آخرین خبرها

مشخّصه های طرح فرهنگی مکتب إحیاء و نوگرایی دینی.

            بارزترین، ژرف ترین و پردامنه ترین مکاتب احیا و نوگرایی در نهضت جدید اسلامی، همان مکتبی است که پیرامون اندیشه های سیدجمال الدین اسد آبادی (۱۲۵۴- ۱۳۱۴ هجری. ۱۸۳۸- ۱۸۹۷ میلادی) با خردورزی خویش مشخصّه های طرح نوگرایی آن را در بسیاری از زمینه ها تعیین کرد. در این مکتب مسائلی نمود یافت که می توان نام آنها را « مشخصّه های بنیادی برنامۀ نهضت اسلامی » گذارد، که رهیافتی میانه دارد و کاملاً از نگاه و نظر خشک اندیشان و کسانی که بدون هرگونه درنگی تنها از گذشته تقلید می کنند، متمایز است؛ همچنین با آنچه طرفداران مدرنیته غربی و غربگرایان می گویند، تفاوت پایه ای دارند. برنامۀ آنان کاملاً اصول گرایانه بوده و از اصول و مبانی اسلامی نشات گرفته و در عین حال واقعیّات نو و معاصر را هم در نظر دارد، یعنی رویکردی است که با جهان جدید و واقعیّات معاصر همخوانی دارد و چنین امری زمانی تحقّق می یابد که به اصول و مبانی دینی با نگاه عقل معاصر می نگرد و رخدادهای اتّفاق افتاده در زمان حاضر و واقعیّت زندگی امروزی را نیز در نظر دارد؛ این جریان اسلامی، با همین طرح فرهنگی « اصولی – نوگرایانه » تلاش کرده است افق های نوینی را بر دنیای مسلمانان بگشاید که می توان از آن ده اصل را به عنوان ویژگی و مشخّصۀ این نهضت و جریان اصلاح برگزید که عبارتنداز:

 

            ۱- نقد و ردّ دگم اندیشی و تقلید

            هیچ تفاوت نمی کند که این تقلید، محض از گذشته و سلف و مقیّد بودن به دستاوردشان باشد یا در هر امر دیگری؛ چرا که « سلفی گری » عبارت است از خشک اندیشی و پافشاری بر ظواهر نصوص، چنانکه امام محمد عبده در این باره می گوید: « سلفیان حتی بینشی بسته تر از مقلّدان دارند و حتی از سعۀ صدریکمتر از آنان برخوردارند و اینان گرچه بسیاری از بدعتها را منکر شده اند و بسیاری از اموری را که به دین افزوده شده اند و جزو دین نیستند، از دامن دین زدوده اند، اما بر این باور هستند باید تنها به آنچه چنگ زد که از الفاظ وارد شده فهمیده می شود و باید به این فهم مقیّد بود و به اصولی که به راستی دین بر آن استوار گردیده است، هیچ توجهی نکرد، حال آنکه خداوند متعال بندگان خویش را به خاطر همین اصول به نعمت بزرگ نبوّت و پیامبری نواخته است و پایۀ دعوت نیز بر آن استوار است. اینان هرگز اولیلی دانش و دوستداران مدنیّت نیستند ».

            همین ردّ و نقد و حتی شدیدتر در مورد تقلید از غرب و مقید بودن به فرهنگ مدرنیته و غربگرایی نیز صادق است، زیرا چنانکه جمال الدین اسد آبادی می گوید: « تقلید کنندگان از تمدّن دیگر ملت ها خود دارندگان این علومی نیستند که آن را به جامعۀ ما منتقل می کنند؛ و تمدّن غربی، چنانکه هست، در حقیقت تمدّن سرزمینی است که بر اساس نظام طبیعت و مسیر جامعۀ انسانی، در آنجا پدید آمده و رشد کرده است؛ و ما این را آزموده ایم، که تقلیدکنندگان از هر ملّتی، که اطوار دیگران را در خود باز می آفرینند، در واقع خود منافذ و روزنه هایی می شوند برای آنکه دشمنان از آنجا مجال نفوذ بیابند؛ و خود پیش مرگان سپاه غالب و غارتگران خواهند بود، که به راستی زمینه را برای آنان فراهم می کنند و درها را بر آنان می گشایند و سرانجام گامهایشان را استوار می دارند؛ بنابراین تقلید از بیگانگان، در سرشت خود این ویژگی را دارد که موجب می شود فریفتۀ آنان شویم و دل به آنان خوش داریم و به هر آنچه آنان بگویند گردن نهیم و با خشنودی سلطۀ آنان را بر خود پذیریم. اینجاست که رنگ و صبغۀ اسلام تغییر می کند، حال آنکه این اسلام است که می باید درفش قدرت و چیرگی ضدّ هر چه بی رمقی و خواری و خویگر شدن با حکومت بیگانه را همواره افراشته بدارد».

