همه می دانیم که در اسلام، دنیا گرایی وعقلانیت از جایگاه بالایی برخوردار اند و همچنان می دانیم که در این دین نهادی وجود ندارد که نمایندگی از خدا بکند و قرائت ویژه خود را بر مردم تحمیل کند. حالا در چنین وضعیت و فضایی آیا ممکن است به این دریافت برسیم که میان اسلام و سکولاریسم نه تنها تضادی وجود ندارد بلکه تداخل و سازگاری هم وجود دارد؟ یا این که باز هم به این موضوع پافشاری کنیم که میان اسلام و سکولاریسم تضاد و مخالفت جدی وجود دارد.
۱- حقیقت امر آن است که اصطلاح «سکولاریسم» از جمله اصطلاحات سیاسی و اقتصادی و فلسفی ای است که بیشترین خلط و اشتباه در آن راه یافته است. وقتی که به تاریخچه پیدایش این اصطلاح، نگاه می کنیم مشاهده می کنیم که این مفهوم در وضعیتی در اروپا مطرح گردید که محیط غربی با مشکلات لاعلاج چندگانه ای روبرو بود. در اروپا میان پادشاهان و رجال دین بر سر به دست آوردن قدرت اختلافات ویران گری رونما گردیده بود. همچنان شاهان و رجال دین برای بقای سلطه خود با جنبش های بیدارگری و آزاد اندیشی گلاویز بودند. ناگفته نماند که حرکت هایی که طرفدار آزادی از شر سلطه حاکمان و ارباب کلیسا بود متاثر از آثار اسلامی یا یونانی بودند که به زبان های اروپایی ترجمه شده بود و خردوزی و اهمیت دادن به عقل را ترویج می کرد. در حالی که در اروپای آن زمان، ارباب کلیسا عقل و خرد را به زنجیر کشیده بودند و حقیقتی را فراتر از “کتاب مقدس” به رسمیت نمی شناختند. در چنین اوضاع و احوالی مفهوم سکولاریسم عرض اندام کرد و در واقع راه حلی عملی برای نقطه پایان گذاشتن به این مشکلات قلمداد می شد.
طرفداران جنبش روشنگری و آزاد اندیشی برای به کرسی نشاندن سکولاریسم، سختی های فراوانی را متحمل شدند و صاحبان قدرت در اروپا برای خاموش کردن صدای دانشمندان اصلاح گر،آن ها را مورد شکنجه قرار دادند و احیانا طعمه حریق ساختند.
طرفداران جنش روشن گری در دو عرصه با رجال دین کلیسا دست و پنجه نرم کردند. اول در عرصه اندیشه و فکر، چرا که هواخواهان این جنبش بر آزادی بی قید و شرط خرد تاکید می کردند. دوم در عرصه سیاسی و اجتماعی به دلیل این که افراد مزبور سعی بر آن داشتند که وحدت ملی و آشتی و همجوشی میان شهروندان را به میان بیاورند تا بدین وسیله بتوانند جلو وقوع جنگ های مذهبی را که در اروپای آن زمان سخت رونق داشت، بگیرند علاوه بر این که زمینه ای فراهم شود تا ملت ها سرنوشت خود را رقم بزنند و در برگزیدن حکام و زمامداران خود نقشی ایفا کنند.
در چنین اوضاع و احوالی «سکولاریسم» بهترین روش حل ِ کاربردی بود که در سایه آن عقل و خرد می توانست خود را از هر قید و بند و مانعی رها شده احساس کند و چشم انداز وسیعی را برای جولان گری، جلو خود ببیند. از سوی دیگر، سکولاریسم می توانست قدرت کلیسا را محدود کند و به آن اجازه ندهد که در مسایل عمومی، دست درازی کند چرا که عرصه عمومی اجتماع و سیاست، عرصه ای است که مشکلات آن باید به دست عقل و خرد جمعی گشوده شود و محلی است برای تلاقی آراء واندیشه های گوناگون. سکولاریسم می خواست این ایده را تبلیغ کند که کلیسا تنها توانایی این را دارد که در زمینه مسایل روحی و معنوی سخن بگوید و دخالت کند.
