صدیق قطبی
چشمهساری که در نهایتِ پاکی و زلالی از ژرفنای زمین میجوشد و چون آینهای صیقلخورده، مُصفّا و چهرهنما است، وقتی بر روی زمین به حرکت در میآید و در بستر خاک جاری میشود و مدت زمانی بر او میگذرد، آلودگیهای فراوانی را به خود میگیرد. سرنوشتِ زلالِ باران هم کم از عاقبت چشمهساران ندارد و خاکهای بیاستعداد یا آلوده، پس از فرومکیدن باران، حاصلی جز بیحاصلی ندارند.(والبلد الطیِبُ یخرُجُ نباته بإذن ربّه و الذی خَبُثَ لایخرُجُ إلّا نَکِداً)[اعراف/۵۸]
در گذر تاریخ و زمان و در پهنهی جغرافیا و مکان، آفتهای گوناگونی بر دینداران و مؤمنان عارض شده و میشود و بر شمردن آنها نه تنها طعنی بر گوهرهی ارزشمند دین نیست، بلکه در جهتِ پالودنِ شوائب و زدودن زنگار و غبار از آینهی دین بسیار مؤثر است.
در زمانهی ما، دینداران به شدت نیازمندند تا خود را در بوتهی نقد مورد سنجش و بازبینی قرار دهند و سیمای خود را در آینهی دیگران به تماشا بنشیند. همهی ما آدمیان دچار بدفهمی و بدفعلی میشویم، ولی خودشیفتگی و خودبینی مانع از مشاهدهی واقعبینانهی چهرهیمان میشود. شمس تبریز چه نیکو گفته است: «همهی گفتِ انبیا این است که آینهای حاصل کن.»[۱]
این نوشتار، میکوشد تا در حدّ و اندازهی خود به پارهای از آفات و عوارض نامطلوبی که در ساحت نگرش و پویش دینی، متوجه دینداران میشود، اشاره کند.
در خصوص آفتها و آسیبهایی که متوجه دینداران میشود، ذکر چند نکته خالی از فایده نیست.
ملاحظهی نخست اینکه؛ آفتها و آسیبهایی وجود دارند که از سنخ و نوعی هستند که خودِ دینداران به آن وقوف دارند و کم یا بیش در جهتِ اصلاح آن میکوشند. مثلاً دنیازدگی، ضعف در برابر وساوس شیطانی،کاهلی در انجام عبادات دینی، مغلوب هواها و تمایلات نفس شدن و ضعفهایی از این دست، غالباً بر خود اهل دیانت، مکشوف و هویدا است و خود، این دسته از کاستیها و آفات را از ضعف دینداری تلقّی میکنند. منتها، آفاتی که در این گفتار در پیِ تبیین آنیم، ظاهراً دغدغهی جدّی خودِ دینداران نیست؛ به این معنا که معمولاً متوجه چنین آفاتی نمیشوند و طبیعتاً دغدغه و اهتمامی در رفع و اصلاح آن ندارند و بلکه در بسیاری موارد، صِرفِ وجود چنین اوصافی را حملِ بر خلوصِ دینداری و عمق و گرمای آن میبینند. به عنوان مثال، آفتِ شکلزدگی و تأکید افراطی بر ظواهر دینی یا برخورد تبعیض آمیز و ناروادارانه با دیگران، در عموم مبتلایان به آن، نه یک آسیب، بلکه بیانگر التزامِ پر شورِ دینی قلمداد میشود.
نکتهی دیگر اینکه، آفات و آسیبهای عنوان شده، گر چه اختصاصی به دینداران ندارد و در غالب موارد عموم آدمیان به آنها مبتلا و با آنها مواجهند، اما به نظر میرسد در میان دینداران، قابلیت رویش و برآمدن بیشتری دارند.
احصا و ذکر موارد ذیل، مبنی بر حصرِعقلی و منطقی نبوده و محصول مشاهدات و بررسیهای استقرایی است و لذا امکان افزود و کاستهای در این باب کاملاً طبیعی است؛ ضمناً چه بسا برخی از موارد قابل تقلیل و فروکاستن به یکدیگر و درج در ذیل یک عنوان واحد را داشته باشند و یا یک عنوان ذکر شده را بتوان با نظری دقّیتر به دو یا سه شقّ تقسیم کرد.
۱٫ محدود شدن دامنهی دینداری.
به این معنا که گسترهی دینداریِ فرد محدود شود و تنها در مکانها و زمانها خاصی و در وضعو حالهای محدود و معیّنی مجال ظهور یابد. ما در زندگی روزمره در اثنای انجام کارهای متنوع خود، نفس هم میکشیم و نفس کشیدن محدود به وضع و حال خاصی نیست؛ اما مثلاً غذا خوردن تنها بازهی زمانی خاصی را در بر میگیرد. دینداری رفتاری محدود که در کنار بیشمار رفتارهای زندگانی ما باشد، نیست؛ بلکه چونان نفس کشیدن در دمادمِ زندگی فرد حضور دارد و رنگِ خود را بر سرتاسر زوایا و خفایای زندگی میپاشد. در تعبیر دقیقی در قرآن کریم، از دینداری به رنگِ خدا درآمدن، یاد شده است.(بقره/۱۳۸) چنانکه بوی خداوند از فرد استشمام شود. شیخ خرقانی گفته است: «هر چیزها را ببوییدم بوی آن چیز برآمد. مؤمنان را بوی حق برآمد.»[۲] در چنین تصویری بیاینکه دینداری محدود به مناسک و شعائر خاص دینی شود، در جمیع احوال فرد، ظهور و جلوه میکند و آدمی تحقق گفتهی ژرف قرآن میشود که «… زندگى و مرگ من براى خدا پروردگار جهانیان است.»(انعام/۱۶۲). آنچنان که ابوالحسن خرقانی گفت: «عمر من مرا یک سجده است.»[۳]
برای اینکه دینداری برای فرد به مثابهی رنگ و بوی فراگیر زندگی درآید و کلّیت و تمامتِ حیات را متأثر کند و تحوّلی بنیادین و اساسی ایجاد کند، چنان تحوّلی که به گفتهی قرآن آدمی را از سطح مردگان به مرتبهی حیاتی متعالی بالا کشد(انفال/۲۴؛ انعام/۱۲۲)؛ لازم است که نگرش و چشمانداز آدمی را عوض کند و چشمهایش را بشوید و نگاهی تازه به آدمی دهد.
تنها التزام به ابعاد فقهی و دستورات و احکام عملی نمیتواند این خاصیتِ فراگیری و دامنگستری دین را تأمین کند. لازمهی جامعیت و فراگیری دین این نیست که برای یکایک ابعاد زندگی دستورالعمل صادر کند. همین که نگرش فرد نسبت به خود، دیگران، خدا و هستی تبدّل یابد، حضور فراگیر دین تضمین شده است.
۲٫ دین دستمایهی مباهات و فخرفروشی و صِرفاً به عنوان ابزاری هویّت ساز تعریف شود.
با این توضیح که تعلّقِ فرد یه یک دین و آئین خاص عمدتاً در تمایزهای هویّتی و صفبندیهای تقابلآمیز و ستیهنده تعریف شود. دین بیش از آنکه خاصیتِ معنابخشی داشته باشد و عمر دوبارهای به فرد ببخشد و بنیادهای وجود او را از نو بنا کند، به دستمایهای جهت مباهات و فخر فروشی و نزاعهای بیفرجام و سترون بَدَل میشود. در حکایت زیر، سعدی به زیبایی چنین نگرشی را به تصویر کشانده است:
یکی یهود و مسلمان نزاع میکردند
چنانکه خنده گرفت از حدیث ایشانم
به طیره گفت مسلمان گرین قبالهی من
درست نیست، خدایا یهود میرانم
یهود گفت به تورات میخورم سوگند
وگر خلاف کنم هم چو تو مسلمانم
گر از بسیط زمین، عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هیچ کس که نادانم[گلستان سعدی، باب هشتم]
شمس تبریز هم در حکایتی طنزآلود، به نقدِ چنین روحیهای میپردازد:
«جهودی و ترسایی و مسلمان رفیق بودند در راه، زر یافتند، حلوا ساختند. گفتند: بیگاه است، فردا بخوریم و این اندک است، آن کس خورد که خواب نیکونیکو دیده باشد. – غرض تا مسلمانی را ندهند_ مسلمان نیم شب برخاست…، جملهی حلوا را بخورد. عیسوی گفت: عیسی فرود آمد مرا بر کشید. جهود گفت: موسی در تماشای بهشت برد مرا، عیسای تو در آسمان چهارم بود. عجایب آن چه باشد در مقابلهی عجایب بهشت؟
مسلمان گفت: محمد آمد، گفت: ای بیچاره، یکی را عیسی برد به آسمان چهارم، و آن دگر را موسی به بهشت بُرد، تو محروم بیچاره، باری برخیز و این حلوا بخور! آنگه برخاستم و حلوا را بخوردم.
