روانشناسی حقیقت طلبی(۱) محسن نیکحواه
حقیقت طلبی در اینجا منظور گرایش روانی و ذهنی به سمت حقیقت و کشف آن است؛ بدین معناست که شخص، در برابر ادلهی معارضِ باورهای خودش -اگر ادلهای قویتر ندارد- مقاومت نکند؛ بدین معنا نیز هست که اگر امکان دارد ناآگاهانه در برابر حقیقت بایستد آنقدر دانش خود را بالا ببرد که هر لحظه دایرهی جهل سادهاش تنگتر شده و دایرهی علمش وسیعتر شود و اگر امکان دارد آگاهانه و عامدانه و بنا به دلایل روانشناختی در برابر حقیقت مقاومت کند آنقدر صفات درونیِ حقیقت ستیزی و حقیقت گریزی را در خود تضعیف کرده و صفات حقیقتجویی و حقیقتخواهی را در خود تقویت کند که در برابر حق گردنکشی و گردنفرازی نکند.
برای حقیقت طلبی ساز و سامانی فراتر از مدرک تحصیلی و مطالعه و حتا پژوهش جدی لازم است که ممکن است مطالعه و پژوهش جدی به نیل به آن ساز و سامان کمک کنند، اما بی تردید کافی نیستند.
روانشناسی حقیقت طلبی(۲)
یافتن عوامل روانیای که موجب ندیدنِ حقیقت، فرار از آن و یا ستیز با آن اند، و تلاش برای حذف و یا تضعیف آنها از ساحت ذهن و روان، برای کسی که حقیقتجو است و میخواهد مدام اندیشههای خود را بر اساس یافتههای جدیدش تراش و صیقل داده و در برابر هر حقیقتی که به او عرضه میشود، تسلیم شود،حائز اهمیت فراونی است.
از آنجا که گام نهادن در مسیر تقویت روحیهی حقیتطلبی گامی است در راه خودشناسی و خودسازی، امری به غایت دشوار و پیچیده و نتیجتا سخت و طاقتفرساست و اگر کار آسان و زودیاب و سهل المنالی بود، ما در طول تاریخ حیات انسانها شاهد این همه نزاع و کشتار و پافشاری بر باطل و گل زدن و گول خوردن و حیلهگری و زودباوری و بدبینی و تعصب و تقلید و جهل و پیشداوری نبودیم.
اگر ما حقیقتا و صادقانه و بدون خودفریبی خواهان دستیابی به حقیقتایم، باید به جای نقد بی رحمانه دیگران و مشغول شدن به محکوم کردن ایشان با جدیت و بی رحمی کامل به کاوش در اندیشهها، پیشفرضها، ذهنیتها، و ویژگیهای روانی خود باشیم، تا با افتادن در مسیر خودشناسی و خودسازی بتوانیم هم دیگران را خوب بشناسیم، با ایشان همدلی کنیم، و عند اللزوم بتوانیم منصفانه و دقیق ایشان را نقد و قضاوت کنیم. متأسفانه ما به حدی درگیر شخصیت و افکار دیگرانایم که خود را یکسره فراموش کردهایم و در ارتباط با خود دچار گیجی و
سرگردانیایم.
ما دیگران را به دانایی، بیتعصبی، پیشداوری نکردن، همدلی نمودن، تقلید نکردن، منصف بودن، مغرور نبودن، سفسطه نکردن و … و … دعوت میکنیم اما خود اکثرا پایمان در دام این صیادها پیچیده است و تأملی در راه خلاص از آنها نکردهایم و از این نکتهی به غایت اساسی غافلیم که چگونه میخواهیم بخشندهی چیزی باشیم که خود فاقد آنیم.