۲- ولی موضوع به همین قدر خاتمه نیافت بلکه سکولاریسم کوشید خود را به عنوان “فلسفه و اندیشه” جا بزند و به محصور کردن دین در مسایل روحی بسنده نکند و با دین در زمینه های اندیشگی و فکری نیز دست و گریبان شود.
این اتفاق در مناطقی از اروپا رخ داد که اختلاف و تضاد میان هواخواهان آزادی و روشن گری از یک سو و ارباب کلیسا و همپیمانان آنان از تیولداران و پادشاهان از سوی دیگر، به اوج خود رسیده بود. به طور مثال، این اتفاق در کشور فرانسه رخ داد و به اندازه ای نزاع و اختلاف شدت یافت که یعاقبه ای که بر حکومت وقت فرانسه شورش کرده بودند با شور وهیجان این شعار را سر می دادند که« آخرین پادشاه را با روده های آخرین کشیش به دار بزنید».
هنگامی که کارل مارکس از راه رسید فعالیت سکولاریسم افراطی و دین ستیز به اوج رشد خود رسید. مارکس با کلیت دین، جنگ خود را اعلام کرد و دین را افیون ملت ها شمرد. این بود که امپراتوری کمونیستی اتحاد شوروی بر اساس الحاد و بی دینی شکل گرفت هر چند عمر کوتاهی داشت و دیری نپایید.
نیچه فیلسوف آلمانی مرگ خدا را اعلام کرد وسارتر هم با طرح اندیشه اگزیستانسیالیسم به این نکته تاکید کرد که میان آزادی و ایمان، تضاد مطلق واقع است وجمع بین این دو امکان پذیر نیست. سارتر می گفت:« یکی از این دو راه را باید انتخاب کنیم: یا آزادی و حریت را یا وجود پدیده ای به اسم خدا را».
مشاهده می کنیم که سکولاریسم در این جا از این که به عنوان یک روش برای حل مشکلات جامعه باشد که برای آزادی خرد و جدایی دین از دولت فرا می خواند گامی جلوتر می گذارد و خود را به عنوان یک اندیشه و منظومه فکری کامل عرضه می کند. به تعبیر مرحوم عبدالوهاب مسیری دانشنامه نویس نامبردار از این به بعد سکولاریسم از حالت حد اقلی خود بیرون می آید و به عنوان سکولاریسم حد اکثری و تمامیت خواه راه خود را به جلو باز می کند.
سکولاریسم با تعریف جدید خود به جنگ هر آن چه که “مقدس” پنداشته می شود می رود و هیچ چیزی را در دنیا ” مقدس” نمی انگارد و هر فعالیت اجتماعی یا اخلاقی را تقدس زدایی می کند و همه آن چه را که در این جهان است به مثابه مجموعه ای از آلات و ابزار فرض می کند.
در این جا است که خود را در جهانی داروینی محض می یابیم که تنها چیزی که ارزشمندی و اعتبار دارد نیرو و مصلحت و لذت است، و هر چیز دیگری هم آن گاه ارزش پیدا می کند که نسبتی با این ها داشته باشد. در چنین فضایی تنها دین و اخلاق و حق و عدالت و خدا نابود نمی شوند؛ بلکه انسان هم نابود می شود. در این جا است که سکولاریسم تبدیل می شود به چیزی که محسن المیلی در باره آن گفته است:« فلسفه مرگ انسان- فلسفه ای که انسانیت انسان را به نابودی می برد».
۳- بدون شک این قرائت از سکولاریسم که ممثل سکولاریسم افراطی و فلسفی است و امروز مناسبات سیاسی و اقتصادی بین کشورها در جهان بر مبنای آن استوار شده و دنیای سیاست و اقتصاد و هنر را سخت متاثر ساخته؛ نه تنها مخالف اسلام است بلکه مخالف همه ادیان روی زمین است و از آن بالاتر در تضاد با هر منظومه اخلاقی و ارزشی قرار دارد. مسلما این قرائت از سکولاریسم، تهدیدی جدی برای روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی و تربیتی محسوب می شود همان گونه که تهدیدی برای سرنوشت آدمی در روی کره زمین به حساب می آید.