گفتند: والله خواب آن بود که تو دیدی، آن ما همه خیال بود و باطل.»[۴]
۳٫ احساس بیارزشی و از دست رفتنِ عزت و حرمتِ نفس.
از آن رو که دین بر محدودیتها و نیازهای آدمی تأکید کرده و بر ضعف و ناتوانی او انگشت نهاده است تا بدین وسیله أنانیت و نخوت آدمی را ضبط و کنترل کند و او را از توهّمِ استغنا و بینیازی و مآلاً طغیان و سرکشی باز دارد(علق/۶ و۷)؛ این زمینه هست که فرد دیندار، خود را بیقدر و منزلت بینگارد و خصوصاً وقتی مرتکب خطا و گناه میشود، احساس خِفّت و بیارزشی کند و عزت و حرمتِ خود را از کف بدهد؛ که این عارضه و آسیب میتواند پیامدهای زیانباری بر سلامت روانی فرد به جا بگذارد.
۴٫ روحیهی تقلید و تعبد و ضعف در ناحیهی عقلانیت انتقادی و خودگروی سنجیده.
این خطر هست که فرد دیندار به مرور و به آرامی، با فربه شدنِ خاصیتِ مُنقادی، خصلتِ نقّادی را از کف بدهد. چرا که در دین، بر تسلیم و مطیع بودن و سرپیچی نکردن از فرامین خداوند و پیامبر و صاحبان امر، تأکید و بدان توصیه شده است و این امکان و زمینه بسیار فراهم است که آدمی دراثرِ بدفهمی، از قوای عقلانی خود بهره نگیرد و حقِّ خردورزی را ادا نکند.
۵٫ غلبهی شور دینی بر شعور اخلاقی که منجر به نادیدهگرفتن اصل عدالت و احترام به حقوق است.
غالباً دینداری آدمیان آکنده از احساسات و هیجانات است و فرد نسبت به پیشگامان و رجال طراز اول و یا شعائر و باورهای خاص دین خود، حسی توأم با احترام و تقدیس دارد. دینداران بسیار در معرض این آفت قرار میگیرند که متأثر از شور و هیجان ایمانی، اصل اصیلِ حق مداری را اهمال کنند.
به عنوان مثال، در مواجهه به کنشهایی که در نظر او توهین و هتک حرمت به شمار میروند، مرزهای عدالت و حقّ را درنوردد و صِرفاً متأثر از هیجانات مهارناشده، واکنش تلافیجویانه نشان دهد. هرگز نباید از یاد ببریم که هیچ بهانه و توجیهی نمیتواند ما را به ستم کردن و جانب حق و عدالت را نگرفتن بکشاند. احترام به حق دیگران و رعایت اصلِ عدالت، همواره از سویِ عواطف حماسی و هیجانات ایمانی ما درمعرضِ خطر و آسیب است. مهمترین مانع در مسیر دادگری و عدالت، مغلوب عواطف شدن و شعور اخلاقی را قربانی شور دینی کردن است. آیهی هشداردهندهی ذیل در این زمینه بسیار گویا است:
(یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یجْرِمَنَّکمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى)[مائده/۸] اى کسانى که ایمان آوردهاید براى خدا به داد برخیزید [و] به عدالتشهادت دهید و البته نباید دشمنى گروهى شما را بر آن دارد که عدالت نکنید عدالت کنید که آن به تقوا نزدیکتر است.
۶٫ انتظار ایجاد بهشت زمینی از دین و وعدهی آن به دیگران.
آدم و حوّا از بهشت هبوط کردند و بر زمین فرود آمدند. بهشت جایی است که در آن هر آنچه دلخواه آدمی است فراهم است اما سرشتِ دنیا، آزمون و ابتلا و امتحان است و این توقع که میتوان به سببِ دینداری، بهشتی زمینی فراهم دید، آثار نامطلوبی دارد. گاهی دینداران در اثرِ ایمان مجذوبانه، دچار این سوء فهم میشوند که ادیان وعدهی بهشت زمینی به مردم دادهاند و هر گاه جوامع و انسانها به دین روی آورند، از انواع و اقسام رنجها و نابسامانیها میرهند. پر واضح است چنین توقع و انتظار خطایی وقتی با واقعیت بر میخورد، سرخوردگی و یأس پدید میآورد.
۷٫ محبت مقَیَّد و مشروط. محدود شدن گسترهی عشقورزی و فقدانِ عشق دائم و فراگیر به دیگران.
بر اثر خوانشها و تفسیرهای خاصی از دین که به نظر این قلم، محصول بیدقتی و سوء فهم است، ممکن است فرد دیندار، محبّت و عشق و مهرورزی خود را به دیگران مشروط به شروط و مقیّد و موقّت به قیدها و وقتهایی کند. مثلا بر این باور باشد که تنها کسی شایستهی مهر و محبت من است که همکیش و همآئین من باشد.
محبّتی این چنینی، عوارض و پیامدهای ناگواری به دنبال دارد. هرگز از چنین محبتی آرامش و امنیت نمیجوشد؛ چرا که دیگران میدانند که اگر مشمول مهر و لطف فرد دیندار هستند، تنها به خاطر ویژگیها و اوصاف خاصی است و به محضِ انتفاء آن اوصاف، محبت و مهرِ فرد هم از بین رفته و محو میشود. از طرفی این سنخِ محبّت چون همواره حالتِ تعلیقی دارد و هر زمان امکان ناپدید شدنش میرود، موجب میشود که دورویی و خودخوری و سانسور در جامعه یا خانواده رواج یابد. چرا که ممکن است اطرافیان فرد، صِرفاً به جهتِ اینکه از محبت و مهر وی محروم نشوند، تظاهر به داشتن اوصافی کنند و به دیگر سخن «نمودی»، متفاوت از «بود» حقیقی خود داشته باشند.
از یاد نبریم که آنچه آرامش و اطمینان خاطر به دنبال دارد، مهر و محبّت نامشروط است. حافظ شیراز گفته است:
بندهی پیر خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطف شیخ و زاهد، گاه هست و گاه نیست
سخنان پدر زوسیما در «برادران کارامازوف» چه خواندنی است: «کبر و غرور به خود راه ندهید و در مقابل خُرد و بزرگ بزرگی نفروشید. از کسانی که شما را طرد میکنند کینهای به دل نگیرید. از خدانشناسان و تبهکاران متنفر نباشید، و نه تنها خوبان بلکه بدان را نیز دوست بداریم، هنگام نماز و دعا در درگاه الهی آنان را فراموش نکنید و درباره آنان از خدا چنین بخواهید: خدایا! کسانی را که هیچکس برای آنان دعا نمیکند نجات ده و حتی کسانی را هم که حاضر به نماز خواندن نیستند از رحم خود بهره مند ساز!»[۵]
عیسی به پیروان خود میگفت: «شنیدهاید که گفته شده است همنوع خویش را دوست بدار و از دشمنت بیزاری جوی. لیک شما را میگویم که دشمنان خویش را دوست بدارید و از برای آزارگرانتان دعا کنید… چه او خورشیدش را بر سر نیکان و بدان بر میآورد و باران را بر دادگران و ستمکاران فرو میبارد. چه اگر دوستداران خویش را دوست بدارید، شما را چه پاداشی خواهد بود؟ آیا خراجگیران نیز چنین نمیکنند؟ و اگر برادران خویش را سلام گویید، چه فضیلتی از شما سر زده است؟ آیا مشرکان نیز چنین نمیکنند؟»[۶]
۸٫ تُندخویی و فهم عبوسانهی دین.