 

            ۲- دومین اصل؛ نوگرایی

این نوگرایی است که:

            الف: اندیشه را از بند تقلید می رهاند.

            ب: موجب می شود که مسلمانان دین را چنان بفهمند که سلف امّت، پیش از پیدایی اختلاف نظرگاه ها، می فهمید.

            ج: موجب می شود که در کسب معارف به آغازین سرچشمه ها و منابع دست اول توجه شود.

            ح: دین را در پرتو موازین خرد بشری چنان که هست درک کنند.

 

            خ: به اصلاح اسلوبهای زبان عربی می انجامد.

            ی: موجب می شود که حقّی که حکومت در فرمانپذیری بر امّت دارد و حقّی هم که امّت از حیث دادگری بر حکومت دارد، مرزهای اینها مشخّص شوند.

            و این همان نوگرایی است که امام محمد عبده می گوید: « بر سر آن و دعوت به آن با نظر بسیاری از طلّاب علوم دینی و نظیر آنان که دچار خشک اندیشی و تقلید هستند و نیز با شماری از دانشجویان امروزی که به تحصیل علوم و فنون زمانه مشغولند و نیز همفکرانشان که طرفدار مدرنیتۀ غربی و غربگرایی هستند، مخالفت ورزیدم ». 

            ۳- سوّمین اصل؛ اصلاح با اسلام

            « مؤمنان باید بدانند نمونۀ تمدن غربی که برپایۀ عرف و سکولاریزم استوار است، و به همراه پیکار جدید اروپاییان به جهان اسلام یورش آورده شده است، نمونۀ برتر نیست. زیرا دین چنانکه جمال الدین می گوید مایۀ قوام امّتها و موجب رستگاری آنان است و انسانها می باید سرّ نیکبختی خود را از دین بجویند و مدار سعادتمندی آنان بر محور دین است؛ ما امّت اسلامی اگر بیداری و حرکتمان را بر پایۀ قواعد دین و قرآنمان بنیاد نگذاریم، باید بدانیم که در آن هیچ خیری برای ما وجود نخواهد داشت؛ و خلل و انحطاطی هم که زندگی ما به آن دچار شده از آن روی است که اصول و مبانی این دین را فروگذارده ایم و پشت سر انداخته ایم؛ اما درمان این درد تنها با بازگشت امت به قواعد دینمان است و نیز در تمسک به احکام آن، چنانکه در آغاز پیدایی این آیین الهی بوده است؛ ما هیچ راهی برای یاس و نومیدی پیش روی خود نداریم، چرا که اساس این دین ریشه در جانهامان دارد؛ و دلهامان به آن آسوده است و در گوشه های آن کورسوسس از محبت آن وجود دارد، احیاگر این امت به تنها چیزی که نیاز دارد دمی عیسایی است که در کمترین زمان، در جانهای همه جریان یابد؛ پس اگر از جای برخیزند و اصول راستین دینشان را نصب عین خویش کنند، آنگاه برای رسیدن به منتهی مرتبت کمال انسانی هیچ چیز جلودارشان نخواهد بود. اگر کسی بخواهد با راهی جز این، امت اسلامی را به صلاح آرد و به اصلاح کارشان بپردازد، بداند که آنان را با خود به بیراهه برده است و جز بر بدبختی شان نیفزاید و هرگز چیزی جز گرفتاری نصیبشان نخواهد کرد ».