روانشناسی حقیقتطلبی(۳)
اکنون به برخی از مهمترین موانع روانی حقیقتطلبی اشاره میکنم:
۱ .علاقه به محبوبیت
مصطفی ملکیان در کتاب “سنت و سکولاریسم” در معرض معرفی کردن زندگی اصیل از دیدگاه کارل راجرز چنین آورده است:
“کودک تا کودک است تمام خواستنها و نخواستنها و گرفتنها و نگرفتنها و جذب کردنها و دفع کردنها و رد و قبولهایش بر اساس سود و زیان ارگانیزمش شکل میگیرد.
این نظام ارزشگذاری فقط بر اساس سود و زیان ارگانیزم خود است.
راجرز از این امر به ارزشگذاری کودکانه (infant) تعبیر میکند.
اما کودک آهسته آهسته به یک نوع دوگانگی مبتلا میشود، هرچه سن او بیشتر میشود، میبیند که نیاز بلامنازعی به محبوب بودن دارد.
بدین ترتیب کودک آرام آرام به ضرر ارگانیزم و به سود محبوبیت موضعگیری میکند، از آن به بعد ارشگذاریهای او کودکانه نیست بالغانه است.
کودک -و هرکس که تا آخر عمرش چنین باشد- به زبان حال میگوید که خدایا روح عریان و مثله نشدهی مرا دوست ندارند. لذا اگر بخواهم محبوب بمانم یا باید روحم را عریان نکنم یا آن را مُثله کنم یا هردو.
انسان دائما خود را مُثله میکند تا دیگران او را دوست بدارند؛ چون هیچ کس روح عریان او را دوست ندارد.
عشق اگر به معنای محبوبیت باشد نه مُحِبّیت همواره زندگی اصیل را از ما میگیرد.
شخص عاشق [هم] بیشترین حد سانسور را در حق خود میکند.(سنت و سکولاریسم صص ۳۲۶ تا ۳۲٨)
ما در روابط خصوصیمان همواره در معرض این تهدید هستیم که به خاطر بقای محبتمان در دل کسانی که آرزو داریم همواره نزدشان محبوب بمانیم از طلب و بیان هر حقیقتی که به محبوبیتمان نزد ایشان خدشه وارد کند امتناع کنیم. بسیار نادر هستند کسانی که بدون توجه به آیندهی پایگاه و جایگاهشان نزد دیگران، حقیقت را بطلبند و بگویند.
حتا اشتهار یک خانواده به وابستگیشان به قالب فکری مشخصی و محبوبیت و احترام اجتماعیشان در میان مردم به سبب سابقه و خدمتی که برخی اعضای آن خانواده در راه آن فکر داشتهاند موجب میشود که سایر اعضای آن خانواده از جبههگیری و نقد آن فکر امتناع ورزند، چون احیانا با واکنشهایی از قبیل فرزند ناخلف و قدر نشناس شمردن او و فرزند نوح به شمار آوردنش و یا حتا در حالتهای بدتر با خائن و آب در آسیاب دشمن ریز به حساب آوردنش مواجه میشود، و لذا عافیت را بر ریسک و دردسر تراشی برای خودش ترجیح میدهد.
گاهی برخی گفتمانها مُد روز میشوند و مخالفت در برابر آنها شدیدا موجب انزوا و نامقبولیت فرد و کلامش میشود. حتا این معضل گاهی در مجامع آکادمیک هم دیده میشود به گونهای که اگر فرد دارای تیپ فکری و رویکرد علمی مشخصی نباشد استخدام نمیشود و کتابها و آثارش چاپ نمیشوند و گاهی سیاست هم وارد میشود و گفتمانی را هرچند نامستحکم و بدون بنیانهای قوی فکری باب میکند و مقاومت در برابر آن، برای شخص هزینه بردار میشود. لذا انسانهای فرصت طلب یا سطحی بدون توجه به درستی و قوت آن بر طبلش میکوبند و برایش در بوق و کرنا میدمند و عدهی دیگری هم که ضعیفاند به خاطر خدشه نخوردن موقعیتشان اگر تأیید نکنند سکوت اختیار میکنند.