بر مبنای این فلسفه مادی محض، انسان عبارت است از مجموعه ای از غرائز سرکش و شهوات افسار گسیخته که هیچ مانعی فرا راهش وجود ندارد و هرگاه موانع و محدودیت هایی را در راه اشباع هوس های نفسانی خود مشاهده کرد، باید هر طور که شده آن موانع را از میان بردارد و به هیچ اصل و ارزشی هم پابند نباشد.
با توجه به مطالب بالا است که می بینیم هواخواهان سکولاریسم افراطی و مادی گرا چه گونه از تحمیل انواع گوناگون شکنجه های جسمی و روانی بر قربانیان خود در زندان ابوغریب بغداد لذت می برند و چه گونه این افراد با خونسردی تمام، فلسطینی ها را در سرزمین های اشغالی به قتل می رسانند و چه طوربا بی رحمی و قساوت بی نظیر در هیروشیما و ناکازاکی بمب اتم فرو می ریزند و ژاپنی ها را به حالت دسته جمعی نابود می کنند.
۴- روی این حساب، تعجب آور نیست اگر مشاهده کنیم که طرفداران ادیان مختلف در جهان در جبهه ای واحد بر ضد گروه ها و دولت هایی که مروج این طاعون تباه کن هستند مبارزه کنند چرا که این طاعون هرگاه واگیر شود همه روابط و بافت اجتماعی و انسانی جوامع را برباد می دهد و خانواده را که تا هنوز نهادی است که از آن انسانیت جوانه می زند و روح انسانی در آن شکل می گیرد به نابودی سوق می دهد.
برای مثال در کنفرانس هایی که ملل متحد در مورد جمعیت جهان تشکیل داده جهان به دو اردوگاه تقسیم شده است. اردوگاه نخست کسانی را در خود جمع کرده که از نهاد خانواده به همین شکل متعارف آن دفاع می کند و طرفدار ترویج روابط مشروع و متعارف میان دو جنس( ازدواج) است.
در این کنفرانس ها دانشگاه الازهر و جنبش های اسلامی به نمایندگی از مسلمانان در کنار نمایندگان کلیسای کاتولیک ایستادند تا در برابر اردوگاه دوم مقابله کنند. اردوگاهی که نماینده لیبرالیسم بود و و در آن کسانی گردهم آمده بودند که برای آزادی جنسی افسار گسیخته که به جز آزادی شخصی چیز دیگری آن را تهدید نمی کند، مبارزه می کردند. در صورت عملی شدن این دیدگاه، هر آن چه تهدیدی برای نهاد خانواده به شمار می رود روا است از سقط جنین و همجنس گرایی گرفته تا آن چه ازدواج دو همجنسش می نامند زیر نام خانواده متعدد الاشکال.
در همین راستا بسیاری از پارلمان های غربی مبادرت به وضع قوانینی کرده اند که همجنس گرایی و ازدواج همجنس را قانونی می سازد. این امر مشتمل بر موضوعی تعجب برانگیز نیست چه این که براساس نظرگاه فلسفی سکولاریسم افراط گرا، خدایی وجود ندارد که عقل و عملکرد انسان را جهت دهی کند و منظومه ای اخلاقی و ارزشی وجود ندارد که بایدها و نبایدها را برای آدمی مشخص کند.
با توجه به آن چه که تا کنون گفته آمدیم و با توجه به این که قرائت های متفاوتی از سکولاریسم وجود دارد، ما مجبوریم که چند نکته را مد نظر داشته باشیم:
یک- راه حل عملی و سودمند در این باره این است که میان سکولاریسم معتدل و حداقلی و سکولاریسم افراطی و حد اکثری تفاوت قایل شویم. این کار از آن جهت سودمند است که مانع از آن می شود که در مورد سکولاریسم، حکمی مطلق صادر کنیم. در وهله اول و پیش از تعمق و امعان نظر بسیاری به این باور می رسند که سکولاریسم تعریفی مشخص و روشن دارد ولی آن گاه که به جستجوی بیشتر بپردازیم به این نکته پی می بریم که قرائت ها و برداشت های متفاوتی از سکولاریسم در جهان وجود دارد و در واقع می شود که ما یکی از این تعریف های گوناگون از سکولاریسم را اختیار کنیم.