            یا چنانکه امام محمد عبده می گوید: « جانهای امت را فرمانپذیری از دین نوشانیده اند، تا آنجا که با او هم سرشت شده است، هر کس که بخواهد این امت را جز با دین به صلاح آرد، باید بداند در این خاک که او را به آن سپرده اند، بذری شایسته نیفشانده است، از این روی هرگز نمی روید و رنج او تباه خواهد شد و سعی او طرفی برنخواهد بست؛ بزرگترین گواه این ادعا آثاری است که از زمان محمدعلی تاکنون، از روشی که تربیت ادبی بر آن نام گذارده اند، مشاهده شده است؛ چرا که گزیدگان این راه جز تباهی نیفزوده اند – و اگر بگویند که آنان هم داشته ها و معلوماتی داشته اند – باید گفت از آن روی که معارف و آدابشان بر اصول دینشان استوار نبوده، هرگز نتوانست در جانهاشان کارگر افتد.

            هر کس که بخواهد کار مسلمانان را به صلاح آرد، از در پیش گرفتن راه دین گریزی ندارد. آنگاه اگر آنان بخواهند از راههای ادب یا حکمتی که از رنگ و صبغۀ دیت تهی است، به اصلاح امّت بپردازند، باید بدانند که این کارشان آنان را به ایجاد بنای جدیدی نیازمند خواهد کرد، بنایی که از مواد آن هیچ چیز در اختیار ندارند، ضمن آن که هرگز نمی توانند از کارگرانش کسی را بیابند؛ آنگاه که دین تهذیب و پاکداشت اخلاق و صلاح اعمال و سعادت انسانها را از راههای خود به عهده گرفته است و دینداران اعتمادی کهبه دین دارند به جز آن ندارند و خوان دین اکنون به عنوان نعمتی الهی پیش روی آنان گسترده است، باید بدانند که رنجشان برای باز بردن امت اسلامی براین سفره بسیار آسان تر از آن خواهد بود که به اموری بپردازند که هیچ گونه دستی و ممارستی در آن ندارند. وقتی مسلمانان چنین نعمت بزرگی را در اختیار دارند، چرا بی دلیل برای اصلاحشان از آن به چیز دیگری روی می آوریم»؟

            ۴- چهارمین اصل؛ میانه روی در اسلام

            این اصل در اوّلین گام با هر گونه غلوّ و زیاده روی در مادّی گرایی یا معنوی گرایی فاصله می گیرد، چنانکه امام محمد عبده دربارۀ مدنیّت اروپایی می گوید: « مدنیّت اروپایی، عبارت از تمدّن فرمانروایی و قدرت است، مدنیّت زر و سیم، مدنیّت مباهات و تبهرج و تمدّن فریب و نفاق است، برترین حاکمشان در کشوری « دلار » و در کشوری دیگر « پوند » و « فرانک » است؛ انجیلشان در این تمدّن هیچ نقشی ندارد؛ ما می باید بدانیم که اسلام آیینی نیست که تنها با تکیه بر جنبه های محض روحی و یا امور مادی خشک، پای عرصۀ اصلاح و بشر گذاشته باشد، بلکه رویکرد و رهیافت اسلامی روشی انسانی و میانه است که میان جنبه های مادی و معنوی او همخوانی و سازگاری ایجاد می کند و از هر یک از جنبه های روحی و جسمی بخشی را که با طبیعت انسان سازگاری دارد به انسان توصیه می کند، تا به این وسیله موهبتی همخوان با فطرت انسانی به او ببخشد که در غیر اسلام چنان که می باید به انسان دست نمی دهد و از این روی بر خویشتن نام « آیین فطرت » گذارد و حتی امروز دشمنان هم به این موضوع اذعان دارند و می گویند اسلام نخستین مکتبی بود که بربرها برای بالا رفتن از نردبان تمدّن از آن بالا آمدند».