این معضل در زمینهی پایبندی به اقوال مذاهب رسمی هم هست چه از سوی علمای آن مذاهب و چه از سوی مقلدان عوام آنها. تا مقلدتر باشند محبوبتراند. و مقاومت در برابر آنها شجاعت فراوانی میطلبد.
روانشناسی حقیقتطلبی (۴)
۲ .مسؤولیت گریزی
بنده دوستی دارم که سالهاست با همدیگر صمیمانه دوستیم: یک دوستی پاک و بیشائبه. در طول این همه سال دربارهی مسائل مختلف دینی و فکری، بیتعارف و بیسانسور صحبت کردهایم. در ردّ سخنانم چیزی نمیگوید و آنها را هم نمیپذیرد؛ وقتی از او علت را میپرسم، میگوید تأیید سخنان تو یعنی قبول مسؤولیت و یعنی تا آخر خط رفتن و من هم حوصله دردسر ندارم.
برخی از انسانها آگاهانه و برخی هم ناخودآگاه مسؤولیت گریزند چون باید برای مسؤلیتشان هزینه بپردازند چرا که مسؤولیت بیهزینه نتوان یافت. یکی از اموری که مسؤولیت زاست حقیقت طلبی است: اگر انسان حقیقتی برایش روشن گشته و بدان مقر و معترف شود نمیتواند نسبت به تبعات اقرارش بیتفاوت باشد و اگر حتا خودش هم نخواهد تبعات آن را بپذیرد جامعه، مسؤلیت را بر دوش او خواهد نهاد. از این رو گروهی از انسانها راحتطلبانه یا خبیثانه از جستجوی حقیقت و اقرار به آن شانه خالی میکنند.
قرآن در وصف گروهی از منکران قیامت میفرماید:
“بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ* یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَهِ*
(انسان شک در معاد ندارد) بلکه او میخواهد (آزاد باشد و
بدون ترس از دادگاه قیامت) در تمام عمر گناه کند!*(از این رو) میپرسد: “قیامت کی خواهد بود” [القیامه/۵و۶]
همچنانکه دکتر یوسف قرضاوی در کتاب “وجود الله” به درستی اشاره میکند، دستهای از انسانها به وجود خدا باور دارند اما ترجیح میدهند که وجود نداشته باشد. و قس علی هذا تمام حقیقتهایی که ممکن است پذیرششان باری بر دوش انسان بنهد و مسیر حیات او را تغییر بدهد و دست او را از لذتها و منافعی کوتاه کند.
عبدالرحمن میدانی نیز در تفسیر “معارج التفکر و دقائق التدبر” یک دسته بندی جالب از کافران به دست داده و میگوید کافر تنها کسی نیست که نسبت به حقیقتی که بر او عرضه میشود یقین دارد و عالما و عامدا منکر حق میشود، بلکه عدهای نسبت به حق جهل دارند، اما عامدا از تبدیل جهلشان به علم امتناع میورزند، مبادا تغییر مسیری و گذشت از منافعی از ایشان طلب شود. به نظر او گروهی هم هستند که نسبت به حقیقتی که به ایشان عرضه میگردد شکّ دارند اما اینها هم از روی عناد و انکار، در راه برطرف نمودن شکّشان گام بر نمیدارند مبادا فراغت بال و آسودگی خاطر و منافع مادی و معنویِ اساسا مادیشان به خطر بیفتد.
هر سه دسته در این نکتهی مهم مشترکاند که مسؤولیت گریزند. اشراف زمان پیامبر اسلام صراحتا میگفتند اگر ما ایمان بیاوریم پس اشرافیت و بردهها و نفوذ و روابط و درآمد و ثروت و سلطه را چکار کنند؟
مرحوم علامه مفتیزاده در کاست “امانت” قرار گرفتنش بر سر دو راهی عافیت طلبی و احساس مسؤولیت را تشریح میکند و در وصف سختیِ اتخاذ چنین تصمیمی میگوید: گاهی سرم از فرط تردید چنان داغ میکرد که دستم را در فاصله چند سانتیمتری بالای سرم قرار میدادم و از آن فاصله گرمای سرم دستم را گرم میکرد. این خاطرهی علامه را از آن جهت تعریف کردم تا بیان کنم که پشت پا زدن به منافع در راه حقیقت یافته شده کار شاقّی است و جز از انسانهای صادق و زاهد بر نمیآید.
