بارها اتفاق افتاده چرخ گردون بدور آرزوهای اشخاص بگردد، و ناداری ناکس شود دارا و همه کس ..
شاهین شانس بر شانه گدایی گمنام نشیند و او شود پادشاهی با دو من تاج بر سر…
بیماری از لب گور بازگردد و شود جوانی رعنا..
بخت سیاه خانمی برگردد؛ خزان زندگیش یکباره شکوفه بهار دهد و شود خوشبخت زمانه..
ملایی تعویذ نویس بنشیند بر عرش شاهی..
اما پس از آن چه افتاق میافتد؟!
برخی در این تصویر قرآنی میگنجند:
« وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللَّـهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ﴿٧۵﴾ فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا وَّهُم مُّعْرِضُونَ﴿٧۶﴾ فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِی قُلُوبِهِمْ إِلَىٰ یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللَّـهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ ﴿٧٧﴾» (التوبه/۷۵-۷۷)
{در میان (منافقان) کسانی هستند که (سوگند میخورند و) با خدا پیمان میبندند که اگر از فضل خود ما را بینیاز کند (و به نعمت و نوائی برساند) بدون شکّ به صدقه و احسان میپردازیم و از زمرهی شایستگان (درگاه یزدان و نیکوکاران) خواهیم بود.* امّا هنگامی که خدا از فضل خود (ثروت و دارائی) بدانان بخشید، بخل ورزیدند (و چیزی نبخشیدند و به عهد خود وفا نکردند، و هم از خدا و هم از خیرات) سرپیچی کردند و روی گرداندند. * خداوند نفاق را در دلهایشان پدیدار و پایدار ساخت تا آن روزی که خدا را در آن ملاقات میکنند. این به خاطر آن است که پیمان خدا را شکستند و همچنین دروغ گفتند.}
بسیار اندکند آن سرلشکرانی که چون خالد بن ولید پس از جهانگشائیهای بسیار به ناگاه از تمامی عهدهها خلع لباس گردد و شود سرباز صفری در سپاه اسلام!..
نه دست به شورش زند و نه آتش فتنه بر افروزد.
چرا دست پروردههای مکتب رسول اکرم (صلی الله علیه وسلم) عهده و منصب را مسئولیت میدانستند نه شرف و مکانت!
امروزه منصب و مقام یعنی؛ بدست آوردن مکاسبی مادی و معنوی..
آنان که منصب را بار مسئولیت میشمرند از بیم بازپرسی فردای قیامت از تحمل آن فرار میکنند و دیگران که آنرا شرف و راهی بسوی سیراب کردن شهوتهای تشنه خود میدانند در پی بچنگ آوردن آن گردن میزنند!..
از طاغوتیان تشنه قدرت، یا مسئولین جا طلب، و یا دنیا پرستانی که زرق و برق دنیا به دیدگانشان اجازه نظاره آخرت را نمیدهد هیچ گلهای نیست..
چه که آنها نفرین شده مولا و سرورم رسول اکرم – جانم فدایش – میباشند. آن الگوی هدایتگران – علیه الصلاه و السلام – میفرمایند: “تعس عبد الدینار تعس عبد الدرهم تعس عبد الخمیصه تعس عبد الخمیله إن أعطى رضى وإن لم یعط سخط تعس وانتکس وإذا شیک فلا انتقش”. (به روایت امام بخاری)
(مرگ بر دنیا پرست؛ برده دینار و درهم، غلام لباس و پوشاک، که هرگاه بدو داده شود خشنود گردد و چون چیزی از او بازداشته شود خشم گیرد. الهی که نقش زمین گردد و اگر خاری به پایش رفت خدا کند که برنیاید.. ).
حق داریم گله مند شویم آنگاه که:
برخی از دعوتگران جنبشهای اسلامی تا پا در رکاب مناصب دولتی مینهند، یا به پارلمان راه مییابند، و یا کیف وزارتی بدست میآورند، دست و پای خود را گم کرده از مسیر دعوت اسلامی فاصله میگیرند، و چه بسا که از خط و مشی جنبش اسلامی دوری میگزینند.
افرادی که بر منصب امارت جماعتی فائز میشوند، چهار چنگولی بدان کرسی که آنرا مسئولیت مینامند چنگ میزنند و هرگز نمیخواهند از آن فاصله گیرند، و توان شنیدن صفتی غیر از حضرت امیر را ندارند!
گروهی که چون ریاست مؤسسهای کمک رسانی، یا تعلیمی و آموزشی، یا رسانهای و یا مدیریت افرادی چند را در اختیار میگیرند، به نام اسلام و خدمت بدان چنان بر نام و نشانها آز و حرص میورزند که گویا مرز ایمان و کفر تنها با کنار رفتن ایشان بر هم خواهد خورد..