 

            ۵- پنجمین اصل، عقلانیّت مبتنی بر ایمان

            مراد از عقلانیّت مبتنی بر ایمان در این مقام، عقلانیّتی است که عقل و نقل را – فراهم آورد و حکمت و شریعت را با همدیگر در نظر گیرد؛ و نقل را با عقل بخواند و دربارۀ عقل – که نسبی الادراک است – با نقلی داوری کند که علم کلّی، مطلق و فراگیر الهی است برای اینکه: « عقل گوهر انسانیّت انسان و به راستی برترین نیروی انسانی است؛ عقل سرچشمۀ یقین در ایمان به خداوند، علم و قدرت او و تصدیق پیامبری پیامبران است؛ اما پس از این، نقل سرچشمه ای است که آگاهی از ناپیدا و دانستن امور غیبی از قبیل احوال آخرت و ماهیّت عبادات و … تنها از آن طریق ممکن می شود. قرآن کریم- این معجزۀ جاودانۀ خارق العادات- مردم را فرا خوانده است که با خرد خویش در آن درنگ کنند. قرآن معجزه ای است که بر خرد عرضه شده و آن را داور خود معرّفی کرده است و از انسان خواسته است در جنبه های مختلف آن با عقل درنگ کند و ببیند که در لابه لای این کتاب ارزشمند چه درّ گرانبهایی از معانی و مفاهیم و شناخت نهفته است؛ نخستین بار کتاب مقدّس، بر زبان پیامبر مرسل، آن هم با تصریحی تاویل ناپذیر، میان عقل و دین همخوانی ایجاد شد؛ و انسان زمانی مؤمن است که در دین خود خرد ورزیده باشد و خود از آن شناخت حاصل کند تا به آن خرسند گردد؛ بنابراین اگر کسی چنان بار آمده باشد که هر امری را بدون خردورزی بپذیرد و هر علمی را هر چند نیک بی آنکه فهم کرده باشد انجام دهد، به چنین شخصی حقیقتاً مؤمن نتوان گفت، زیرا مقصود از ایمان این نیست تا انسان همچو حیوان همواره در برابر امور نیک فروتن و فرمانپذیر باشد، بلکه هدف از آن این است تا انسان با شناخت خداوند و دینش خرد خود را رشد دهد و جان خویش را بپالاید؛ انسان خردمند، از خردمندی همانند خویش تقلید نمی کند، پس سزاوارتر آنکه هرگز از انسانهای نادان پیروی نکند.

            گرچه پروندۀ خرد تا این پایه درخشان است؛ اما چیزهایی هم هست که عقل از ادراک آن و دانستن حکمتی که فراسویش نهفته، ناتوان است، از این روی به حکم ضرورت باید از وحی یاری بجوید؛ « چرا که خرد انسانی را نرسد که به تنهایی بتواند بشر را در همین دنیا هم به نیکبختی ش برساند. اگر ما چنانکه باید جایگاه و قدر انسانی را بدانیم، آنگاه درخواهیم یافت که عقل کامل و کمال عقل به کدامین غایت می رسد و در کجا باز می ایستد، خرد تنها می تواند به شناخت عوارض برخی از موجوداتی برسد که در دایرۀ شناخت ادراک انسانی قرار دارد؛ اما رسیدن به کٌنه حقیقت چیزی است که از توان خرد بیرون است؛ به عنوان نمونه عقل انسان هرگز به تنهایی نمی تواند به احوال زندگی اخروی احاطه یابد؛ از این روی به یاوری نیازمند است که در راه رسدن به نیکبختی در دنیا و آخرت دستش را بگیرد ».

 

            ۶- ششمین اصل؛ آگاهی از سنتهای الهی دربارۀ هستی

            این سنت ها، عبارت از سنتهایی هستند که بر عوالم آفریدگان حاکم است، و نشان دهندۀ قواعد دینی علوم اجتماعی در پیشرفت، انحطاط، پیروزی، شکست و چالش میان امتها، گرایشها و تمدنها است؛ چنانکه خداوند متعال نیز در قرآن کریم به انسان یادآور شده است که در آفرینش جهان سنت هایی را مقرر داشته است و می فرماید:

            ( قد خلت من قبلکم سنن فسیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبه المکذبین )

            « به راستی پیش از شما وقایعی گذشته است. پس در زمین بگردید و بنگرید، سرانجام دروغ انگاران چگ.نه بود ». آل عمران:۱۳۷