دو- اگر سکولاریسم را به معنای تحقیق وتفحص آزادانه و رها از قید و بند برای یافتن حقیقت با استفاده از خرد خدادادی و تجربه و آزمایش و تحقیق و بررسی و با پایبندی کامل به مبانی و قواعد تحقیق علمی بدانیم، در آن صورت اسلام هیچ ضدیتی با آن ندارد مشروط بر این که انسانیت انسان را احترام بگذارد و آن را به باد فراموشی نسپارد. این برداشت از سکولاریسم مرادف است با ملاک و معیار قرار دادن عقل و آزمایش وتجربه در گشودن گره مشکلات عملی جامعه. با این حساب، اسلام هیچ ضدیتی با این گونه سکولاریسم ندارد.
قرآن همیشه مخاطبان خود را به تامل و تدبر در کائنات و زندگی و انسان فرا می خواند تا بدین وسیله به عظمت آفریننده پی ببرند و او را بیشتر بشناسند و بپرستند. به قول دانشمند فرهیخته اسلامی ابن رشد:” هر چه قدر که آگاهی ما نسبت به آفریده ها بیشتر شود، به همان اندازه آگاهی و شناخت ما نسبت به خالق و آفریننده بیشتر خواهد شد”.
طبق منطق قرآن، همان گونه که ایمان ورزیدن و خردورزی و استفاده بهینه از ابزارهای اندیشیدن موجب رفتن انسان به بهشت و حصول رضای خدا می شود، استفاده نکردن از ابزارهای شناخت و به کار نبردن عقل و خرد هم منجر به کفر می شود و آدمی را مستحق ورود به دوزخ می سازد. قرآن کریم در سوره ملک از زبان دوزخیان نقل می کند که در روز رستاخیز می گویند:” لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر”= چنانچه از حس شنوائی و خرد خود استفاده می کردیم، اینک از یاران آتش افروخته نمی بودیم.
سه- هرگاه قرائت معتدل از سکولاریسم را مد نظر قرار دهیم اسلام نه تنها با آن مخالفتی ندارد بلکه جهان بینی اسلامی این گونه سکولاریسم را ترویج هم می کند چرا که بر مبنای جهان بینی اسلامی، میان عرصه سیاسی و عرصه دین جدایی وجود دارد. سیاست بر مبنای جلب مصالح و دفع مفاسد شالوده گذاری شده و این چیزی است که عقل آدمی به آن دسترسی دارد چرا که خرد انسانی می تواند مصالح و مفاسد را تشخیص دهد. این در حالی است که موضوعات و مباحث دینی- مخصوصا مسایل تعبدی- عبارت از چیزهایی است که در آگاهی از کلیات و جزئیات آن ما مجبوریم که به سرچشمه وحی مراجعه کنیم. تنها وحی است که برای ما از عقائد و شعائر تعبدی و اخلاق و فلسفه وحکمت تشریع سخن می گوید.
ضمنا این نکته را نیز متذکر شوم که در مسایل دینی وقتی ما ملزم به عمل می شویم که نصوصی دینی هم از نظر دلالت خود و هم از لحاظ ثبوت خود مستلزم قطع و یقین باشد. روی همین جهت است که مشاهده می کنیم فقها و علمای اصول فقه بین عرصه عبادات و عرصه معاملات تمایز قائل شده اند. آن ها می گویند: در عرصه عبادات باید خود را به نصوص مقید بدانیم و دنبال تعلیل و یافتن فلسفه آن نرویم ولی در عرصه معاملات بکوشیم از فلسفه وعلت و حکمت حکم سر در بیاوریم چرا که مدار حکم بر علت است.
در همین راستا می توان این حدیث شریف را تفسیر کرد که می گوید:” انتم اعلم بامور دنیاکم”= شما در مسایل دنیوی تان داناترید. موردی که حضرت رسول(ص) در این حدیث شریف به آن اشاره فرموده موردی است که به مسایل کشاورزی مربوط می شده است، هر چند نص حدیث، عام است. پیامبران الهی نیامده اند تا برای مردم فوت و فن کشاورزی و حمل و نقل را آموزش دهند یا مهارت های نظامی و تنظیم دادگاه ها و مدیریت دولت و طرز حکومت داری را یاد بدهند. شاید برخی از پیامبران الهی برخی از این کارها را کرده باشند ولی این کار گوهر و اصل رسالت آن ها را تشکیل نمی دهد.