دُرشت و خَشن شدن خوی و منش فرد و بروزِ رفتارهای رماننده و گریزاننده از دیگر آفاتی است که دینداران را تهدید میکند. بسیار روی میدهد که فرد دیندار در مواجهه با اطرافیان و دیگران، تُرشرویی کند و در برابر خطاهای معرفتی یا عملی دیگران، بدون سعهی صدر و انعطاف و پذیرش دریامنشانه رفتار کند و چونان آب کمعمقی که در اثر پلیدی ناچیزی تیره میشود، روحیهای عبوس و تاریک پیدا کند. سعدی گفته است:
دریای فراوان نشود تیره به سنگ
عارف که برنجد تُنُک آب است هنوز
عارفان فرهنگ ما بر این باور بودند که نرمخویی و نرمدلی و برخورد ملایمتآمیز نتیجهی پختگی معنوی و کمال روحی است و سیرِ منازل معنوی، مآلاً به تلطیف وجود فرد و تبدیل درشتیها و زبریها به نرمی و لطافت، میانجامد. به این حکایت زیبا توجه کنیم:
«یک روز شیخ ما(ابوسعید ابوالخیر) با جمع صوفیان به درِ آسیایی رسید، اسب بازداشت و ساعتی توقف کرد. پس گفت: میدانید که این آسیا چه میگوید؟ میگوید: تصوف این است که من در آنم: درشت میستانی ونرم باز میدهی وگرد خود طواف میکنی. سفر در خود میکنی تاهرچه نباید از خود دورکنی… همهی جمع راوقت خوش گشت.»[۷]
۹٫ از دسترفتنِ شادی و خُرّمی و ابتلا به قبض و عبوسی و تُرشی.
آفتِ مذکور بر اثرِ قانونگرایی افراطی و درگیرشدن بیش از اندازهِ فرد دیندار به امر و نهی و اشکال فقهی عارض میشود. شکلزدگی و فرمالیسم، ابتهاجستیز است. همچنین این واقعیت که بسیاری در این عالَم، مطابق تعالیم دینی زندگی نمیکنند و چه بسا نگاهی کمبینانه و تحقیرآمیز به تعالیم دینی و دینداران دارند، میتواند موجبات ناخرسندی و متعاقباً تلخی و ناشادی دینداران را فراهم کند. از دیگر اسباب و عِلَل، میتوان به در کشاکش و ستیزه با خود بودن و شماتت و سرزنش ابعاد نامطلوب وجود، اشاره کرد. وقتی فرد دیندار به خطاها و بدفعلیهای خود مینگرد غالباً با سرزنشِ خود و نگاهی غضبآلود و قهر آمیز به خود، اسباب ناشادی روانی و قبض روحی خود را فراهم میبیند.
عارفان که در سمتِ روشنِ زندگی نشستهاند، با نظر به مواهب ناپیداکرانِ خداوند و رحمت و مهرِ گسترده و کریمانهی او، انبساط خاطر و خرمی و طربناکی غبطهآوری دارند. جهان، عرصهی جلوهگری خداست و به تعبیر مولانا «در بزمِ خدا غمگین نشاید.» چگونه میتوان به حضور معناساز و اطمینان آور خداوند در هستی ایمان داشت و از این حضور، سرمست نشد؟
طلب ای عاشقان خوش رفتار
طرب ای شاهدان شیرینکار
زین سپس دست ما و دامن دوست
بعد از این گوش ما و حلقهی یار
در جهان شاهدی و ما فارغ
در قدح جرعه ای و ما هشیار؟ [سنایی غزنوی، قصاید]
نقل است که شیخ[ابوسعید ابوالخیر] هیکلی عظیم داشت. گفتند «این چیست؟» گفت« از شادیِ خدای بالم» کسی گفت«عجبم میآید تا گردنِ شیخ بدین بزرگی چه گونه در گریبان میگنجد.» شیخ گفت: «عجب تر ازین هست تا چه گونه در هجده هزار عالم میگنجد.»[۸]
بایزید بسطامی از زبان یکی از عارفان نقل میکند که گفته است: «این فربهیِ من از شادی به اوست.»[۹]
۱۰٫ تکمنبعی شدن در حوزهی معرفت و بیاعتنایی به یافتههای انسانی و رهیافتهای بشری.
اعتقاد به حقّانیت متنِ دینی و هدایتگری آن، گاه موجب میشود که دینداران نسبت به یافتههای بشری و مواریث و ذخائر فرهنگی انسانی، بیاعتنایی و کم لطفی کنند. میتوان در عین باور به معارف آسمانی و استفاده از دادههای وحیانی، نسبت به رهیافتهای بشری و علومی که محصول اندیشهورزیهای بشری است اهتمام و توجه داشت. نخوت علمی و استغنای از فرهنگ سایر ملتها و اقوام، ثمرهای جز محروم کردن خود از سفرهی رنگین اندیشه و معرفت به دنبال ندارد.
از یاد نبریم که اعتقاد به حقّانیت یک دین به معنی نفیِ وجوهِ حکمتآمیز و مغتنمِ سایر مدارس فکری نیست.
۱۱٫ شکلگرایی و فقهزدگی و تأکید غیرلازم بر اشکال دینی و غفلت از روح و گوهر مناسکدینی.
آداب دینی و مناسک عبادی، خادمند ونه مخدوم، وسیلهاند و نه هدف، و فلسفهی تشریع آنان اصلاح احوال درونی آدمیان بوده است و اگرآن هدف را تعقیب نکنند به عاداتی خشک و بیروح مبدل میشوند، که نه تنها پیشبرنده نیستند بلکه خود حجاب میشوند واسباب فریب وغرور؛ و آدمیان را در دام فقهزدگی، شکلگرایی و فرمالیسم دینی میافکنند که اشکال نامطبوع آن را همواره دیده و میبینیم.
مصطفی ملکیان در اینباره میگوید: «بزرگترین مانع تبدیل دین به معنویت چیزی است که من از آن به فقهزدگی و شریعتزدگی تعبیر میکنم. فقه به عنوان یک دانش دینی البته لازم است، دانشی است که بیشتر به تعبدیات میپردازد و در حد خودش هم ضروری است. اما غیر از فقه چیز دیگری داریم به نام فقهزدگی، یا غیر از شریعت چیز دیگری داریم به نام شریعتزدگی.
شریعتزدگی و فقهزدگی یعنی این که دو مؤلفهی عمدهی احکام عبادی را فراموش کنیم. هروقت این دو مؤلفه را فراموش کردیم و یا از آنها تغافل کردیم آن وقت به جای فقه، فقهزدگی داریم. به جای شریعت، شریعتزدگی داریم. دو مولفهی بسیار مهم در نماز و روزه و احکام عبادی وجود دارد. احکام عبادی دین دو کارکرد دارند:
۱٫ اعمال عبادی باید در خدمت اخلاق باشند
کارکرد اول اینکه باید در خدمت اخلاق باشند. عبادت میکنیم که از طریق عبادت، اخلاقی شویم…
۲. اعمال عبادی سمبلیک هستند و باید سمبلیک بمانند!
… اعمال عبادی، اعمال سمبلیک و رمزی هستند. رمزی که حاکی از غیر خودش است. چیزی غیر از خودش را بیان میکند و در بیان غیر از خودش است که ارزش پیدا میکند. مثلاً وقتی دو نفر بههم میرسند و به علامت احترام کلاهشان را بر میدارند، عمل سمبلیک است. وقتی من کلاهم را برمیدارم این کار هیچ سودی به شما نمیرساند، هیچ سودی هم به من نمیرساند. درواقع من میخواهم بگویم که من نسبت به تو حال درونی دارم، که این حال درونی قابل تجسم بیرونی نیست و بنابراین برای اینکه حال درونی خود را به تو نشان بدهم، کلاهم را برمیدارم. کلاه علامت حال درونی است. من نسبت به تو احساس احترام و عظمت میکنم. قرارداد کردهام که این احترام را با کلاه برداشتن نشان دهم. همهی اعمال سمبلیک همین طور است.
در واقع فقهزدگی و شریعتزدگی یعنی اولاً اعمال عبادی را سمبلیک ندانستن و ثانیاً اعمال عبادی را هدف دانستن. این فقهزدگی و شریعتزدگی بزرگترین مانع در راه تبدیل دین به معنویت است.