این خصلت روانیِ مسؤولیت گریزی، زندگی و حقیقتخواهی همهی انسانها را تهدید میکند، اما بیشتر از همه، سیاستمداران را چرا که سخت است هر حقیقتی که به ایشان عرضه میگردد متناسب با آن موضع بگیرند و جهت عوض کنند و استراتژی تعریف کنند. از خصال ثابت اکثر ایشان انکار حقایق و توجیه اباطیل و مظلمات است و تلاش برای وارونه جلوه دادن حقایق و متاع قلب و بدل فروختن به مردم و تزئین زشتیها و تشئین زیباییها است.
روانشناسی حقیقت طلبی (۵)
۳. تکبّر
قبل از ورود به بحث تکبّر به مثابهی مانعی از موانع حقیقت طلبی، ضروری است دو نوع تکبّر را از همدیگر تفکیک کنیم: تکبّر اجتماعی و تکبّر فکری.
افرادی هستند که در روابطشان با دیگران بسیار فروتناند و نشانههای غرور و تکبر در ایشان بسیار ضعیف است: گشادهرو و خدمت گذاراند؛ به احترام دیگران از جایشان برمیخیزند؛ خوب به سخن دیگران گوش میدهند و هنگام گوش دادن به طرف مقابلشان نگاه می کنند؛ قبل از دیگران سلام میکنند؛ سادهپوش و سادهزیست و سادهخوراند؛ هرجا برایشان مقدور باشد مینشینند و صدر و ذیل مجالس برایشان مهم نیست؛ منتظر احترام دیگران نیستند و از کسی که برایشان احترام درخور قائل نباشد کینه به دل نمیگیرند؛ اهل تکلّف و رسمی بودن نیستند؛ برایشان اهمیت ندارد که جلوتر از دیگران راه بروند؛ و… . این افراد دارای تواضع و فروتنی در روابط اجتماعی هستند.
اما امکان دارد که در میان همین افراد، کسانی یافت شوند که ضمن تواضع در روابط، در بُعد فکری بسیار متکبّر باشند. تکبّر فکری یعنی: ابتدا به ساکن باور خود را بر حق دانستن؛ با دیدهی حقارت به باور دیگران نگریستن؛ گفتگو نکردن و به جای آن اندیشههای خود را دیکته کردن؛ نقدناپذیر بودن؛ در
صورت امتناع مردم از پذیرش باورها، ایشان را نفهم و نادان دانستن؛ ضعفِ شدیدِ گوش دادن؛ و … .
اهمیت این تفکیک در این است که گمان نشود تواضع اجتماعی لزوما به معنای تواضع فکری هم هست و اگر کسی خود را در بُعد اجتماعی متواضع پنداشت، خیالش آسوده گردد که در بُعد فکری هم متواضع است و در مجموع، انسان فروتنی است. تواضع کامل یعنی هم قدر مردم را نگه داشتن و هم اذعان نمودن به حق. و این است که پیامبر خاتم علیه الصلاه و السلام در تعریف “کِبر” میفرماید: “الکِبرُ بَطَرُ الحقِّ وَ غَم٘طُ النّاسِ: کبر یعنی گردنفرازی در برابر حق و خوار شمردن مردم.”
تکبر فکری آفت بسیار سترگ و مانع بسیار سخت و مقاومی در برابر حقطلبی است. این آفت، آفتی روانی است چرا که برحق دانستن مطلق خود و تحقیر فکری دیگران، واجد علت است نه دلیل؛ فریفته شدن و گول خوردن است و خود را در جایگاه برتر تصور کردن.