روی این جهت است که علمای اصول فقه، عمل حضرت رسول را به دو گروه تقسیم کرده اند: یکی آن گروه از اقوال یا افعال پیغمبر اسلام که به عنوان تبلیغ رسالت اسلام از ایشان صادر می شود. دیگری اقوال یا افعالی است که از ایشان صادر شده به حیث کسی که مدیریت دولت مدینه را بر عهده داشته است. به طور مثال، قضاوتی که کرده یا جنگی را که راه انداخته یا فتوایی که داده یا کارهایی که در زندگی زناشوهری خود انجام داده است.
مسلمانان وظیفه دارند که از اقوال یا افعالی که از پیامبر اسلام به عنوان مبلغ وحی صادر شده عمل کنند، ولی ضرور نیست که در مسایل اجتهادی و سیاسی از ایشان پیروی کنند. به همین خاطر است که اصحاب پیغمبر هنگامی که امری نزدشان مشتبه می شد از حضرت رسول می پرسیدند: آیا این کار یا گفته شما از قبیل “وحی” است یا “رأی” یعنی سیاست.
اگر حضرت رسول می گفت که این چیزی است که برای من از سوی خدا وحی فرستاده شد ” سمعنا و اطعنا” می گفتند ولی هر گاه به این نتیجه می رسیدند که این کار یا گفته پیغمبر وحی نیست، به رأی خود عمل می کردند بی پروا از این که با نظر شخصی حضرت رسول مخالفت کرده اند.
تقسیم بندی سخنان و افعال و تقاریر پیامبر به دو گروه به شکلی که در بالا صورت گرفت، چه اهمیتی دارد و متضمن چه نکاتی است؟ لازم است چند نکته را در این جا یاد آوری کنیم:
یک- همه آن چه که در باب سیرت رسول اکرم برای ما نقل شده اعم از قول یا فعل یا تقریر الزام آور نیست( تقریر اصطلاحا این را گویند که کسی یا کسانی اقدام به کارهایی بکنند و پیغمبر اسلام از آن آگاهی داشته باشد و نهی نکند)؛ بلکه آن بخش از سیرت آن حضرت برای ما الزام آور است که به عنوان تبلیغ رسالت از ایشان صادر شده باشد. تشخیص این که کدام بخش از سیرت حضرت رسول منبع تشریع است و کدام بخش آن نیست، مساله ای است که علمای صاحب نظر باید حکم نهائی را راجع به آن صادر کنند.
دو- جدایی بین دین و سیاست در اسلام در درازنای تاریخ اسلام موجب شده که در جامعه اسلامی دو نهاد جدا از هم شکل بگیرد، یکی نهاد سیاسی که در دولت تجسم می یابد و دیگری نهاد دینی که متولیان آن علمای دین بوده اند. این نهاد وظیفه داشته است که در زمینه تفسیر نصوص دینی و پاسخ گویی به پرسش های دینی مردم و آموزش و اوقاف و جر آن ها، نیازهای جامعه را برآورده سازد.
سه- دولت ها در طول تاریخ اسلامی می کوشیده اند از دخالت در مسایل دینی و تحمیل قرائتی خاص از اسلام پرهیز کنند. به همین دلیل موقعی که مامون حاکم اموی خواست روایتی خاص از اسلام (مذهب معتزلی) را بر مردم تحمیل کند و با روایت های دیگر به جنگ برخیزد؛ مسلمانان به رهبری احمد بن حنبل با نیروی تمام بر ضد این اقدام حاکم اموی به پا خاستند و مبارزه کردند که جزئیات این مخالفت ها در کتاب های تاریخ اسلامی به تفصیل مذکور افتاده است.
