نظر آنان هم ضعیف، ساختگی و ناپایدار خواهد بود و اگر دوامی هم داشته باشد، فقط به بهای به حاشیهراندن سیاسی و نابودسازی بخشی از استعدادها و تواناییهای درون حزب، امکانپذیر خواهد شد. آزادی اندیشه و بیان در و اقع باید برآیند اعتقاد مشترک به خطوط فکری و پروژهی سیاسی حزب و میل و رغبت اعضا و نیروهای حزب باشد، نه اینکه شکل و قالبی به اسم آنان، اما در حقیقت خارج از خواست و اختیارشان بر آنان تحمیل گردد. این حالت تحمیلی در واقع سبک و روش کار احزاب چپ انقلابی و سنتی در گذشته بود که با روح اسلامی و ارزشهای دموکراتیک و آزادی و حقوق بشر ناسازگار است. هیچ تشکل و جماعتی صرف یدک کشیدن صبغهای اسلامی آن جماعت را اسلامی نخواهد کرد. زیرا دستکم از نظر اخلاقی با روحیات اسلامی همخوانی ندارد.
در ارتباط با این مسألهی اساسی یعنی آزادی اندیشه و بیان در روزگار امروز، حقیقت دیگری و جود دارد که نباید پوشیده بماند و آن این است که در اوضاع کنونی و با به راه افتادن موج دموکراسیخواهی و عقب رانده شدن مدل حزبی لنینیستی- استالینیستی قدیم و بیگانه پنداشتن و کنارگذاشتنهای جهانی و آن فضای باز و انتظارات و مبارزهطلبیهایی که این موج به همراه خود میآورد، به هیچ حزبی زمینهی تحمیل شکلی خشن و غیردموکراتیک از مدل اتحاد و همبستگی بر اعضا و نیروهایش را نخواهد داد. بلکه پیامد چنین فشاری، وقوع انشعاب و انشقاق درونی این احزاب خواهد بود. اگر شکافی هم رخ ننماید حالتی از «رکود و کسالت درونی و ناامیدی» سراسر حزب و تشکیلات را فرا خواهد گرفت و شمار قابل ملاحظهای از اعضا و نیروها اگر هم بهصورت رسمی استعفایشان را تقدیم حزب ننمایند، اما دچار رکود و فتور و سردی میگردند و روحیهی فعال و شاداب و پرتحرک خویش را از دست خواهند داد. بخشی از توان فکری و روشنفکری و سیاسی هم خارج از صفوف حزبی و در چارچوب رسانههای آزاد و تشکلهای جامعهی مدنی و سایر احزاب سیاسی به کار و فعالیت ادامه خواهند داد. وجود چنین احتمالاتی میطلبد که خوانشی نوین از مفهوم «انسجام درونی» ارائه نماییم. نباید این مفهوم به خودی خود هدف و مقصود باشد و در این میان از چندین نیرو و استعداد به راحتی دست کشید و بخشی از کادر و اعضای جماعت هم به این بهانه به حاشیه رانده شوند. البته این به معنای کم اهمیت جلوه دادن اتحاد صفوف در یک تشکل و جماعت اسلامی نیست. زیرا انسجام درونی یکی از عوامل اساسی توسعه و موفقیت میباشد. اما نباید به اسم حفظ همبستگی و اتحاد، روحیهی تقلید، مقاومت، ناکارآمدی، ظاهرپرستی و نقض آزادیها و نوسازی حزبی را گسترش داد. در چنین احوالی چارچوبهای حزب و جماعت به زندان تواناییها و مکانی جهت گردهمایی جمعی از انسانهای ناکارآمد و غرق در توهم خودبزرگبینی و پرستیژ ساختگی بدل میشوند. اتحاد درونی یک حزب همانگونه که بدان اشاره شد، تنها زمانی عامل قوت و استحکام گروهی است که دغدغهی جمعی و مسؤولانه و عقلانی اکثریت قریب به اتفاق افراد گردد.