شریعتزدگی تنور نفاق و ریا را گرم میکند. شریعتزدگان چه بدانند و چه ندانند مبلغان ریا و نفاقاند. چون وقتی اساس بر این شد که فقط در اعمال ظاهری چشم بدوزیم به اینکه ولاالضالین چگونه تلفظ شد و… انسانهایی میپروریم که فقط ظاهربین هستند و وقتی جامعه، جامعهای شد که من و تو وقتی با هم در حال ارتباطیم فقط به اعمال ظاهری یکدیگر نگاه کنیم آنگاه مستند نفاق و ریا میشویم. نفاق و ریا یک وجه اشتراک دارند. نفاق عین این است که ظاهر انسان انطباق بر باطن انسان نداشته باشد، انسان باید صادق باشد. ظاهر انسان باید بر باطنش انطباق داشته باشد. اگر در قلب من چیزی است که در زبان و قلم من غیر آن ظاهر میشود، من منافق هستم، من اهل ریا هستم. عملزدگی که نتیجهی فقهزدگی و شریعتزدگی است این کار را انجام میدهد و نفاق و ریا اولین مانع معنویت انسان است.»[۱۰]
«از بایزید پرسیدند که چرا در نماز دستها را به بالا میبرند؟ گفت سنتی است ازسنتهای رسول اما تو درآن کوش که دل خویش را به سوی خدای برداری که این بهتراست.»[۱۱]
مولانا میگوید:
ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم اگر خاشع بود
گرچه گفت لفظ ناخاضع رود [مثنوی، دفتر دوم]
گر حدیثت کژ بود معنیت راست
آن کژیّ لفظ مقبول خداست [مثنوی، دفتر سوم]
در یک رباعی که منسوب به بوسعید بوالخیر است،آمده است:
گیرم که هزارمصحف ازبرداری
آنراچه کنی که نفس کافرداری
سررابه زمین چومی نهی وقت نماز
آنرابه زمین بنه که درسرداری
سعدی هم در باب حقیقت سجده کردن گفته است:
سجده آن نیست که برخاک نهی پیشانی
صدق پیش آرکه اخلاص به پیشانی نیست
۱۲٫ ذهنزدگی و کلاممحوری. فروکاستنِ ایمان دینی که بافهای برساخته از عواطف ژرف انسانی است، به مجموعهای از باورهای ذهنی و جدلهای کلامی.
حقیقت ایمان دینی، تبدّل جان آدمی است. ایمان، تحوّلی وجودی و خانه تکانی عمیق روح است. باورهای ذهنی و اعتقادات، گر چه از اجزای ایمان و یا مقدِّمات آن است، اما روح و حلاوت آن نیست.
محمد مجتهد شبستری مینویسد: {عرفای اسلام از «ایمان» به گونهای کاملاً متفاوت بامتکلمان سخن گفته اند. درنظر آنان جوهرایمان نه «شهادت دادن» است ونه «عمل به تکلیف» و نه «معرفت فلسفی». آنان میگویند: جوهرایمان عبارت است از «اقبال آوردن به خداوند و اعراض نمودن ازهمهی اغیار».
این اقبال عبارت است از گونهای جهتگیری وجودی که سراسر هستی آدمی را فرا میگیرد و زیستن جدیدی را برای وی به ارمغان میآورد.
ایمان دراین تعریف که من عرض میکنم عقیده نیست. مثلاً عقیده به این که جهان خداوندی دارد. ایمان یقین نیست. ایمان علم و فلسفه هم نیست. پس ایمان چیست؟ ایمان یک «عمل کردن» است. جوهر و اساس این عمل کردن این است که انسان با مجذوب خداوند شدن خود محدودش را در مقابل خداوند از دست میدهد، تا به خود واقعی، آن خودی که باید باشد برسد. ایمان با عنصر «اعتماد»، «عشق»، «احساس امنیت» و«امید» همراه است. رویارویی مجذوبانهی انسان با خداونداست. در ایمان، دو شخص که یکی محدود ودیگری مطلق است با هم رویارو میشوند. بدین گونه ایمان پویایی عمیق وجود آدمی است. چگونه یک کودک خود را درآغوش مادر از دست میدهد. موقعی که کودک درآغوش مادر خود را از دست میدهد در واقع خودش را به مادر میسپرد و با تمام وجود به او اعتماد میکند. ایمان داشتن چنین وضعیتی است یا اینگونه شدن در برابر خداوند است. بقیهی امور تظاهرات ایمان است. شکلهای ایمان است. ایمان این نیست که کسی عقیده داشته باشد که جهان خدایی دارد. این یک عقیده است. عقیدهی درست وخوبی هم هست. اما ایمان نیست. این یک عقیده مثل سایر عقاید شما است. ایمان یقین هم نیست.}[۱۲]
شمس تبریز در این باب حکایت بسیار جالبی دارد. داستان سرگشتگی و عجزِ مردیِ عامی که در میانهی جدالهای پایانناپذیر کلامی، به درماندگی رسیده است و قصهی پر غصهی خود را برای همسرش بازگو میکند و پاسخ حکیمانهی همسرِاو که به واقع پاسخ مورد تأیید عارفان و خود شمس تبریز است:
«… چه کنم، ما را عاجز کردند، به جان آوردند. آن هفته آن عالِم گفت: خدای را بر عرش دانید، هر که خدای را بر عرش نداند کافرست و کافر میرد. این هفته عالِمی دیگر بر تخت رفت، که هر که خدای را بر عرش گوید یا به خاطر بگذراند به قصد که بر عرش است یا بر آسمان است، عمل او قبول نیست، ایمان او قبول نیست. منزّه است از مکان. اکنون ما کدام گیریم؟ بر چه زییم؟ بر چه میریم؟ عاجز شدیم!
زن گفت: ای مرد هیچ عاجز مشو، و سرگردانی میندیش. اگر بر عرش است و اگربی عرش است، اگر در جای است و اگربی جای است، هر جا که هست عمرش دراز باد! دولتش پاینده باد! تو درویشی خویش کن و از درویشی خود اندیش.»[۱۳]
شمس تبریز فراوان ذکر میکند که صِرف باور ذهنی و اعتقاد مایهی رستگاری نیست و حتّی تا آنجا پیش میرود که اعتقادِ صِرف به یکی بودن خداوند را بیربط و بیفایده میداند. از نظر او، توحید حقیقی یکیدانستن خداوند نیست، بلکه جمعیتِ خاطر و یکدله شدن برای خداوند است وبه تعبیر عارفی: «توحید نه آن است که او را یگانه دانی، توحید آن است که او را یگانه باشی»
درنگی در سخنان شمس تبریز در این خصوص پرفایده است:
«گفت: مَن قال لاإله الا اللهُ خالصاً مُخلصاً دَخَل الجنهَ. اکنون تو بنشین میگوی، دماغ خشک شود! او یکی است تو کیستی؟ تو شش هزار بیشی! تو یکتا شو و گر نه از یکی او ترا چه؟ تو صد هزار ذره، هر ذره به هوایی برده، هر ذره به خیالی برده!
گفت: خدا یکی است. گفتم: اکنون ترا چه؟ چون تو در عالم تفرقه ای، صد هزاران ذره، هر ذره در عالمها پراگنده، پژمرده، فرو فسرده. او خود هست، وجود قدیم او هست. ترا چه، چون تو نیستی.
الله اکبر نماز از بهر قربان است نفس را، تا کی باشد اکبر؟ تا در تو تکبر و هستی هست، گفتنِ اللهُ اکبر لازم است، و قصد قربان لازم است. اکنون تا کی بت در بغل گیری به نماز آیی؟ الله اکبر میگویی، چون منافقان بت را در بغل محکم گرفتهای.
از عالم توحید ترا چه؟ از آنکه او واحد است ترا چه؟ چو تو صد هزار بیشی. هر جزوت به طرفی. هر جزوت به عالمی. تا تو این اجزا را در واحدی او درنبازی و خرج نکنی، تا او ترا از واحدی خود همرنگ کند، سرت بماناد و سِرت! سجدهی تو مقبول است.
تو را از قِدَمِ عالم چه؟ تو قِدَمِ خویش را معلوم کن که تو قدیمی یا حادث؟ این قدر عمر که تو را هست، در تفحصِ حال خود خرج کن! در تفحّصِ قِدَمِ عالم چه خرج میکنی؟»[۱۴]
۱۳٫ آخرتگرایی شدید که به نوعی بیعملی و بیانگیزگی در عرصهی زندگی دنیوی میانجامد و از اهتمامِ فردِ دیندار در بهسامانکردن اوضاعِ فردی و جمعی میکاهد. چیزی که چه بسا دینداری را به نوعیِ افیون و تخدیر بَدَل کند و واپسنشینی را به دنبال داشته باشد.