تکبر فکری عللی چند دارد:
از جمله بارزترین علل آن، خود را به خدا متصل دانستن و قداست کلام او را به کلام خود تسرّی دادن است. در قرآن مجید بیش از هر گروه و امتی بحث اهل کتاب آمده است، یکی از ضرورتهای مقتضی ذکر احوال ایشان در کتاب خدا، آفتهای دینداری ایشان است و خداوند مهربان با بر شمردن تک تک بیماریهای ایشان در زمینهی دینورزی به ما هشدار میدهد. از جمله بیماریهای بارز و تأثیر گذار ایشان تکبر است که در کلام خداوند بسیار از آن سخن رفته است. تکبر فکری نه تنها موجب نادیده گرفتن اندیشه و باور دیگران می شود بلکه موجب نادیده گرفتن حق اجتماعی و اقتصادی دیگران هم میشود. برای نمونه خداوند میفرماید:
“وَمِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِقِنطَارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَمِنْهُم مَّنْ إِن تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لَّا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَیْهِ قَائِمًا ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ: و در میان اهل کتاب، کسانی هستند که اگر ثروت زیادی به رسم امانت به آنها بسپاری، به تو باز میگردانند؛ و کسانی هستند که اگر یک دینار هم به آنان بسپاری، به تو باز نمیگردانند؛ مگر تا زمانی که بالای سر آنها ایستاده (و بر آنها مسلّط) باشی! این بخاطر آن است که میگویند: «ما در برابر امّیّین [= غیر یهود]، مسؤول نیستیم.» و بر خدا دروغ میبندند؛ در حالی که میدانند (این سخن دروغ است).” [آل عمران/۷۵]
بر اساس این آیه، ظلم اهل کتاب و خیانتشان در امانت به علت غرور فکری و امّی و بیسواد دانستن طرف مقابل بوده وبر اساس “وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ” آن را به دین و به خدا هم نسبت میدهند.
نکتهی دقیق دیگری در این آیه، برخورد عادلانهی خداوند با این قضیه و به یک چشم ننگریستن به اهل کتاب و تفکیک امانتداران و خائنان در امانت از میان ایشان است. به تعبیر دیگر، قرآن، خود، در تبیین این آفت مرتکب ظلم نشده است.
عامل دیگری از عوامل کبر معرفتی، “پایگاه اجتماعی” است.
همیشه جایگاه و پایگاه اجتماعی و نفوذ سیاسی و اقتصادی و شهرت، ظرفیت توهم درستی افکار را چه در خود شخص و چه در ناظران او بالا میبرند. همیشه این تهدید وجود دارد که گمان شود حق با کسی است که پولدار است یا قدرت دارد(منطق زور) یا مشهور است (شهرت در هر زمینهای: چه فکری و چه غیرآن). گاهی شخص به علت برخورداری از یکی از این امتیازات دچار این توهم میشود که برحق است و مخالفان او نه تنها بر حق نیستند بلکه سطحی و نادان و حقیر و زودباوراند.
خداوند، قضاوتِ سران و سرشناسان و متنفّذان قوم حضرت نوح علیه السلام دربارهی گروندگان به راه آن حضرت را اینگونه بیان میفرماید:
“فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاکَ إِلَّا بَشَرًا مِّثْلَنَا وَمَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ الرَّأْیِ وَمَا نَرَىٰ لَکُمْ عَلَیْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِینَ: اشراف کافر قومش (در پاسخ او) گفتند” : “ما تو را جز بشری همچون خودمان نمیبینیم! و کسانی را که از تو پیروی کردهاند، جز گروهی اراذل سادهلوح، مشاهده نمیکنیم؛ و برای شما فضیلتی نسبت به خود نمیبینیم؛ بلکه شما را دروغگو تصور میکنیم!” [هود/۲۷]
واقعیت این است که به چشم حقارت نگریستن به انسانهای نابرخوردار از امتیاز پول و قدرت و شهرت به دارندگان این متیازات محدود نمیشود، بلکه سایر ناظران و حتا خود آن محرومان از امتیازات در طول تاریخ به نوعی پذیرفتهاند که آن امتیازات، جانشین استدلال گردیده و حق با صاحبان آنها است. و خواه ناخواه، امتیازات مذکور، مانع حقیقت طلبی در برخورداران و غیر برخورداران از آنها میشود.