این تصاویر و آنچه در این محور میچرخد پرده از دلهای بیمار دیکتاتور منشی برمیکشد که تنها فرقشان با فرعون و نمرود در این است که اینان توانستهاند چون کرم ابریشم پیله سفید و زیبای اسلام را بدور خود برپیچند، اما دم زدن از برحق بودن و با چرب زبانی خود را خیر خواه جامعه معرفی کردن شیوه مشترک آنها با فرعون است:
« وَقَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسَىٰ وَلْیَدْعُ رَبَّهُ ۖ إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ» ﴿غافر/٢۶﴾
{فرعون گفت: بگذارید من موسی را بکشم و او پروردگارش را به فریاد خواند. من از این میترسم که آئین شما را تغییر دهد، یا این که در زمین فساد را گسترش دهد و پراکنده سازد}.
«… قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِیکُمْ إِلَّا مَا أَرَىٰ وَمَا أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ» ﴿غافر/٢٩﴾
{… فرعون گفت: من جز آنچه صلاح دیدهام و پیشنهاد کردهام صلاح نمیبینم و به شما پیشنهاد نمیکنم، و من جز به راه هدایت و منتهی به سعادت، شما را رهنمود نمیکنم}.
تنها چیزی که باعث میشود یک شخصیت اسلامی خود را به یک منصب اداری دولتی بفروشد؛ یک راننده و ماشین، یکی دو نگهبان و نوکر وچاکر، و خانه بالا شهر و فرصتهای بدست آوردن پشیزی از دنیای فانی چه میتواند باشد؟!
و مسئولی در جنبش اسلامی به بیش از احترامهایی گذرا و فرصتهای آشنایی با شخصیتهای درشت در گوشه و کنار جهان، و مسافرتها و مشارکتها در کنفرانسها و مجالس از ما بهتران، و گه گداری فرصتهای بازرگانی چه میتواند باشد؟!
پرسش اینجاست که؛ تربیت ایمانی، و اینهمه دم از اسلام و مسلمانی زدن کجا رفت؟!
اگر از اسلامگرایانی که فعالیتهایشان به نقطه صفر منتهی شده از علت عدم پیشرفت دعوت جویا شویم فورا از تحمل بار مسئولیت فرار کرده، دم از سد راهها میزنند؛
حکومت و طاغوت ظالم و مستبد، ارگانهای جاسوسی و نقشه و نیرنگهای پلید آنها، سایر نهادهای اسلامی و احزاب سیاسی که با آنها در تضاد و یا رقابتند، آمریکا و اسرائیل و استعمارگران و شرکتهای قاره پیما و … خلاصه همه گناهان بر گردن خصم است و بشکرانه حق از اسلامگرایان هیچ کوتاهی صورت نگرفته است (!)
این نگرشهای سطحی، و این باورهای پوچ خلاف معیار قرآن است.
هرگز قرآن کریم مسئولیت عدم موفقیتها و شکستها را بر گردن دشمن آویزان نکرده است.
« أَوَلَمَّا أَصَابَتْکُم مُّصِیبَهٌ قَدْ أَصَبْتُم مِّثْلَیْهَا قُلْتُمْ أَنَّىٰ هَـٰذَا ۖ قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنفُسِکُمْ ۗ إِنَّ اللَّـهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» ﴿آل عمران/١۶۵﴾
{آیا (به ناله و افغان افتادهاید و بیحال و زبون شدهاید) هنگامی که مصیبتی (در جنگ احد) به شما دست داده است (و میگوئید:) این (کشتار و فرار) از کجا است؟! و حال آن که (در جنگ بدر) دو برابر آن، (پیروزی) کسب کردهاید (و از طرف کشته و اسیر گرفتهاید؟!) بگو: این (شکست خوردن و کشتهشدن) از ناحیهی خودتان (و نتیجهی مخالفت با رهنمودهای رسول خدا و پیروی از حرص و آزتان) است. بیگمان خداوند بر هر چیزی توانا است (و پیروزی و شکست در حیطهی اختیار او است).}
«وَمَا أَصَابَکُم مِّن مُّصِیبَهٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُو عَن کَثِیرٍ» ﴿الشوری/٣٠﴾
{آنچه از مصائب و بلا به شما میرسد، به خاطر کارهائی است که خود کردهاید. تازه خداوند از بسیاری (از کارهای شما) گذشت میکند (که شما از آنها توبه نمودهاید و یا با کارهای نیک آنها را از نامهی اعمال زدوده و پاک کردهاید).}
مسلمان و تنها او مسئول تمامی شکستها و عدم پیشرفت است:
مسلمان یعنی آن نابغهای که با کمترین امکانات بزرگترین پیروزیها و بیشترین مکاسب را بدست میآورد.
مسلمان یعنی جعفر بن ابی طالب نوزده ساله که در مقابل پادشاه حبشه بزرگترین نابغه عرب؛ عمرو بن العاص را خلع سلاح نمود.
اسلام یعنی آن دینی که قابلیتها را شناخت و افراد را بر آن پرورش داد، دینی که نابغه عرب عمرو بن العاص را پس از چند روز از اسلام آوردنش بر سپاهی که در آن شاگردان اول مکتب رسالت بودند گماشت، بدون اینکه جایگاه ابوبکرها و عمر و عثمان وعلیها ضایع گردد.