۱۴٫ بیاعتنایی و غفلت از بافت تاریخی و شأن نزول نصوص دینی. نادیده گرفتنِ این نکتهی مهم که نصوصِدینی در مختصاتِ جغرافیایی و تاریخی خاصِ خود شکلگرفتهاند و بینظر بر آن احوال خاص، مورد سوءبرداشت واقع میشوند. این بیتوجهی موجب میشود که بیدرنظرگرفتن شرایط تاریخی- جغرافیایی عصر حاضر و با عدمِ شناخت واقع و مخاطب، در رساندنِ پیام دین ناموفق عمل کنیم.
۱۵٫ سیاستزدگی. فردِ دیندار بر این باور باشد که با تغییر رژیم سیاسی معضلات اجتماعی حل و فصل میشود. باور به اینکه رژیم سیاسی تنها عامل یا مهمترین عامل یا علت العللِ معضلات و مشکلات اجتماعی است و غفلت از زیرساختهای فرهنگی و کوشش در اصلاحِ فرهنگ.
۱۶٫ رویآوردن به اقدامات دفعی و انقلابی،که با این تصور روی میدهد که میتوان ریشهی مشکلات را دفعتاً نابود کرد.
غلبهی شور دینی، گاه زمینهساز نوعی شتابزدگی و نتیجتاً اتخاذ تصمیمهای ناصواب میگردد. اصلاحگری، مستلزم شکیبایی و بُردباری درازمدّت است و گاه دینداران دچار نوعی شتابزدگیِ نامبارک میشوند و گمان میکنند با اقداماتی ناگهانی و کوتاه مدت میتوان ریشهی مفاسد فردی و اجتماعی را از میان بُرد.
مطابق تلقّی قرآنی، هرگونه تغییری در عالَم بیرون، مستلزم تغییر در درون و نفس و ضمیر آدمیان است و صد البته، تغییر دادن باورها و احوال آدمیان، نیازمند صبوری و تدریج است.
(…إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ…)[رعد:۱۱] در حقیقتخدا حال قومى را تغییر نمىدهد تا آنان حال خود را تغییر دهند.
۱۷٫ توسّل به اسباب، ابزار و وسائل غیراخلاقی و ناعادلانه در جهت اهداف مقدّس و شریف.
این خطر و آسیب همواره دینداران را تهدید میکند که برای اعلای کلمه الله و گسترش دین و مبارزه با معاندان و دشمنان خود، با این بهانه و توجیه که در پیِ دفاع از دین و یا گسترش و حفظ آنند، به وسایل و راهکارهای غیراخلاقی و ناعادلانه روی آورند. اهداف پاک و مقدّس هرگز با ابزار و روشهای غیر اخلاقی به دست نمیآیندو هدف و مقصودی که برای تحقق نیازمند، اسباب و روشنهای ناعادلانه است، هدفی ناپاک و فاسد است.
داستایوفسکی با ظرافت خاصی، این باور از بنیاد خطا و پر خطر را از زبان شخصیتهای داستانهایش عنوان میکند. در «جنایت و مکافات»، راسکولنیکف میگوید: «اگر هدفم خوب است یک جنایت، عیبی ندارد؛ یک کار ناصواب میکنم ولی دستم برای صد کار صواب باز میشود»[۱۵]
«آرکادی» در رمان «جوان خام» از همین باورِ شوم سخن میگوید: «چه عیبی دارد که آدم برای رسیدن به هدف، از میان کثافات و آلودگی بگذرد، البته مشروط بر اینکه هدف، عالی و ارجمند باشد…»[۱۶]
۱۸٫ از دست رفتن یکرنگی و صداقت و ناهماهنگی وناهمنوایی در لایههای وجودی.
به تعبیر دیگر، این خطر هست که فردِ دیندار صداقت و یکرنگی خود را از دست بدهد و به دیگر سخن، بود و نمودش بر یکدیگر منطبق نباشد.
غالباً در تعریف صداقت به یکدستیِ بود و نمود اشاره میکنند. فرد یکرنگ و اهل صداقت کسی که به تعبیر سپهری، دانههای دلش پیداست و ظاهر و باطن او همرنگ و همنواست. بایزید بسطامی میگوید: «ای قرّاگونه آن چنان که مینمایی باش یا آن چنان باش که مینمایی.»[۱۷]
در بغداد روزی مستی افتاده بود و طاقت رفتن نبودش از مستی. شیخ جنید برگذشت. چشم آن مست بر شیخ افتاد و شیخ را نیز بر وی افتاد. مست شرم داشت گفت: «یا شیخ! چنین که هستم مینمایم تو چنانکه مینمایی هستی؟» گریه بر شیخ افتاد.[۱۸]
این رباعی که به خیام هم نسبت دp class=”MsoNormal” dir=”RTL” style=”text-align: justify;”محمد مجتهد شبستری مینویسد: {عرفای اسلام از «ایمان» به گونهای کاملاً متفاوت بامتکلمان سخن گفته اند. درنظر آنان جوهرایمان نه «شهادت دادن» است ونه «عمل به تکلیف» و نه «معرفت فلسفی». آنان میگویند: جوهرایمان عبارت است از «اقبال آوردن به خداوند و اعراض نمودن ازهمهی اغیار».اده شده، متضمّن همین ایراد و طعنِ وارد بر زاهدان و دینداران است:
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پابستی
گفتا شیخا هرآنچه گویی هستم
اما تو چنان که مینمایی هستی؟
از دیرباز، ژرفبینان دلسوز، به آفتِ دینسوزِ ریا و سالوس و تزویر اشاره کردهاند و بیم آن داشتهاند که حقیقت دین بر اثر تزویر و ریاکاری از بین برود و جز پوستهای خُشک، چیزی بر جای نماند. حافظ شیراز بزرگترین منتقد این آفت ویرانگر بود و میگفت:
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو
میخور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
۱۹٫ تأکید بیش از اندازه بر حوادث تاریخی و ابتناء دینداری بر قبول چند گزارهی تاریخی.
مصطفی ملکیان در اینباره میگوید: «ادیان برای معتقد ساختن ما به چند واقعه تاریخی خاص نیامدهاند. ادیان برای القاء پیام بسیار عمیقتر و باطنیتر و مهمتری آمدهاند. اشتباه است اگر گمان کنیم که ادیان برای اتصال ما به چند واقعه تاریخی خاص آمدهاند و هدفشان این بوده که اعتقاد به وقوع چند حادثه تاریخی را در اذهان و نفوس آدمیان ایجاد و تحکیم کنند. وقایع تاریخی اگر چه مهمند اما خود دین نیستند، بلکه نحوه تحقق عینی و خارجی دینند. اگر واقعهای در اخلاقیتر و معنویتر کردن آدمیان سهمی و نقشی داشته باشد به میزان همان سهم و نقش باید مورد تأکید واقع شود. این درست نیست که ما بگوییم اگر شخصی به چند واقعه تاریخی قائل است، اهل نجات است و الا اهل نجات نیست. گویی نفس اعتقاد به وقوع آن چند واقعه قداست و موضوعیت دارد.»[۱۹]
علم تاریخ، با امور و حوادثی سر و کار دارد که دیگر وجود ندارند و تنها از مسیر شواهد و اسناد به جای مانده میتوان راجع به آنها سخن گفت. در نقل و حکایت حوادث، خواه ناخواه، سلیقهها و عُلقههای مذهبی دخالت داشته است. در میان انبوههی آنچه میتوان حکایت کرد، همواره گزینشی جهتدار وجود دارد. علم تاریخ در مقایسه با سایر علوم از قطعیت کمتری برخوردار است. حقیقت پیام دین، باورمند کردن آدمیان به حوادث خاص تاریخی نیست بلکه به دستدادنِ احوالِ مطلوب و عمری دوباره است. آسیبی که بسیاری از دینداران معروض آن میشوند انگشت نهادن متعصّبانه بر چند حادثهی تاریخی خاص است به شکلی که هویّت دینی خود را با پذیرش آن تعریف میکنند.
۲۰٫ عدم مدارا و تسامح با دیگران و برخورد تبعیض آمیز با ناهمکیشان و بیدینان.
آفتی که دامنگیر بسیاری از دینداران است، ناتوانی در دگرپذیری است. بسیاری از دینداران نمیتوانند حضور بیدینان یا ناهمکیشان را تحمّل کنند و از این رو دست به رفتارهای تبعیضآور و تنشساز میزنند. قاعدهی زرّین اخلاقی که شهود اخلاقی عموم انسانها آن را تأیید میکند، از سوی بسیاری از دینداران مورد بیاعتنایی واقع میشود. قاعدهی طلایی این است: «آن روا دار که گر بر تو رود بپسندی»؛ یا آنچنان که سعدی گفت:
آنچه بر نفس خویش نپسندی
نیز بر نفس دیگری نپسند
در بسیاری از موارد، متدیّنان به یک دین خاص، وقتی خود در اقلّیت هستند، خواهان احترام به حقوق و آزادیهای دینی خویشتند و از اکثریت بیدین یا ناهمکیش، دگرپذیری و رفتار عادلانه را مطالبه میکنند؛ اما وقتی خود در اکثریت یا در قدرت باشند، به قاعدهی زرّین بیاعتنایی میکنند و برخوردی تبعیضآمیز و ناهمسان با دیگران در پیش میگیرند.