روانشناسی حقیقتطلبی (۶)
۴. هوس
شاید هوس از جملهی عامّترین و پیوستهترین موانع حقیقت طلبی باشد. چرا که هیچ انسانی یافت نمیشود که سهم نفسش از هوس، صفر باشد. (شاید برخی نفس را مساوی هوس بدانند و اکثرا در کاربرد عرفیاش به همین شکل است.)
میشود هوس را اینگونه تعریف کرد: “نیرو و جریانی در نفس انسان است که معیارش برای انتخاب امور، لذت و عدم لذت است و نه خوبی و بدی.”
یا میتوان آن را چنین تعریف نمود: ” گرایش نفس انسان است به سمت هرچیزی که سود و لذتش به طور عاجل و زودرس عایدش میشود.”(لذت عاجل و زودرس را جستن و از منافع آجل و دیررس غافل شدن. آنچه که قرآن حیات دنیایش مینامد.)
میتوان آن را “خودخواهی” هم نامید.
دایرهی ممانعت هوس از حقیقت طلبی و حقبینی انسان چنان وسیع و گسترده است که اگر با قدری تسامح آن را مانع الموانع و ریشهی تمام حقگریزیها و حقستیزیها بدانیم، مبالغه نکردهایم.
هرگاه حقیقتی، سر راه منافع و لذتهای انسان قرار بگیرد، او آگاهانه یا ناآگاهانه و با لطایف الحِیَل و انواع ترفندها و نیرنگها تلاش خواهد کرد که آن حقیقت را تحت نام باطل، از پیش پای مطامع و لذایذ خویش کنار بزند.
طمع هم انسان را در معرض خطر “غفلت” قرار میدهد و هم “تغافل”.
مولانا در موضع بیان اثرات سوءِ طمع و تقلید، (که ما در موضع دیگری به مبحث تقلید خواهیم پرداخت) در دفتر دوم مثنوی داستان یک صوفی را نقل میکند که “از راهی دور و دراز به خانقاهی رسید و بیدرنگ خرِ خود را به طویله بُرد و در آخوری بست و مقداری آب و علف به آن زبان بسته داد و خود نزد دیگر صوفیان رفت. صوفیان که گرسنه و فقیر بودند تصمیم گرفتند خر او را بفروشند و از بهای آن مجلسی بیارایند و شکمی از عزا در بیاورند.
خر فروخته شد و مجلس آراسته. طعامهای الوان خورده شد و ولوله و غوغایی به راه افتاد و از شدت پایکوبی و رقص و سماعِ آنان، دود و گَرد همهی فضا را گرفته بود. صوفی مسافر نیز بی خبر از همه جا یکسره مغلوب و مبهوت این همه شادی و شعف، دست افشان و پایکوبان به حلقهی سماع کنندگان پیوست. پس از مدتی، رفته رفته سماع به پایان خود نزدیک میشد که یکی صوفیان، قطعهای آهنگین با ضربی سنگین آغاز کرد و خواند: “خر برفت و خر برفت و خر برفت” سایر صوفیان هم همان ضرب را دم گرفتند ودستجمعی شروع به خواندن کردند. صوفی مسافر نیز از همه جا بیخبر، با جمع همراهی میکرد و آن شعر را با شور و هیجانی بیشتر و از جان و دل میخواند.