            ما می باید این سنت ها را به مثابۀ علمی از علوم مدرن در نظر آریم تا همواره بتوانیم از هدایت و مایۀ پندی که در آنها نهفته است، به طور کامل بهره مند شویم؛ علم به سنت های الهی از مهمترین و سودمندترین دانش هاست و قرآن کریم نیز در بسیاری جاها انسان را به این نوع از سنت ها احاله داده است و بیان داشته که چگونه احوال ملتها متاثر از آنها بوده است. همچنین به ما فرموده است که در زمین بگردیم تا این وقایع بر ما روشن شود و حقیقت آنها را چنانکه می باید بشناسیم؛ چرا که خداوند متعال دربارۀ ملتها و نیز هستی سنت هایی تغییر ناپذیر دارد و در شریعت اسلامی چنین سنت هایی به شرایع یا قوانین یا نوامیس نامبردار هستند؛ نظام جوامع بشری و رخدادهایی که در آنها اتفاق می افتد، همواره یک نظام است که تغییر به خود نمی پذیرد و دگر نمی شود و هر کس که بخواهد در جوامع به نیکی نایل آید می باید که در این نظام با چشم بصیرت درنگرد تا بازتاب کارهایش به خود او بازگردد و روش خود را برپایۀ همین نظام بنیاد گذارد و در این باره از خویشتن بازخواست کند، چرا که اگر کسی از آنها بی خبر و غافل بماند، حتی اگر نسب او به والاترین صالحان برسد و یا با برترین مقرّبان درگاه الهی رابطه داشته باشد، نباید جز نگونبختی را چشم بدارد؛ بنابراین هر کس هر چقدر در این سنّت ها پژوهش و اندیشه کند و به سرِّ آنها راه برد سرانجام به احکام همان سنّتهای الهی پی خواهد برد، لذا حرکت او در این راستا مطابق با طبیعت دین خواهد بود و طبیعت دین از او به دور نیست و میانشان فاصله ای نیست.

            ۷- هفتمین اصل؛ آنکه دولت در اسلام، مؤسسه ای « مدنی – اسلامی » است نه کهنوتی – سکولاری.

            در دین اسلام مبانی و اصول بیان شده، اما نظامها و مؤسسات و سازمانها، همگی بشری، مدنی و تغییرناپذیر است، و همۀ آنها در نظرگاه اسلامی تا حدّی دینی اند که توانسته اند اصول و مبانی اسلام را تحقّق بخشند. اما اگر دولت کهنوتی باشد حقّ حکومت را یک حقّ الهی می دارند و دولت در واقع از آسمان نیابت دارد و ملّت در آن دخلی ندارد – چنانکه حکومت های کلیسایی در طول تاریخ چنین بوده اند – و اگر دولت سکولاری (غیر دینی) باشد، در چنین دولتی به نام ملت حکومت می کنند و شریعت آسمانی در آن هیچ نقشی ندارد، اما در دولت اسلامی حاکمیّت از آن شریعت اسلامی است و به ملّت جانشینی داده شده است که حاکمیّت شریعت را تحقّق ببخشد و آنگاه دولت نیز نمایندۀ ملّت بوده و از او نیابت دارد؛ این نظریۀ سیاسی در این قضیه، یک نظریّۀ منحصر به فرد است. « در اسلام هیچ گونه سلطه و قدرتی جز سلطه و قدرت موعظه حسنه و دعوت به نیکی و انزجار از بدی و شرم وجود ندارد، و این قدرتی است که خداوند آن را حتی به کمترین فرد مسلمان بخشیده است تا با آن بتواند دروازۀ بالاترین مقامها را نیز به صدا درآورد، چنانکه به بلندترین کسان هم داده است تا بتواند این وظیفه را نسبت به پایین ترین کسان هم اعمال دارد. بنابراین در نظر و نگرشی درست، نمی باید حاکم در اسلام با اصطلاح « تئوکراتیک » به معنای قدرت الهی که در فرنگ رایج است اشتباه گرفته شود. یکی از اصول اسلام باژگونه کردن قدرت دینی و در آوردن آن از پایه و بنیاد است؛ و هر قدرتی که قاضی، مفتی، شیخ الاسلام، و … دارند، اینها همه قدرت مدنی است که شرع اسلام آن را مقدّر کرده است، بنابراین هیچ کس از آنان حق نخواهد داشت که مدّعی حق سیطره بر ایمان افراد و یا عبادتشان شود که برای خداوند می گزارند و یا در نوع نگرش با آنان منازعه کند؛ و با این حال اسلام یک آیین و شریعت است که هرگز کار قیصر را به قیصر وانگذاشته، بلکه در اسلام هر قیصری مثلاً در امور مالی حساب پس بدهد و در کارهایش دست او را خواهند گرفت؛ از این رو اسلام مایۀ کمال انسان و موجب انس و الفت در خانه و پدید آورندۀ نظام در امر حکومت است و هر کس که این آیین را بپذیرد با این ویژگیها از دیگران متمایز و جدا می شود ».