عارفان حقیقی، آغوشی گشوده به سوی دیگران داشتند و با همگان در کمال مهر و احترام و پذیرندگی رفتار میکردند و از آنرو که با دیگران به یکسان و در کمال رواداری رفتار میکردند، در مصاحبت با آنان نیاز به هیچ دورویی و خودپوشیای احساس نمیشد.
ابوسعید ابوالخیر گفته است: «با زاهدان زاهد باش و با صوفیان صوفی باش و با عارفان چنانک خواهی باش.»[۲۰]
یعنی در معاشرت و مصاحبت با عارفان، نیازی نیست که تعلّق به آئین و کیش خاصی داشته باشی تا مورد لطف و توجه آنان قرار بگیری.
«ابراهیم اطروش گوید به بغداد نزدیک معروف کرخی نشسته بودم. به دجله قومی جوانان بگذشتند در زورقی و دف همیزدند و شراب همیخوردند وبازی همیکردند، معروف را گفتند: نبینی که آشکارا معصیت همیکنند دعا کن برایشان. دست برداشت گفت: یا رب چنانک ایشان را در دنیا شاد کردهای ایشان را در آخرت شادی ده. گفتند یا شیخ دعایی کن بر ایشان به بدی. گفت: چون در آخرت ایشان را شادی دهد، امروز، به نقد، توبه کرامت کند.»[۲۱]
۲۱٫ ابتلا به جزم و جمود؛ خودشیفتگی؛ تعصّب
همیشه این آسیب و رذیلت ذهنی، دینداران را تهدید میکند که گرفتار جزم و جمود و تحجّر فکری شوند. جزم و جمود به این معنی است که فرد نتواند از منظر و پنجرهی دیگران هم به مسائل بنگرد و نسبت به آراء و باورهای خود نگاهی انتقادی و سنجشگرانه داشته باشد. جزم و جمود، وقتی حاصل میشود که فرد، هویّت خود را با باورهای خود تعریف کند و به هیچ روی رویارویی منتقدانه با آنها را بر نتابد.
خودشیفتگی هم به این معناست که فرد خود را واجد همهی باورهای درست بداند و از اینرو نسبت به آراء و نظرات دیگران بیاعتنا باشد. فضیلت ذهنی، گشوده بودن و به چشمانداز و پنجرهی دیگری توجه کردن است.
تعصّب وقتی حاصل میشود که به بهانهی وفاداری به شخص یا مرام خاصی از قبول حقیقت سرباز بزنیم؛ یعنی به هر قیمتی ولو فرونهادن حقیقت، جانب فرد یا مرام خاصی را بگیریم و تعهدات دیگر خود را از وظیفهی حقیقتجویی مهمتر قلمداد کنیم.
مهاتما گاندی میگوید: «من اهمیت چندانی به نمایش دادن ثبات و پایداری نمیدهم. تمایلم به حقیقت، موجب شد که بسیاری از ایدهها را کنار بگذارم و چیزهای زیادی بیاموزم. گرچه پیرم، اما احساس نمیکنم که رشد درونیام متوقف شده است یا خواهد شد. برای من موضوع مهم این است که به دنبال حقیقت بروم و هر لحظه از خداوند خودم، اطاعت کنم.»[۲۲]
همو میگوید: «هیچ انسانی حتی مردان خدا عاری از اشتباه نیستند. آنان به دلیل اشتباه نکردن نیست که مردان خدا هستند، بلکه چون قادر به دیدن اشتباهات خود هستند، با آن مبارزه میکنند، قصد پنهان کردنش را ندارند و همواره آمادگی تصحیح اشتباهات را دارند.»[۲۳]
در احوالِ عارفِ ناموَر، شقیق بلخی آمده است که: «روزی میرفت. بیگانهیی او را دید، گفت: «ای شقیق! شرم نداری که دعویّ خاصگی کنی و چنین سخن گویی؟ این سخن بدان مانَد که هر که او را میپرستد، و ایمان دارد، از بهر روزی دادن، او نعمت پرست است.» شقیق یاران را گفت: «این سخن بنویسید که او میگوید.» بیگانه گفت: «چون تو مردی سخنِ چون منی نویسد؟» گفت: «آری، ما چون جوهر یابیم اگر چه در نجاست افتاده باشد، بر گیریم و باک نداریم». بیگانه گفت: «اسلام عرضه کن که دین تو دین تواضع است و حق پذیرفتن.» گفت: «آری، رسول – علیه السلام- فرموده است: الحکمه ضاله المؤمن فاطلبها و لو کان عند الکافر(حکمت گمشدهی مؤمن است، پس آن را بجوی اگر چه در نزدِ کافر باشد).»[۲۴]
۲۲٫ از دستِ دادنِ تفرد و اصالت فردی و ابتلا به میانمایگی.
هر فردی، آهنگِ ویژهی خود را در هستی دارد و نباید تفاوتهای فردی آدمیان را نادیده گرفت. آفتی که فرد دیندار را تهدید میکند، ذوب شدن در یک فرد یا جمع و فروکاستنِ خود به مخرجِ مشترکِ دیگران است. از آن روی که هر فردی مایزهها و مشخصات خاص خود را دارد، طبعاً دینداری او هم رنگ و بوی خودش را میگیرد.
ربی زوسیا، عارف یهودی قرن هیجده میگوید: «وقتی که از من در دروازهی جهان آینده سؤال میکنند، نخواهند پرسید که: “چرا موسی نبودی؟”، بلکه خواهند پرسید که:”چرا زوسیا نبودی؟”»[۲۵]
۲۳٫ پیشداوری، نگاه حقارتآمیز به دیگران، خصوصاً ناهمکیشان و مآلاً ناتوانی وعدم توفیق در روابط انسانی و بینافردی.
پیشداوری به این معناست که من قبل از فهم و شناخت دقیق، حکم کرده و قضاوت کنم. به جای اینکه بکوشم فهمی همدلانه از دیگران پیدا کنم در مسندِ داوری و حُکم بنشینم که این خاصیت به نوبهی خود به تیرهشدن فضای روابط انسانی منجر میشود.
این آفت همواره دینداران را تهدید میکند که نسبت به انگیزهها، نیّات و اغراض انسانها داوری کنند و به جای پرداختن به «ماقال» و انگیخته به «مَن قال» و انگیزه توجه کنند.
از آن رو که فرد دیندار، آئین خود را بر حقّ میداند و به آئین خود سخت پایندی نشان میدهد، ممکن است در معرض آفتِ نامبارکِ حقیر دیدن دیگران شود. کسانی را که بر دین و آئین او نیستند، کمارزش و بیارج بینگارد و نسبت به بیدینان یا کسانی که بر آئین او نیستند بیاحترامی و جهتگیری تحقیرآمیز در پیش گیرد.
امام محمد غزّالی میگوید: «اگر بگویی چگونه ممکن است که نسبت به فاسقِ متظاهر به فسق و شخص بدعتگزار تواضع روا داشت، پس بدان که این با اندیشیدن در آنچه در پایان زندگی آن شخص روی میدهد، ممکن میشود. اگر از این منظر به کافر هم نظر شود در حق او نیز نمیتوان تکبر ورزید. زیرا میتوان تصور کرد که آن کافر، مسلمان شود و خاتمهی حیات وی با ایمان باشد و آن متکبر بر کفر بمیرد.»[۲۶]
مولوی میگوید:
هیچ کافر را به خواری منگرید
که مسلمان مردنش باشد امید
چه خبر داری ز ختم عمر او
تا بگردانی ازو یکباره رو[مثنوی، دفتر ششم]
حافظ شیراز هم، با نظر بر این نکته گفته است:
حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است
کس ندانست که آخر به چه حالت برود
۲۴٫ بیتوجهی به درد و رنجهای انسانی. به عبارت دیگر، غفلت از امور واقعی و عینی و اهتمام به مباحث و امور ذهنی و انتزاعی. کمرنگ شدن حرمت و احترام آدمی نزدِ فرد وبی اعتنایی به خواستهها و نیازها، رنجها و دردهای انسان.