این رویه که حکومت های اسلامی پیش گرفتند مبنی بر این که از مداخله در شئون دینی اجتناب می کردند, باعث شد که حکومت های اسلامی به آن ورطه خطرناکی که حکومت های اروپایی در قرون وسطا به آن گرفتار آمدند، گرفتار نشوند. حکومت های اروپایی به محض این که زمام امور را به دست می گرفتند برای ترویج مذهبی که خود را به آن پایبند می شمردند اقدام می کردند و با مذهب های مخالف آن اعلان جنگ می دادند و با اشکال گوناگون سعی می ورزیدند که به کسی اجازه ندهند به آیینی جز آیین رسمی دولت، اعتقاد داشته باشد. حضور ادیان دیگر را در قلمرو فرمانروایی خود به کلی بر نمی تابیدند و برای نابودی پیروان آن همت می گماردند. نمونه این گونه کارها در اندلس بر ضد دین اسلام صورت گرفت، همان طور که این کار بر ضد مذاهب گوناگون مسیحی در مناطق مختلف اروپا انجام شد. سرانجام این عملکردهای مستبدانه این شد که سکولاریسم در اروپا قد علم کرد و برای خود پیروانی دست و پا کرد چرا که راه برون رفت از وضعیت اسفبار موجود در همین بود.
چهار- اعتراف به جدایی عرصه دین از عرصه سیاست در اسلام، در پهلوی این که موجب شد مذاهب گوناگون اسلامی فرصت عرض اندام پیدا کنند و هر مذهب، نهادها و محاکم قضائی خاص خود را داشته باشد؛ منجر به این هم شد که آیین اسلام روابط مسالمت آمیزی با آیین های دیگر برقرار کند و با آن ها با اختلاف فرق آن،هیچ مشکلی در همزیستی نداشته باشد. جالب این جا است که تاریخ اسلام نشان می دهد آیین اسلام با آن که از آیین بت پرستی خوشش نمی آید ولی با آن هم با آن مدارا می کند و برای قلع وقمع آن هیچ اقدامی نمی کند.
از زاویه دید اسلام، دولت به شهروندان نباید به عنوان افرادی نگاه کند که دولت وظیفه داشته باشد آن ها را به زور و فشار تحت قانون واحد در آورد و نهادهای خود را بر آن ها تحمیل کند، بلکه دولت باید به این امر آگاه باشد که شهروندان عبارت اند از گروه های متنوع نژادی و دینی و فرهنگی که باید این حق را داشته باشند که زندگی داخلی خود را تنظیم کنند و دادگاه ها و مدارس خاص خود را داشته باشند و بتوانند از کانال های ویژه رسانه ای برخوردار باشند.
این امر در سایه خلافت عثمانی به شکل خوبی تبلور یافت و به اسم”نظام ملل” شناخته می شد. این در حالی است که براساس دیدگاهی که سکولاریسم غربی از دولت ارائه می کند قانون، ممثل اراده دولت است و باید یکی باشد قطع نظر این که به چه گروه فرهنگی یا نژادی یا دینی تعلق دارد. به همین دلیل است که در سایه نظام های سکولار غربی حضور مسلمانان در جوامع غربی حساسیت برانگیز است و این دولت ها را به چالش های بزرگی روبرو کرده است و این امر باعث شده که گروه های نژاد پرست افراطی مجال ظهور پیدا کنند و گاهی از دولت خود تقاضا کنند که مسلمانان را به طور دسته جمعی -به طور مثال از اروپا- کوچ دهند.
مساله تا آن چا پیش رفته که حرکت های لیبرالی ای هم که با مسلمانان از در مدارا و تسامح وارد می شوند روی این نکته تاکید می کنند که باید دولت با پیمودن همه راه ها بکوشد که مسلمانان را در جامعه غربی استحاله کند.
در چنین اوضاع و احوالی و با وجود این نگاه تنگ نظرانه، چگونه امکان دارد که دادگاهی اسلامی داشته باشیم که زندگی جمعی ده ها میلیون مسلمان ساکن این کشورها را که افزایش روز افزون هم دارند و عنصر مهمی از مکونات مجتمع غربی را تشکیل می دهند، سامان دهی کند؟ پیشنهاد من این است که در این گونه موارد کشورهای غربی می توانند از تجربه اسلامی استفاده کنند و رابطه دولت را با قانون گذاری قطع کنند.