سرانجام، مجلس تمام شد و بامدادان سر زد و هر یک از صوفیان وداع کنان به راهی رفت. صوفیِ مسافر نیز برای
ادامهی سفر به طویله سرکشید تا بار و بنهاش را روی خر بنهد و رهسپار شود. ولی با کمال شگفتی خری در طویله ندید. از سر سادهلوحی و خوشخیالی با خود گفت: حتماً خادم خانقاه، آن زبان بسته را برای سیراب کردن به چشمهای برده است. وقتی خادم آمد و دید از خر خبری نیست با نگرانی به او گفت: پس خر کو؟ خادم با نگاهی همچون “نگه کردن عاقل اندر سفیه” گفت: کدام خر؟ صوفی گفت: همان خری که دیشب به تو سپرده بودم! خادم گفت: والله، بالله، وقتی متوجه شدم که رندان خانقاه میخواهند خرت را مخفیانه بفروشند، چند بار آمدم داخل مجلس و زیرگوشی به تو خبر دادم. ولی دیدم که تو نیز مشغول دم گرفتنی و حتی قویتر و شورانگیزتر از همهی حضار میخوانی: خر برفت و خر برفت و خر برفت. تو غفلت کردی من چه گناهی دارم؟ وقتی که صوفی این جریان را میشنود به زیان تقلید خود پی میبرد و با آه و حسرت میگوید: … ای دو صد لعنت بر این تقلید باد.”(خلاصهی داستان از شرح مثنوی استاد کریم زمانی)
مولانا پس از نقل داستان، با نبوغ سرشار خویش، درسهای آن را اینچنین بیان میکند:
صاف خواهی چشم و عقل و سمع را
بردَران تو پردههای طَم٘ع را
زانکه آن تقلیدِ صوفی از طمع
عقل او بربَست از نور و لُمَع
طم٘عِ لوت و طَم٘عِ آن ذوق و سماع
مانع آمد عقل او را ز اطلاع
گر طمع در آینه برخواستی
در نفاق، آن آینه چون ماستی
گر ترازو را طمع بودی به مال
راست کی گفتی ترازو وصفِ حال؟
یک حکایت گویمت بشنو به هوش
تا بدانی که طمع شد بند گوش
هر که را باشد طمع الکن شود
با طمع کی چشم و دل روشن شود؟
پیش چشم او خیال جاه و زر
همچنان باشد که موی اندر بصر
صد حکایت بشنود مدهوش حرص
در نیاید نکتهای در گوش حرص(حد فاصل بیت ۵۶۹تا بیت ۵٨۴ دفتر دوم مثنوی)
مولانا جلال الدین در این ابیات نکات بسیار مهمی را گوشزد می کند:
۱. عامل تقلید هم طمع است. صوفی مزبور از فرط وجد و لذت
در دام طمع گرفتار شد و مانع رسیدن نور و روشنایی به عقل او شد. به قول علامه مفتیزاده عقل آرزوزده، عقل مادی و عقل تومان و من و ترازو.
۲. انسان به سبب طمع صداقت را از دست میدهد. میگوید اگر آینه و ترازو هم به طمع مبتلا بودند، چهرهها و وزنها را درست نشان نمیدادند و به نفاق و دروغ دچار میشدند.
۳. طمع هم نیروی سمع انسان را مختل میکند و هم نیروی بصرش را. اشیاء را یا اصلا نمیبیند یا آنچنان که مقتضای هوسش است میبیند. طمع گوش را کر کرده و همچون مو اندر بصر میشود.
۴. طمع زبان را هم الکن میکند. انسان گرفتار هوس نه تنها حق را نمیبیند و نمیشنود و نمیداند بلکه اگر حقی را هم بفهمد و دریافت کند در بیان آن الکن میشود. شخص آزمند زبان حقگو هم ندارد.
اگر حقطلبی و حقگویی اموری آسانیاب بودند تعداد حقگویان عالم تا این اندازه اندک نبودند. این مبحث به وضوح به ما مینمایاند که حقیقت طلبی، مستلزم مبارزهای پیگیر و بیوقفه با درون خود است قبل از برپا کردن هیاهو و جنجال در برون و در افتادن با خلق الله و مخصوصا ضعفایشان تحت عنوان حقگویی.
ادامه دارد…
@mohsennikkhah