ممکن است فرد دیندار گرفتار این بدفهمی شود که آنچه مهم است جلب رضایت خداوند و دفاع و حمایت از دین است و دردها رنجهای آدمیان برای او، اهمیت لازم را پیدا نکنند. بر این پندار باشد که تنها دغدغهی او انجام خالصانه و دقیق نیایش و مناسک دینی و دفاع از حریم دین و مقدّسات دینی است و رنجهایی که آدمیان میبرند، چندان مهمّ نیست.
مهاتما گاندی میگوید: «من کوشش میکنم که خدا را از طریق خدمت به مردم، ببینم؛ زیرا میدانم که خداوند نه در بهشت و نه در دوزخ که در درون همهی انسان هاست»[۲۷]
خانم سیمُون وِی- عارف و الهیدان مسیحی- گفته است:
«هر کس که بتواند نسبت به انسانی رنجدیده شفقت بیشائبه نشان دهد، یقیناً، واجد عشق به خدا و ایمان است.»
«هر تصوری از خدا که با عمل ناشی از محبت بیشائبه ناسازگار باشد تصور نادرستی است»[۲۸]
عارفان به آدمی و رنجهای او حسّاسیت و توجه ویژهای داشتهاند. ابوالحسن خرقانی گفته است:
«اگر از ترکستان تا درِ شام کسی را قدمی درسنگی آید زیانِ آن مراست ازآنِ من است، تا در شام اندوهی در دلیست آن دل ازآن ِ من است»[۲۹]
با دقّت در احادیث زیر میتوان، به اهمیت و جایگاه خدمت به انسانها و احترام به آنان، در نگرش اصیلِ دینی پی بُرد:
«لَزَوَالُ الدُّنْیا جَمِیعًا أَهْوَنُ عَلَى اللَّهِ مِنْ دَمٍ یسْفَک بِغَیرِ حَقٍّ» نابودی تمام دنیا، نزد خداوند بیقدرتر از کشتهشدن به ناحقِّ یک انسان است.[۳۰]
«الخَلقُ کلُّهُم عیالُ الله فأحبُّهُم إلی اللهِ أنفعُهُم لِعَیالِه» مخلوقات، همگی خانوادهی خداوند هستند، بنابراین محبوب ترین فرد نزد خداوند کسی است که بیشترین نفع و یاری را به خانوادهی خداوند برساند.[۳۱]
«خَیرُ الناسِ أنفعُهُم لِلناسِ»آن کس بهترین است که برای مردم سودمند تر باشد.[۳۲]
مردان خداوند، کسانیاند که با دلی آکنده از عشق به آدمیان مینگرند و با آنان همدردی و غمخواری میکنند. حافظ شیراز گفته است:
نشان اهل خدا عاشقی است با خود دار
که در مشایخ شهر این نشان نمیبینم
۲۵٫ نگرش نخبهگرایانه و بیتوجهی به طبقات فرودست و محروم.
بر اثر این نگرش ناصواب، فرد دیندار عمدتاً میکوشد تا اسباب گرایش نخبگان و صاحبان تحصیلات عالی یا موقعیتهای اثرگذار اجتماعی را به دین فراهم کند و غفلت میکند از این مهمّ که ارزش وجود و جان آدمیان به این دست امور، بستگی ندارد و همگان مخاطبِ پیام دین و محتاج به آنند.
۲۶٫ آرزواندیشی
آرزو اندیشی و دچار پندارهای شیرین و بیپشتوانه شدن، آفتی دیگر است که بسیاری از دینداران به آن مبتلا هستند. مراد از آرزواندیشی، داشتن این نگرش و باور است که صِرف انتساب و تعلّق به یک دین یا مذهب خاص، سبب نجات است و کسانی که به یک آئین خاص گرویدهاند، به صِرف این گرویدن، اهل نجات و رستگاری هستند. در این تلقّی، فرد دیندار خود را چونان مالک حقیقت میداند و نه طالب حقیقت و دین برای او به مثابهی کشتی است که به محض ورود به آن از به ساحل امن و نجات میرسد و نیازی به کوشش مستمر و پیگیرانه نیست. حال آنکه تلقّی درست و معقول از دینداری تلقّیِ شناگری است و نجات و رستگاری فرد دیندار در گروِ کوششها و جدّ و جهدهای مستمرّ خویش است و نه مبتنی بر عناوین و انتسابهای ظاهری.
در قرآن، آرزواندیشیِ امتهای پیشین نکوهش شده است و مبنای رستگاری را نه دعاویِ وهمآلود، بلکه کوششهای فردی قلمداد کرده است:
(وَقَالُواْ لَن یَدْخُلَ الْجَنَّهَ إِلاَّ مَن کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ…)[بقره:۱۱۱] و گفتند هرگز کسى به بهشت درنیاید مگر آنکه یهودى یا مسیحی باشد این آرزوهاى[واهى] ایشان است…
(لَّیْسَ بِأَمَانِیِّکُمْ وَلا أَمَانِیِّ أَهْلِ الْکِتَابِ مَن یَعْمَلْ سُوءًا یُجْزَ بِهِ وَلاَ یَجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَلِیًّا وَلاَ نَصِیرًا)[نساء:۱۲۳] آرزواندیشیهای شما و اهل کتاب را اعتباری نیست. هر کس بدى کند در برابر آن کیفر مىبیند و جز خدا براى خود یار و مددکارى نمىیابد.
(وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى*وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى)[نجم:۳۹و۴۰] و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست و [نتیجه] کوشش او به زودى دیده خواهد شد.
(وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم بَلْ أَنتُم بَشَرٌ مِّمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ…)[مائده:۱۸] یهودان و ترسایان گفتند ما پسران خدا و دوستان او هستیم بگو پس چرا شما را به [کیفر] گناهانتان عذاب مىکند؟ بلکه شما [هم] بشرید از جمله کسانى که آفریده است هر که را بخواهد مىآمرزد و هر که را بخواهد عذاب مىکند…
۲۷٫ شخصیتپرستی
علیرغم اینکه اصیلترین اصل ادیان ابراهیمی، توحید است، اما بسیاری از دینداران، به دامن نوعی بتپرستی و شخصیتپرستی میغلتند. با اینکه در هر دینی به تعبّد و اطاعت محض از مراجعی تصریح رفته است، بسیاری از دینداران بر دامنهی این تبعیّت بیشرط میافزایند و نسبت به بزرگان دینی خود، انقیاد کامل و بیچون و چرا در پبش میگیرند. شخصیتپرستی چیزی جز اطاعت محض و بلاشرط نسبت به دیگری نیست. قرآن کریم، متدیّنان به سایر ادیان ابراهیمی را به محور مشترک توحید و اجتناب از عبادت و بندگی یکدیگر فراخوانده است:
(قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کَلَمَهٍ سَوَاء بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ…)[آلعمران:۶۴] بگو اى اهل کتاب بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرد.
و در آیهای دیگر و در سیاقی نکوهشگرانه، از شخصیتپرستی بسیاری از دینداران امتهای گذشته سخن گفته است:
(اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ)[توبه:۳۱] اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جاى خدا به الوهیت گرفتند با آنکه مامور نبودند جز اینکه خدایى یگانه را بپرستند که هیچ معبودى جز او نیست منزه است او از آنچه [با وى] شریک مىگردانند.
در باب این آیه و محتوای آن در منابع حدیثی و تفسیری حکایت روشنگری وارد شده است. عَدیّ بن حاتم که پیش از بعثت پیامبر اسلام به دین مسیحیت درآمده بود، در حالیکه صلیبی بر گردن داشت به حضور پیامبر رسید. پیامبر ص آیهی فوق را قرائت نمود و عدیّ بن حاتَم گفت که یهودیان و مسیحیان، عالمان و بزرگان خود را عبادت نمیکردند. پیامبر در پاسخ به این اشکال عنوان کرد که: «بلى إنهم حرموا علیهم الحلال وأحلوا لهم الحرام فاتبعوهم فذلک عبادتهم إیاهم.» علما و احبار اهل کتاب مرتکب تغییر شریعت و دستکاری در حلال و حرام میشدند و سایر دینداران مسیحی و یهودی از آنان تبیعّت و دنبالهروی میکردند و همین به معنای عبادت و بندگی آنان است.[۳۳]
در امثال و حِکَم دهخدا حکایت جالبی در باب شخصیتپرستی آمده است: «مریدی مدعی شد که پیر او چون کامل است، در همهی انواع فضایل بر سایر ابناء نوع، برتری دارد. شنونده بر سبیل انکار پرسید: آیا شیخ خط را نیز از میر عماد بهتر نویسد؟ گفت: البته چنین است. مشاجره دراز کشید. حکومت را به خود مراد بردند. او انصاف داد که رجحانِ کتابت میر، مسلَّم است. مرید متعصب این معنی را حمل بر تواضع و فروتنی مراد کرده گفت: آقا شکسته نفسی میکند، غلط میکند!»