دولت عبارت است از قوه تنفیذی که مقررات را در معرض اجرا می گذارد. در حالی که قانون انعکاس دهنده نقاط اشتراک و نقاط اختلاف در میان افراد جامعه است. قانون اساسی مسایل عامی را که همه روی آن اتفاق دارند بازتاب می دهد و قواننینی همانند قانون خانواده و قانون مالی، موارد اختلاف میان افراد جامعه را منعکس می سازد.
این دقیقا همان چیزی است که اسقف کانتربری مطرح کرد دائر بر این که قوانین بریتانیا از شریعت اسلامی استفاده کند و به مسلمانان اجازه دهد که مسایل خود را از طریق شریعت اسلامی حل و فصل کنند، مثل این که برای به دست آوردن خانه قرض بگیرند بدون این که مجبور باشند دست به معاملات ربوی بزنند. این حرف های اسقف باعث شد که همه دنیا بر ضد وی برشورند و وی را وادار کنند که حرف های خود را تعدیل کند.
کشور فرانسه که از پیشینه زیادی در دموکراسی خواهی برخوردار است نتوانست حجاب زن مسلمان را تحمل کند، پس چگونه خواهد توانست اجازه دهد که مسلمانان دادگاه های ویژه خود را داشته باشند و در موضوعاتی همچون طلاق و نکاح و میراث و وصیت و نفقه به آن دادگاه ها مراجعه کنند.
در موردی دیگر وقتی که دو زوج مسلمان عقد نکاح شان را به خاطر این که زن یکی از شروط عقد را که بکارت باشد، نداشت فسخ کردند جامعه سکولار فرانسه از بابت این اتفاق گرفتار تکانه شدیدی شد و کار به جایی رسید که وزیر داد گستری فرانسه در خواست طلاق شوهر را که حق قانونی اش است نادیده گرفت و بر آن اثری مترتب نساخت.
پنجم- تفاوت قایل شدن میان عناصر دینی با عناصر سیاسی در اسلام باعث شده که مسلمانان امکان معارضه و مخالفت با دولت را در خود ببینند چرا که مسلمانان می دانستند که دولت نهادی است بشری و محتمل است که گاهی راه خطا را بپیماید. از این رو، ضرورت دارد که کسانی بر رفتار آن نظارت داشته باشند و هر گاه خطایی را مرتکب شد برایش گوشزد کنند.
ولی مشکل اساسی در این جا بود که متفکران مسلمان هیچ گاه برای خود این زحمت را هموار نکردند که سازوکاری مدنی را ایجاد کنند که از طریق آن برای مردم فرصت داده شود که اعتراض خود را بروز دهند یا دست به عزل حاکم بزنند بدون این که نیازی به توسل به نیروی نظامی باشد.
غربی ها به خوبی از عهده ایجاد سیستم مدنی برای شورا برآمدند و توانستند سازوکارهای معقولی برای دموکراسی تهیه و تنظیم کنند. بر ما لازم است که از امکانات تحول آفرینی نظام دموکراسی غربی که توانست سیاهان افریقایی تبار را از حضیض بردگی به بالاترین منصب تصمیم گیری برساند بدون این که قطره ای خون ریخته شود استفاده کنیم ( باراک اوباما به کاخ سفید رسید).
قادر نشدن ما به این که سیستمی برای شورا بسازیم مانع از این شد که اصل شورا به صورت نظامی سیاسی و مدنی در آید و در حد موعظه و اندرز باقی ماند.
با این همه، آیا بازهم گروه های اسلامی مشغول بحث و جدل های بیهوده در باب دموکراسی خواهند بود؟ آیا باز هم کسانی پیدا خواهند که دموکراسی را به سکولاریسم مرتبط بدانند؟ یقینا هر چه قدر که مخالفت خوانی ها با دموکراسی در جوامع ما ادامه پیدا کند، به همان اندازه عمر دیکتاتوری و استبداد طولانی تر خواهد شد.
نویسنده: راشد غنوشی
ترجمه: مهران موحد
سنی آنلاین