           ۸- اصل هشتم: شوری

            مراد از شورا در اسلام، مشارکت ملّت در تصمیمات دولت و جامعه است. « امت را می باید از طریق شورا در امر حکومت دخالت داد و در این امر با اجرای انتخاب نمایندگان از سوی ملت صورت می پذیرد تا آنان قانونگذاری کنند؛ آنگاه قدرت نمایندگی برای هیچ ملّتی به معنای حقیقی آن صورت نمی پذیرد، مگر آنکه خود ملّت نمایندگان خود را برگزیده باشند و بدینسان همگی می توانند در شکل گیری حکومت قانونی و درست مشارکت داشته باشند؛ و این ملّت است که شرط امانت و شرط پایبندی به قانون اساسی را برای حاکم خویش می گذارد و او را وادار می کند که سوگند یاد کند و به او آشکارا می گوید: تا زمانی که نگهبان و امین بر حمایت از قانون اساسی باشد، در این مقام برجای خواهد ماند، اما اگر سوگند خود را بشکند و به قانون اساسی خیانت کند، آنگاه یا خود بدون مقام خواهد ماند و یا مقام بدون او … » 

۹- اصل نهم، عدالت اجتماعی

            عدالت اجتماعی است که همکاری و تکافل اجتماعی را در میان امّت محقّق می کند: «آن عقد برادری که رسول خدا (ص) در میان مهاجران و انصار برقرار کرد، والاترین عملی بود که پذیرش همکاری و جامعه گرایی میانه رویانۀ اسلامی در آن نمود پیدا کرد و این نوع مشارکت و جامعه گرایی امری است که قرآن کریم بارها به آن نظر دارد و این حتی با جامعه گرایی غربی نیز مغایر است، چرا که جامعه گرایی غربی بر زیاده روی و روح کین سنانی از ستم حکام و احکام استوار است – اینکه گروهی از مردم در ناز و نعمت بزیند و گروهی دیگر در فقر و نگونبختی به سر برند، آن م در یک محیط ، حال آنکه تلاش و کوشش هر یک از آنها چندان تفاوتی با همدیگر نمی کند، روشی که هرگز نظام جامعه با آن به کمال نمی رسد.» 

            وقتی می بینیم که خداوند متعال در قرآن کریم اصطلاح مال را چنان به کار برده که در هفت آیه به «فرد» اضافه شده، حال آنکه در چهل و هفت آیه به «جمع» اضافه شده، این امر به حقیقتی اشاره دارد و آن اینکه می خواهد به همین جمع گرایی امت اسلامی در حقوق و منافع خویش اشلرت کند، تو گویی می خواهد بگوید: « مال هریک از شما، همان مال امت شما نیز هست».

 

  ۱۰- اصل دهم، عدالتگری در حق زنان

            به راستی زنان یک نیمۀ جامعه اند، باید در حق آنان عدالتگر باشیم تا بتوانند در انجام فرائض و تکالیف مربوط به امور جامعه – امر به معروف و نهی از منکر- با مردان مشارکت داشته باشند- بدون چنین امری اصلا نظام خانواده برجای نمی ماند، زن در واقع نخستین و بنیادی ترین خشت در بنای امّت اسلامی است.