ختم کلام اینکه بطور شفاف میتوان گفت که «آزادی اندیشه و بیان درون حزبی» به آسیبشناسی و عدم انباشت ضعفها و اشکالات و مشارکت اعضا و نهادهای مستقل در حل این مسائل و رشد احساس مسؤولیت جمعی و خود را صاحب رسالت دانستن در برابر ادای وظایف حرکی و حزبی و مواجهه با تهدیدها و برآورده نمودن اهداف جماعت در عرصهی اجتماع یاری و مساعدت میرساند. در ارتباط با تعامل کادر رهبری با کادر و اعضای ردههای پایینتر میتوان با اطمینان یادآور شد که وجود آزادی و احساس بدنهی حزب به اینکه هیأت رهبری به آرا و نظراتشان احترام میگذارد، فضای باز و آزادی را برای آنان به ارمغان میآورد که به راحتی نظراتشان را ارائه نمایند، تأثیرات ایجابی شگرفی بر نحوهی این تعامل بر جای میگذارد. در این فضای آزاد اعضا از پشت سر غیبت کردن، تخریب و ترور شخصیت مسؤولان حزب و جماعت خلع سلاح میگردند و بر اساس اقناع فکری و احساسی پاک و سالم، به عنوان بخشی از مسؤولیت سازمانی به جایگاه و شخصیت رهبران و تصمیمات آنان احترام میگذارند و اخوت و برادری در میان اعضا و رهبران برقرار میشود و ضمن افتخار به رهبران، آنان را اسوه و الگوی رفتاری خویش قرار میدهند.
لازم به ذکر است که صرف وجود نمونههایی پراکنده و اندک که به نام آزادی، اما برخلاف ادعایشان علیه آزادی عمل مینمایند، این قاعدهی کلی را نقض نمینمایند. یک رهبر بزرگ، حامل رسالت آزادی فراگیر برای تمام جامعه و بلکه کل بشریت است. از این منظر چگونه ممکن است این رهبر از آزادی افراد تحت امر خود بترسد و آزادی درون حزبی را تهدیدی علیه خویش تلقی نماید؟ تنها کسی نعمت آزادی را تهدید میداند که مفهوم حقیقی آن را فهم ننموده باشد، و لذتش را نچشیده باشد. در سایهی تضمین آزادی اندیشه و بیان داخلی، رابطهی رهبران با اعضا و نیروهای جماعت از حالت «نفاق و دورویی» و «تظاهر» خارج میشود و افراد آگاهانه و مسؤولانه نسبت به دستگاه رهبری و نهادهای آن، قاعدهی «سمع و طاعه» را رعایت مینمایند، به شکلی که تصمیمات رهبری را تصمیم خویش تلقی مینمایند. زیرا رهبران در پروسهای دموکراتیک و با رأی اکثریت کنگره، کرسیهای حزبی را کسب میکنند و در جریان توزیع قدرت، رأی و نظر و آزادی اعضا محترم شمرده میشود. بدین ترتیب همگان در چارچوب پروژهای بزرگ و اجتماعی، بدل به موجی عدالتخواه، اصلاحطلب و اهل خدمت میگردند که به دریای خدمترسانی و شکوه جامعه و ملت میریزند.
در پایان این گفتگو باید خاطرنشان سازم، تاریخ تجربهی چندین حزب و سیستم سیاسی را به تصویر کشیده که نشان میدهد خیر و فضیلت و توسعه و بالندگی تنها از «دالان آزادی» و احترام به آزادی اقلیتها عبور مینماید و ورشکستگی، عقبماندگی، رکود، چند دستگی و تفرقه نتیجهی عدم سازگاری و مدارا و هدردادن فرصتهاست و تهدیدهای واقعی و جدی برای یک حزب و جماعت اسلامی، همانا جمود، محافظهکاری، سرکوب، تنگنظری و محدودسازی آزادیهاست. بر این اساس آن دسته از افرادی که آزادی بیان نقد و انتقاد مسؤولانه و درونحزبی را تهدید میدانند، در واقع «خود برای حزب و جماعت» تهدید جدی به شمار میآیند و اولین هدف آنان از «سلب آزادیها» همانا «حفظ قدرت، موقعیت و کرسیهای خویش است».
————————-
منبع:اصلاح وب
مثل سایت شما که من بارها نظر داده ام و تایید نکرده اید …