مؤمن یعنی ابوبکری که چون فتنه ردت از اسلام صورت گرفت و برخی از پرداخت زکات سر باز زدند فرمود: «أینقص الإسلام و أنا حی؟!» ؛ تا من زندهام اجازه نخواهم داد تار مویی از اسلام کاسته شود.
ثبات و پایداری یعنی یاسر و سمیه، یعنی بلال و سلمان، یعنی عبدالله بن حذافه سهمی و خباب بن الأرت، و یعنی هزاران شاگرد مکتب رسالت که قرآن در مدح آنها چنین تلاوت نمود: «مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّـهَ عَلَیْهِ ۖ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ ۖ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا »﴿الأحزاب/٢٣﴾
{در میان مؤمنان مردانی هستند که با خدا راست بودهاند در پیمانی که با او بستهاند. برخی پیمان خود را بسر بردهاند (و شربت شهادت سرکشیدهاند) و برخی نیز در انتظارند (تا کی توفیق رفیق میگردد و جان را به جان آفرین تسلیم خواهند کرد). آنان هیچ گونه تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادهاند (و کمترین انحراف و تزلزلی در کار خود پیدا نکردهاند).}
شاید فتنه و آزمایش رفاه و آسایش بر افرادی که اسلام در تار و پود و خمیرهشان بدرستی وارد نشده از فتنه فقر و سختی به مراتب خطرناکتر باشد. چرا که اینگونه افراد مسلمانان شناسنامهای بیش نیستند:
«وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّـهَ عَلَىٰ حَرْفٍ ۖ فَإِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ ۖ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَهٌ انقَلَبَ عَلَىٰ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَهَ ۚ ذَٰلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ» ﴿الحج/١١﴾
{ بعضی از مردم هم، خدا را در حاشیه و کناره میپرستند (و دارای عقیدهی سستی هستند. ایمانشان بر پایهی مصالحشان استوار است، و لذا) اگر خیر و خوبی بدیشان برسد، به سبب آن شاد و آسوده خاطر و (بر دین) استوار و ماندگار میشوند، و اگر بلا و مصیبتی بدیشان برسد، (به سوی کفر برمیگردند و) عقبگرد میکنند. بدین ترتیب هم (آرامش ایمان به قضا و قدر و مدد و یاری خداوند را در) دنیا و هم (نعمت و سعادت) آخرت را از دست میدهند، و مسلّماً این زیان روشن و آشکاری است (که انسان هم دنیا و هم آخرتش بر باد فنا رود).}
ثبات و پایداری بر دین مجموعهای از دانستنیها و فلسفه و سفسطهگری نیست، بلکه معانی و مفاهیمی است که فرد باید با آنها دست و پنجه نرم کند.
شاید نیاز باشد دعوتگران ومؤمنان واقعی بیش از پیش با زهد و پارسایی خود را انس دهند و با قبرستان خو گیرند.
همچنین با گذاشتن اساسنامهها و قوانینی شفاف راه را بر رشد دیکتاتوریت در افراد ببندند.
وای کاش مدت زمان امارت بر جماعتهای اسلامی از یک دوره سه یا چهار ساله به هیچ وجه تجاوز نمیکرد، تا اندیشهها فرصت پویایی بیشتر داشته باشند و مسئولین قبل از اینکه دچار بیماریهای مهلک نفسانی شوند، و اولویتهای خویش و تباری یا پارتی بازیها و یا فضا دادن به پاتقی که بتواند در انتخاباتها و مجالس شورا کفه میزان را به یک طرف مایل کند، بروز کنند و توانمندیها پژمرده شوند ریسمان مدیریت به نیروی جدید تحویل گردد.
امیر و یا رئیس جماعتی که نتواند طی چهار سال بهتر از خود را برای کاندیداتوری آماده سازد هرگز نباید در مهام اداری از او استفاده و یا حتی مشوره گرفت. و اگر باز خود را کاندید کرد باید در نیتش شک نمود و در پی علاج و درمان او برآمد..
اسلامگرایی که توان انتقاد پذیری ندارد، در خود دیکتاتوری خفته دارد که بایستی قبل از آنکه بر او چیره گردد و شخصیتش را دگرگون سازد نفس خود را علاج و درمان کند.
آیا پس از این میتوان گفت شاید نیاز باشد اسلامگرایان و حرکتهای اسلامی با تلنگری بر خود برنامه تربیتی خود را وارسی کنند و بر ساختار شخصیتی و بنای مسلمانی که بر تعالیم والای دینش افتخار میورزد و در گرداب حوادث روزگار نه تنها عزت و کرامت اسلامیش کمرنگتر نمیشود بلکه قوت شخصیتیش سایرین را شیفته او میگرداند.. بیشتر سرمایه گذاری نمایند.
دکتر مهاجر
سنی نیوز