***
ارجاعات:
۱٫ خمی از شراب ربّانی: گزیدهی مقالات شمس، انتخاب و توضیح محد علی موحد، نشر سخن، چاپ دوم، ۱۳۸۸
۲و ۳٫ نوشته بر دریا، از میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی، محمد رضا شفیعی کدکنی، انتشارات سخن، چاپ اول، ۱۳۸۴
۴٫ خمی از شراب ربّانی: گزیدهی مقالات شمس
۵٫ برادران کارامازوف، فئودور داستایوفسکی، ج۱، ترجمه مشفق همدانی، سازمان چاپ و انتشارات جاویدان، ۱۳۴۹
۶٫ انجیل مَتّی، باب ۵ آیات ۴۳ تا ۴۸: عهد جدید، ترجمهی پیروز سیّار، نشرنی، چاپ دوم، ۱۳۸۷
۷٫ آنسویِ حرف و صوت: گزیدهی اسرار التوحید در مقامات ابوسعید ابوالخیر، انتخاب و توضیح محمد رضا شفیعی کدکنی، نشر سخن، چاپ سوم، ۱۳۸۸
۸٫ چشیدن طعم وقت، از میراث عرفانی ابوسعید ابوالخیر، مقدمه تصحیح و تعلیقات محمد رضا شفیعی کدکنی، نشر سخن، چاپ اول، ۱۳۸۵
۹٫ دفتر روشنایی، از میراث عرفانی بایزید بسطامی، دکتر شفیعی کدکنی. نشر سخن، چاپ اول،۱۳۸۴
۱۰٫ ایمان، اخلاق، شریعت؛ مصطفی ملکیان؛ منبع: روزنامه مبین، – شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۰
۱۱٫ دفتر روشنایی، از میراث عرفانی بایزید بسطامی
۱۲٫ ایمان و آزادی، محمد مجتهد شبستری، تهران، طرح نو، ۱۳۷۸
۱۳و ۱۴٫ خمی از شراب ربّانی: گزیدهی مقالات شمس
۱۵٫ جنایت و مکافات، فئودور داستایوفسکی، ج۲، ترجمه اصغر رستگار، نشر فردا، ۱۳۷۹
۱۶٫ جوان خام، فئودور داستایوفسکی، ترجمه عبدالحسین شریفیان، انتشارات آگاه، ۱۳۶۸
۱۷٫ دفتر روشنایی، از میراث عرفانی بایزید بسطامی
۱۸٫ حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر، تألیف جمال الدین ابوروح لطف الله بن ابی سعید بن ابی سعد، مقدمه تصحیح و تعلیقات محمد رضا شفیعی کدکنی، نشر سخن، چاپ ششم،۱۳۸۴
۱۹٫ همزیستی بین ادیان، مصطفی ملکیان؛ منبع: روزنامهی همشهری، دوشنه ۲۶ مهرماه ۱۳۷۸، شماره ۱۹۵۷
۲۰٫ چشیدن طعم وقت، از میراث عرفانی ابوسعید ابوالخیر
۲۱٫ رسالهی قشیریه، عبدالکریم بن هوازن قشیری، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نهم، ۱۳۸۵
۲۲و۲۳٫ گزینهی گفتارهای گاندی، ترجمهی مهشید میرمعزی، نشر ثالث، چاپ دوم، ۱۳۸۸
۲۴٫ تذکره الاولیاء، شیخ فرید الدین عطار نیشابوری، تصحیح رینولد آلن نیکلسون، انتشارات اساطیر، چاپ دوم، ۱۳۸۶
۲۵٫ یک پنجره، گردآوری و ترجمهی سیمین صالح، نشر شور، چاپ اول، ۱۳۸۵
۲۶٫ احیاء علوم الدین، ابوحامد غزالی، تصحیح محمدبن مسعود الاحمدی، بیروت، عالم الکتب، ۱۴۲۶ ق.
۲۷٫ گزینهی گفتارهای گاندی، ترجمهی مهشید میرمعزی
۲۸٫ نامه به یک کشیش، سیمون وی، ترجمهی فروزان راسخی، نشر نگاه معاصر؛چاپ اول، ۱۳۸۲
۲۹٫ نوشته بر دریا، از میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی
۳۰٫ شعب الإیمان، بیهقی
۳۱٫ جامع الصغیر سیوطی
۳۲٫ کنوز الحقایق، ص ۶۱، جامع صغیر، ج۲، ص۸
۳۳٫ مسند احمد بن حنبل، سنن ترمذی، تفسیر ابن جریر طبری
***
در نگارش این مطلب از نوشتهها وسخنرانیهای استاد مصطفی ملکیان بهرهی فراوان بُردم. تا حدّی که میتوان گفت این نوشتار، تماماً حاشیهای بر دلنگرانیهای استاد فاضل در این زمینه است. مباحث زیر، به ویژه، محل أخذ و اقتباس اینجانب بوده است:
۱٫ معنویت و عقلانیت نیاز امروز ما، هفتهنامه طبرستان؛ شمارههای ۲۸، ۲۹ و ۳۰ یا: جزوه سه سخنرانی از استاد ملکیان(تدین تعقّلی)، به همت عباس خسروی و با مساعدت معاونت پژوهشی دانشکده الهیات دانشگاه امام صادق
در این آدرس:
http://www.malekian.info/2006/08/blog-post.html
http://www.malekian.info/2006/08/blog-post_19.html
http://www.malekian.info/2006/08/blog-post_26.html
۲٫ اصلاحگری در دین به چه معناست؟؛ منبع: کتابِ «اصلاحات و پرسشهای اساسی»؛ سخنرانی استاد ملکیان در سمینار «مطهری و اصلاحات» مورخ ۱۲ اردیبهشت ۷۹، دانشگاه تربیت مدرس
در این آدرس: http://www.malekian.info/2007/02/blog-post_23.html
۳٫ گفتگوی روزنامه خرداد با مصطفی ملکیان- پارهی چهارم: آفات جامعه دینی، منبع: روزنامه خرداد، شماره ۲۵۳ – پنجشنبه ۲۹ مهر ۱۳۷۸
در این آدرس: http://www.malekian.info/2007/03/blog-post_11.html
۴٫ ایمان، اخلاق، شریعت؛ منبع: روزنامه مبین، – شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۰ (متن سخنرانی مصطفی ملکیان، درباب «بررسی هماهنگی سه عنصر ایمان، اخلاق و شریعت» است که در هفتمین اردوی سیاسی-فرهنگی اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان دانشگاههای سراسر کشور(دفتر تحکیم وحدت) در دانشگاه صنعتی اصفهان ایراد گردیده است.)
در این آدرس: http://www.malekian.info/2007/02/blog-post.html
۵٫ تأثیرات اجتماعی فهم نادرست از دین؛ مصطفی ملکیان، منبع: مجله بازتاب اندیشه، شماره ۲۹، ۹/۲/۱۳۸۹
در این آدرس:
http://deadpoetsociety.blogfa.com/post/110/تاثیرات-اجتماعی-فهم-نادرست-از-دین
۶٫ ایمان و کارکردهای شریعت: سخنرانی استاد مصطفی ملکیان در کانون توحید، شبهای قدر رمضان ۱۳۷۹؛ منبع: مجلهیِ آیین، شمارهیِ ۶، اسفند ۸۵
در این آدرس: http://www.malekian.info/2007/04/blog-post.html
۷٫ همزیستی بین ادیان، مصطفی ملکیان؛ منبع: روزنامهی همشهری، دوشنبه ۲۶ مهرماه ۱۳۷۸، شماره ۱۹۵۷
در این آدرس: http://www.malekian.info/2008/08/blog-post_15.html
منبع: صدای پای باران
span lang=”FA” style=”font-size: 14.0pt; line-height: 115%; font-family: ‘Arial’,’sans-serif’; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;”