            « امّت از خانواده ها شکل می پذیرد، صلاح امّت در گرو صلاح خانواده هاست، هر جا که خانواده ای نباشد، امّتی هم در کار نخواهد بود؛ مرد و زن در حقوق و کار همانند همدیگر هستند، چنانکه در ذات و احساس و عقل نیز هیچ تفاوتی با همدیگر نمی کنند؛ و آیۀ قرآنی «ولهن مثل الذی علیهن بالمعروف» قاعده ای کلی است که می گوید که زن در همۀ حقوق با مرد برابر است، مگر در یک چیز که آن را هم چنین بیان می کند: «و للرجل علیهن درجه» (بقره:۲۲۸ )

و آن یک چیز عبارت از قیمومت یا سرپرستی است؛ چنان ملاحظه می شود این آیه یک تکلیف را بر عهدۀ زن می گذارد و آن اینکه سرپرستی شوهرش را بپذیرد و در عوض چن چیز را بر عهده مرد می گذارد، زیرا زندگی زناشویی، یک زندگی اجتماعی است و هر جامعه ای می باید رئیسی داشته باشد تا به هنگام اختلاف نظر رای او حاکم باشد تا به این وسیله بند از بند جامعه نگسلد و نظام از میان برود. ریاست در اینجا به معنای ارشاد، مراقبت و ملاحظه است و به معنای چیرگی و قهر و بازستاندن اراده از زن نیست. زن و مرد نسبت به یکدیگر به منزلۀ اعضای بدن یک انسان هستند، که در آن مرد به منزلۀ سر و زن به منزلۀ بدن است؛ آن دو با همدیگر یک انسان کامل را شکل می دهند که با عقل خویش دربارۀ مصالحش می اندیشد و با دلش به آنچه دوست دارد، عشق می ورزد و با آن شادمان می شود و چیزی را هم که با او سازگار نیست، ناخوش می دارد و از آن بیزار می شود. واقعاً دادگرانه نیست که یکی از این دو جنس از بشر به دیگری تحکم کند و او را بردۀ خود بگیرد و خوارش بدارد و برای مصالح خود او را به خدمت بگیرد، به ویژه پس از عقد زناشویی و وارد شدن به عرصۀ زندگی مشترک است که این زندگی قرین نیکبختی نخواهد بود مگر در صورتی که زن و شوهر کاملاً یه همدیگر احترام بگذارند و حقوق یکدیگر ره رعایت کنند؛ اما مردانی که می کوشند تا به زنان ستم کنند، تا خود در خانه حاکم باشند، باید بدانند که خود نیز برای دیگران برده به دنیا می آورند»!

            اینها نمونه هایی از شاخصه های برنامۀ نهضا اسلامی است که ابداعات احیا و نوگرایی آنها را به بارنشانده است، اینها روش نوگرایی اسلامی را با تکیه بر ثوابت و قواعد و اصول اجرا کردند و آن را نمایان ساختند و فقه معاصر را تجدید و امروزین نمودند. و بدینسان مشخصات یاد شده کاملاً اسلامی رخ نمودند و در هر زمان و مکان به مسائل تغییر پذیر و رخدادهای تازه اتفاق افتاده و مصلحتهای جامعه پاسخگو شدند.

 کتاب : نوگرایی اسلامی

نویسنده : دکتر محمد عماره

مترجم:مسعود انصاری

درباره‌ی سـلیمی

نویسنده و مترجم

همچنین ببینید

اسلام سیاسی، آری یا نه؟

اخیرا در ارتباط با اصطلاح «اسلام سیاسی» بگو مگوها و اظهار نظرهایی میان اهل دین …

گفت‌وگوی اختصاصی اصلاح وب با دکتر محمّد جهانگیری‌اصل درباب ترجمه‌های قرآن کریم توسّط دکتر عبدالرّحمن پیرانی و استاد عبدالعزیزسلیمی

اشاره: «محمّد جهانگیری اصل» متولّد ١٣۶۵ شهرستان اشنویه در نوار مرزی عراق و ترکیه، در سال …

زلزله پدیده ای طبیعی یا عذاب الهی؟

زلزله چگونه روی می دهد؟ بنا بر یافته های دانش زمین شناسی و فیزیک مجموعه …

آیا پروژه (هارپ) عامل زلزله اخیر ترکیه بوده است؟

از ساعات نخست زلزله ترکیه بار دیگر شایعات عجیب درباره احتمال وقوع زلزله بر اثر …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *